خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خواهش

ای خدا خواهش میکنم خواهش میکنم خواهش میکنم امروز همسرم بیشتر از این کلافه و علاف نشه...ای خدا خواهشا کارش راه بیفته

قرارداد

خدا رو شکر امروز قراداد جدید بعد 3 ماه انتظاررسید دستم....همون طور که خواستم حقوقم اضافه شده و این یعنی در ماه حدود 400 تا 500 رینگت هم میشه پس انداز کرد.........فقط باید برم بپرسم این benefit  که به خارجیها برای حق مسکن میدن رو چرا من ندارم؟ البته انتظار ندارم بهم ok بده چون انگار به اونایی تعلق میگیره که از کشور خودشون اقدام میکنن و بعد میان ولی من همینجا زندگی میکردم که استخدام شدم ولی حالا سنگ مفت و گنجشک هم مفت بگم ببینم چی میشه....

خدا جون ممنون بابت همه حمایتهات فقط همسرم رو دریاب  

 

* ستاره جان من نمیتونم برای تو کامنت بزارم..نمی دونم چرا؟؟؟ 

 

پینوشت:  

_ خوب همونطور که حدس میزدم شامل حالم نشد چون من اینجا ساکن بودم و بعد استخدام شدم.  

_ بیمه درمانیم هم امروز رسید دستم  

- با این خال هندی که همکارم از صبح چسبونده رو پیشونیم کلیییییییییییییی حال میکنم... 

 

بی خیال ،قسمت بود

بعضی روزا مثل امروز فقط نیاز دارم یکی به من بگه غصه نخور درست میشه،بی خیال ،قسمت بود............ 

و اون یک نفر هیچکس جز همسر نباشه........ 

امتحان امروز همسری به دلیل 6 زدن مرکز آزمون کنسل شد و افتاد برای 4 شنبه هفته آینده :(

حس و حال

دارم چایی می خورم و منتظرم بچه ها بیان سر کلاس...صبح موقع دوش گرفتن کلی خوابم میومد و هی میگفتم خوب چی میشد این ساعت کار مثلا از 10 بود...بعدم میگفتم اصلا کاشکی الان میرفتم بیرون دوباره می خوابیدم و کلی از این فکرا....حالا که خواب از سرم پریده همش خدا رو شکر میکنم بابت کاری که دارم و شرایطش....یک آتلیه وسط این باغ بزرگ با کلی امکانات توش...کسی بالا سرم نیست و خودمم و خودم ...نه آقا بالاسری و نه هیچی.....اینترنت نا محدود هم زیر دستم...چایی و کافی و بیسکوییت هم بهر وقت بخوام براهه....خدا رو شکر با مدیرامون هم مشکلی ندارم و اونا هم کلی راضین...با همکارا هم خدارو شکر روابط خوبه و تازه جمعه هم بعد مدرسه رفتیم کافی شاپ بیرون و همکارمون که دیگه پا به ماهه دیدیم و کلی حرف و تعریف کردنی.....ماه دیگه هم که میرم سنگاپور برای سمینار.....خونه هم خدارو شکر همه چی خریده شده و جابه جاشدیم........فقط یک چیز اصلی این وسط هنوز میلنگه......... 

یعنی اونقدر دارم به این قانون جذب گیر میدم برا کار همسری فکر کنم بزنه له و لوردم کنه....وای اونقدر که ناراحت و نگران روحیه و حس و حال همسرم،نگران بعد مالیش نیستم... 

الان دارم  انرژی میزام رو رزومه همسر که هفته پیش یکی از اولیا بهم گفت براش ایمیل کنم...کمپانی بزرگ و مطرحیه...امیدوارم که زودتر بررسی بشه و باهامون تماس بگیرن............... 

خدایا برای داده و ندادت شکر......خدایا هوامون رو لطفا داشته باش

نیروی جذب

خوب واقعیتش اینه که الان موقعیت کاری من خیلی خوبه..خیلی بهتر از اون چیزی که تصور میکردم ولی همیشه یک چیزی هست که نزاره از شرایط موجود لذت ببری.الان دغدغه عمدم کار همسره..نه به لحاظ بعد مالیش که به جهت حس و حال خودش.اینکه با این تجربه و کارایی نشده اینجا کار مناسبی پیدا کنه..اصولا اینجا برای سیستم آموزشی کار بهتر پیدا میشه.. 

برای خارجیها از نوع اروپایی و امریکایی هم کار خیلی راحت ترپیدا میشه ولی برای ما ایرانیها نه ،خیلی سخته..با اینکه اینا توی سیستم کامپیوتر خیلی ابتدایی هستن و دولت هم اعلام نیاز کرده ولی متاسفانه پیدا کردنش سخته.... حفظ روحیه هم سخت تر...با اینکه به نظر من داره کار مهمی میکنه و از نظر علمی خودش رو آپ گرید میکنه ولی این از نظر خودش کافی نیست و خوب قطعا ناراحتیش هم به جاست...خدا کنه قانون جذب اینجا هم کار کنه...........

امروز مدیرمون صدام کرد تا باهام صحبت کنه..گفتن یک سمینار 4 روزه تو سنگاپور هست که برای اکتبر باید برم...خوب طبیعتا کل هزینه ها هم با مدرسه هست  و آخرش هم مدرکی که به ما میدن...... 

دیگه الان کاملا به قانون جذب ایمان آوردم.هفته پیش خیلی گذری از ذهنم گذشت که خوب برای ارتقا خودم برم یک دوره آنلاین ثبت نام کنم...دانشگاه ویرجینیا یک دوره یک ماهه آنلاین داشت به نام supporting young children's development.دیدم خوب به کارم میاد و ثبت نام کردم...بعد پیش خودم گفتم چه خوب میشد مثلا مدرسه میگفت یک دوره تو سنگاپوره بیا اونم برو......اونقدر گذرا از ذهنم گذشت که حتی با همسر مطرحم نکردم و امروز بهم همین پیشنهاد رو دادن!!!!! فقط اینکه باید تا 1 سال اینجا کار کنم که راهکارها رو اینجا پیاده کنم..خوب طبیعتا برای تجربه هم خوبه......  

دلم میخواد با همسرم بریم..دوست ندارم تنها برم تنها که نه 4 نفریم ولی خوب دوست دارم با اون باشم از طرفی هم 9 صبح تا 5 بعدازظهر تو سمیناریم و همسرم باید تنها بره جایی...نمی دونم داریم بهش فکر میکنیم....خدایا سرنوشتمون کلا با اون چیزی که فکر میکردیم متفاوت رقم خورد و ممنونیم فقط اینکه همسرم بیشتر داره بهش فشار میاد...میدونم که به وقتش همه چیز رو درست میکنی فقط تا اون وقت به همسر کمک کن تا روحیش رو کامل نبازه و استرس بیشتری بهش تحمیل نشه که پیامدهای این ناراحتی و استرس دامن زندگیمون رو نگیره...ممنونم.....