-
سهم من
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1390 11:52
یک کاسه آش و یک کاسه حلیم.نم نم بارون توی چهار راه ولیعصر. بعدم پیاده به سمت یک سینمای خلوتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت. اینجا بدون من فیلم قشنگی بود. ساعت 10 پیاده به سمت ماشین و باد خنککککککککککککککک و گم شدن توی فضا. بعدم هوس من که ساندویچ هایدا بود!! و بعد ترش توی خونه و مواجه شدن با یک سینک خالی از ظرف که...
-
کادوی تولد پر بار تر از همیشه
چهارشنبه 5 مردادماه سال 1390 11:11
یک مسافرت یک دفعه ای و بدون برنامه.ساعت 2 بعد از ظهر تصمیم گرفتیم و و ساعت 7 رفتیم بلیط گرفتیم. شد ادامه هدیه و کادوهای تولدم از طرف همسر گلم به من. رفتیم آنتالیا. خیلیییییییییییییییییییییییی عالی بود.خوش گذشت خیلی زیاد و جای همه خالی. یک هفته به دور از هر نوع دغدغه و استرس و فکر و خیال. مسافرت یکدفعه ای هم...
-
روزتون مبارک پدر و همسرم
چهارشنبه 25 خردادماه سال 1390 16:03
بابای خوب و عزیزم بابای مهربونم امیدوارم دیگه هرگز غم و درد رو تو چهرت نبینم امیدوارم خدا سایه پر مهرت رو سالیان سال رو سرمون حفظ کنه بابا جون دستای پر مهرت رو میبوسم و برای همه چیز ازت ممنوم خدایا نیار روزی رو که هیچ اولادی درد پدر رو ببینه روزت مبارک عزیز دلم که دردت دردمه و خوشیت خوشحالیم و برای همسرم که هنوز پدر...
-
روزت مبارک مادرم
سهشنبه 3 خردادماه سال 1390 11:26
مامان گلم تو اینجا رو نمی خونی ولی من برای تو مینویسم. عزیزم ، مهربونم ، مامان همیشه نگران من از خدا می خوام که دیگه هیچ وقت غم تو چشمای مهربونت نبینم دیگه نم اشک هیچ وقت اون چشماتو تر نکنه از خدا می خوام همیشه سایه مهرت و وجود گرمت پیش ما باشه مامان خوبم برای همه شب بیداریهات برای همه نگرانیهات برای همه مهربونیات...
-
من آمده ام وای وای
یکشنبه 1 خردادماه سال 1390 11:09
واقعا ممنوننننننننننننننننننننننننن بابت لطف همتون و بازهم ببخشید که بی خبر رفتم. ننوشتنم این مدت علت داشت.نباید مینوشتم.خوب منم ننوشتم و دلایلش بماند!!!! تو این مدت اتفاق خاصی زیاد نیفتاده جز اینکه رفتم و بالاخره این عمل رو که باید انجام میدادم انجام دادم. روز قبلش خونه رو کلی تمیز و مرتب کردم و گلهایی که خریده بودم...
-
هستم
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1390 14:17
ممنون از لطف همتون و شرمنده بابت نگران کردنتون خوبم یعنی خوبیم در کنار همسر عزیزم و شرمنده محبتاتون عمل هم کردم و عمرم هم به دنیا بود باز هم ممنوننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن
-
ولنتاین ما
دوشنبه 25 بهمنماه سال 1389 11:11
دیروز روز خوبی بود.در اصل ولنتاین ما دیروز برگزار شد.2-3 روز پیش رفته بودم یکسری شکلات و پاستیل و آبنبات با یک قلب اکلیلی و یک دونه کلاغ فلزی خوشگل که کلش فنریه خریده بودم و تو کابینیت قایم کرده بودم.برای کادوی اصلی تو فکر بودم که یک چیزی بگیرم که قوقول نیاز داشته باشه. دیدم برای لپ تاپش رم می خواد که هی میندازه برای...
-
آزمایش دادم
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 13:26
بالاخره 5 شنبه رفتم و آزمایشاتم رو دادم.با دفترچه شد 62 تومن.حالا باید از بیمه تکمیلی بگیرم.فقط این یک کار شرکت خوب بوده که ما رو بیمه تکمیلی کرده.برای عمل هم از همین بیمه تکمیلی دانا استفاده میکنم چون تاسقف 3 تومن رو پوشش میده.البته که چون خیلی اورژانسی نیست و منم حال و حوصله عمل ندارم می خوام بندازم بعد از عید.حالا...
-
دلم تنگه برای گریه کردن
یکشنبه 17 بهمنماه سال 1389 12:14
چد روزه این آهنگ رو ناخودآگاه با خودم تکرار میکنم: دلم تنگه برای گریه کردن کجاست مادر ، کجاست گهواره ی من همون گهواره ای که خاطرم نیست همون امنیت حقیقی و راست همون جایی که شاهزاده ی قصه همیشه دختر فقیرو می خواست همون شهری که قد خود من بود از این دنیا ولی خیلی بزرگ تر نه ترس سایه بود نه وحشت باد نه من گم می شدم نه یک...
-
گشتم ولی پیدا نکردم
دوشنبه 4 بهمنماه سال 1389 12:46
امروز میرم مطب دکتر تا سونو رو ببینه و نظرش رو بگه.اگر قرار به عمل باشه ( که هست) میندازم برای اواخر ماه.چون 17 رو با بدبختی وقت دندون پزشکی دارم که کار ناتموم رو کامل کنه و شرش کنده بشه. از صبح از قوقول خبر ندارم.جایی قرار داشت رفته.زنگم زدم بر نداشت.اس ام اس هم زدم باز هم جواب نداد.حتما کارش زیاده. بالاخره بعد از...
-
کار ناتموم نزارم بمونه
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 11:48
این معده درد از دوران دبیرستان همراهم بود.بد دردیه خیلی بد.چند سال پیش آندوسکوپی کردم.اه اه الانم یادم میاد دل و رودم بهم میپیچه.قورت دادن اون لوله یاه با اون مصیبت.دکتر گفت زخم نداری ولی معدت خراشیدگی داره و پر خونه.دارو داد.این درد کماکان با من هست و کم و زیاد میشه ولی رفع نمیشه. چند وقت بود هر 2-3 ماه یکبار یا...
-
هفته ای که گذشت
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 14:20
سه شنبه: وقت دندون پزشکی داشتم. چقدر بدم میاد از این مطب لعنتی.اه اه هم پولت میره و هم جونت در میاد. ساعت 5.30 وقت داشتم و مطمئنا اگر خودم میرفتم دیرم میشد.مثل همیشه فرشته نگهبانم به دادم میرسه و میاد دنبالم.واقعا نعمت بزرگیه این فرشته مهربون. ساعت یک ربع به 6 میرسیم و نرفته تو میشینم روی صندلی تا دکتر کارش رو انجام...
-
...........
دوشنبه 13 دیماه سال 1389 11:27
-
هر چی صلاحه
شنبه 11 دیماه سال 1389 11:34
دیروز نهار خونه مامان قوقول بودیم.یعنی نهار مامانم اینا رو دعوت کرده بودن.مامان اینا چند بار گفته بودن که وقتی تو خونه نو مستقر شدن ما بهشون خبر بدیم که برن دیدن خونه و.مامان قوقول هم چهارشنبه زنگ زده بود و نهار روز جمعه همه رو دعوت کرده بود خونشون. پنج شه شب با قوقول رفتیم خونه مامان اینا که جمعه همه با هم بریم.البته...
-
فرصتها گاه آهسنه در میزنند
چهارشنبه 8 دیماه سال 1389 11:19
میگن آدما عوض میشنا ولی اینقدر؟؟ منی که تا چند ماه پیش همش میگفتم آخیش درسم تموم شده.بیچاره بچه ها که میرن مدرسه.بیچاره دانشجوها.اصلا دلم نمی خواد به دوران درس خوندن برگردم و اینا.... الان همچین دلم می خواد ادامه تحصیل بدم که خدا میدونه.یعنی اونقدر بهش فکر میکنم دارم دیوونه میشم.حتی فکر کردن بهش هم بهم حس هیجان میده....
-
و اما تولد
دوشنبه 6 دیماه سال 1389 13:19
این پست مربوط به دیروز می باشد: دیشب اومد خونه با یک دست که پشت در قایم کرده بود.اول خودش اومد تو و بعدم دستاش. تو دستش 2 سری گل رز بود.7 شاخه که به قول خودش تعدادش فرد هم بود. یعنی این گلا به اندازه یک باغ گل برای من ارزش داشت. ارزش گلها به کنار ارزش فکر و مقصودش از خرید اونها هم به کنار.چند روزه خیلی کلافه ام.از هر...
-
و خداوند نعمت را بر من تمام کرد
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 13:33
و خداوند نعمت را بر من تمام کرد و امشب که بلندترین شب ساله خداوند یلدای نعمتش رو بر من تمام کرد. خدایا ممنون برای تولد موجودی که سراسر مهربونی و عشق و محبت و پاکی و خوبیه خدایا ممنون برای تولد موجودی که همیشه و همه جا بعد از تو پشت و همراه منه خدایا ممنون برای تولد موجودی که برای من بینظیره خدایا ممنون برای تولد همسرم...
-
مادرم میلادت مبارک
دوشنبه 29 آذرماه سال 1389 13:58
امروز خورشید درخشانتر است و آسمان آبیتر امروز روزیست که فرشته آسمانیم با تمام پاکی و قداست و مهربانیش بر زمین خدا پا نهاد پا نهاد تا در سالیان بعد دامن پر مهر و آغوش گرمش را برای من باز کند امروز بهاری دیگر است خدایا در روز تولد مهربان ترین بنده ات شاد خواهم بود و تو را به بزرگی و عظمتت قسمت میدهم که هرگز این سایه...
-
همکار خنگ
سهشنبه 23 آذرماه سال 1389 15:09
ای خدا چقدر همکار خنگ داشتن بده سفارش گذاشته. از دیروز مخ منو جویده که کی طرف خارجی زمان تحویل اعلام میکنه. من کلی ایمیل هر 2 ساعت یک بار زدم. آقا جون مادرت مشتری یک لنگه پا مونده. چینی زبون نفهم ما عجله داریم بابا .چرا زمان تحویل نمیدی و دوباره ایمیل و دوباره ایمیل برای یادآوری و دوباره ایمیل و . . بالاخره یک ربع پیش...
-
فکرهای مختلف
شنبه 20 آذرماه سال 1389 13:21
این روزها شاید خیلی بیشتر از زمانای دیگه به یاد گذشته میوفتم.اینکه چقدر با قوقول روزهای خوبی داشتیم.البته نه اینکه الان نداریم نه اصلا.ولی خیلی دلم حال و هوای اون موقعها رو کرده. فارغ بودن از هر فکر و خیالی. دلم از یک چیزایی خیلی گرفته که اصلا گفتن نداره.ولی خیلی خیلی از فکر کردن بهشون دلم فشرده میشه.خیلی زیاد.بعدم یک...
-
روزهای خوب... یادت به خیر
چهارشنبه 17 آذرماه سال 1389 11:42
سرم داغ کرده.یعنی اونقدر حجم اطلاعات ورودی به این کله کوچیک ( به قول قوقول خان) زیاد شده که از گوشامم داره میریزه بیرون. دیگه هر چی دانشگاه و رشته و امکانات و شهر و ..... بوده زیر رو رو کردم .تازه وقتی صفحات رو می بندم و به این مغز فندقی فشار میارم که جمع بندی کنم میبینم نه خیر نمیشه.اصلا کجا چی بود؟ لیلی زن بود یا...
-
آییییییییییییی
شنبه 13 آذرماه سال 1389 15:52
الان که اینجا نشستم خودم به درد معده و دل درد و ... دچارم و تمام اندرونم بهم ریخته و قاروقور شکمم داره کلافم میکنه. یک چیزی تو شکمم بدجو بالا پایین میره و قل میزنه.حالا کو تا ساعت مرخص شدن خدا جون. هی به قوقول زنگ میزنم که یک کم درد و دل کنم شاید یادم بره این حال خراب اونم کار داره و نمی تونه حرف بزنه.وای چرا من...
-
شب بد
سهشنبه 9 آذرماه سال 1389 13:38
دیروز قوقول اومد دنبالم.حالش زیاد خوب نبود.رنگش هم یک کم پریده بود و سردرد و دل درد داشت ولی شدید نبود. گفتیم بریم هایپر استار یک کم خرید کنیم برای پنج شنبه که مهمون داریم. خریدامون رو کردیم ( هیچی نگرفتیم گوشت و مرغ برنداشتم و فقط 2 بسته میگو و یک کم خرت و پرت شد 60000 تومن!!) همونجا قوقول حالش یک کم بدتر شده بود و...
-
سردرگمی
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 16:38
نمیدونم چرا چون من این چند روز دیر اومدم سرکار ( 10) ساعت زود میگذره یا چیز دیگه ای که من نمی دونم.اینقدر زود که من دیگه منتظر عقربه های ساعت نیستم و الان بدون انتظار 40 دقیقه دیگه راهی منزل خواهم شد. یک بی انگیزگی مفرط دارم.اصلا و ابدا هم به کار دلگرم نیستم.امروز هشتم ماهه و هنوز از حقوقها خبری نیست.الهی بمیرید که من...
-
تعطیلات
شنبه 6 آذرماه سال 1389 14:09
چهارشنبه که ما آدم نبودیم یعنی اصلا آلودگی هوا روی شرکتهای خصوصی اثری نداره.آدمایی که اونجا کار میکنن آدم نیستن که آدم آهنین پس تعطیلی بی تعطیلی. تنها کاری که از دستمون براومد این بود که مطابق همیشه یک کم دیر تر بریم سرکار ( دیرتر یعنی ساعت 10!!) خوب طبیعتا وقتی کل مملکت و حتی بانکها هم تعطیلن هیچ کار مفیدی انجام نشد...
-
دخترم بخواب و آسوده باش
یکشنبه 30 آبانماه سال 1389 11:23
-
...
سهشنبه 25 آبانماه سال 1389 12:44
-
سفرنامه م ا ل ز ی ( قسمت آخر)
یکشنبه 23 آبانماه سال 1389 14:33
از فرودگاه که اومدیم بیرون راننده و خانومش اومدن دنبالمون.چک پول ایرانی هم همراهمون بود.گفتیم ببینیم میشه چنجش کرد که ریال افغانستان چنج میشد ولی مال ایران رو اصلا نمی شناختن!!! حتی یک بانک خارجی هم رفتیم که گفتن نمیشه.گفتیم ولش کن نمی خواد.طبق برناممون راننده اول ما رو برد ایکیا پیاده کرد.روبروی فروشگاه ایکیا ی پاساژ...
-
سفر نامه م ا ل ز ی (۳)
چهارشنبه 19 آبانماه سال 1389 14:56
.راستی یادم رفت بگم تو روز دوم به رانندمون گفتم یک جا می خوام صنایع دستی بخرم که بنده خدا ما رو برد یک کارگاه تولید صنایع دستی فلزی که بعضیاش تلفیق طلا هم داشت.کلی گشت و از این و اون آدرس گرفت تا ما رو ببره.اولش که وارد شدیم یکی ی ظرف فلزی دادن دستمون و یک کارت هم انداختن گردنمون.بعد تو ظرفها آبمیوه ریختن و گفتن دور...
-
سفرنامه م ا ل ز ی (۲)
سهشنبه 18 آبانماه سال 1389 08:55
واقعا بعد از این سفر دو هوایی شدیم.یعنی واقعا دلمون می خواد مهاجرت کنیم.گاهی میگم کاشکی این خونه رو نداشتیم که همش ذهنمون درگیر اینه وای خونه رو چکار کنیم. ولی خوب خدا رو شکر.همین هم برامون سرمایست.با اینکه فقط نصف خونه مال ماست ولی میتونه پشتوانه خوبی باشه. گذشته از همه چیز نمی دونم چرا عاشق زندگی با چشم بادومیها...