خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

لطفا تمومش کن


تند تند نفس میکشم شاید یک کم آروم تر بشم....طپش قلبم برگشته......اونقدر قلبم تند تند میزنه که حس میکنم داره میاد بیرون...دستام یخه یخه....تمرکز ندارم....می خوام خودمو مشغول کار کنم و فکر و خیال نمیزاره.....نمی دونم چرا 2 روزه چشم چپم یک کم خیلی کم تار میشه و خوب میشه حتی زمانیکه عینک رو چشمم هست......امروز بچه ها رو تو حیاط تار میدیدم...


بازم اون حالتها اومده سراغم...کابوسهای بد شبانه...طپش قلب وحشتناک...سر درد توی خواب......


میخندم ولی یادم میره که داشتم می خندیدم...کابوسها دوباره شروع شده......


فقط دلم خوشه عصری برم صورت همسرم رو ببینم و یک کم آروم شم...دستاش که تو دستامه آرومم میکنه

 

خدا..ای خدا...من پوست و گوشت و خون و رگ و پیم..من نه آهنم نه قوی نه هیچ پخ دیگهای..

بسه دیگه.........بسه...لطفا این استرس لعنتی رو تمومش کن...