خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

سال 95

بعد از یک وقفه طولانی اومدم..

با اینکه اکثرا خونه مامان اینام و مامان و بابا و خواهری کمکم هستن ولی باز هم خسته میشم و جالبه که در عین خستگی دلم برای 3 تا فرشته قشنگم غش میره.....

کلی خودشونو تو دل ما جا کردن و در عین خستگی عاشقشونیم.....

3 ماهشون تموم شده و وارد 4 ماهگی شدن...

قبل از عید رفتیم و برای تکمیل آلبوم بارداری، عکسهاشون رو گرفتیم....یک پروسه طولانی از ساعت 12 تا 5 بعد از ظهر....کار خیلی سختی بود چون هر لحظه یکیشون گریه میکرد، شیر می خواست، خرابکاری میکرد و خلاصه کلی انرژی صرف شد که ارزشش رو داشت....

شب سال تحویل همه خونه ای که خواهری موقت اجاره کرده بود جمع بودیم به صرف سبزی پلو ماهی شب عید....خاله کوچیکه و مادرجون و خانواده همسر شوهر خواهری و مامان اینا و خانواده 5 نفره ما......کلی خوش گذشت.....

اولین عید 5 نفره رو با همدیگه تو خونمون بودیم و سفره هفت سینمون 3 تا گل بیشتر داشت.....کادو و عیدی من هم یک عطر خوشبو از همسر عزیزم بود که دوست نداشتم تو این شرایط اونقدر هزینه بکنه...من هم با همه محدودیتها تونستم سریع برم و یک سی دی از شهر کتاب برای همسر بگیرم .......

روز عید خواهری و شوهرش اومدن و عیدی جوجه ها 3 تا دستبند خیلی خوشگل شد از طرف خالشون....

بعدم چون نو عید بابا بود و همه خونه بابابزرگم بودن رفتیم اونجا و دیگه کلی جو عوض شد و 3 قلوها کلی شادی با خودشون بردن....از اونجا هم رفتیم خونه مامان همسری و شام هم رفتیم خونه مامان اینا و  فرداش برگشتیم خونه.....از همه تلفنی عذرخواهی کردیم و تبریک گفتیم که نمی تونیم حضوری بریم پیششون...

جوجه ها کلییییییی عیدی گرفتن که همش پس انداز شد برای خودشون.....

واکسن 3 ماهگی رو خانه بهداشت سمت خونه مامان اینا زدیم و خدا رو شکر هیچ مشکلی نداشتن......

10 عید مامان اینا به دعوت خانواده همسر خواهری و به مناسبت رفتن خواهری اینا و اومدن اقامتشون دعوت شدن شهر اونا که 4 روز با خاله کوچیکه رفتن اونجا و ما هم عذرخواهی از اینکه رفتن سخته.....اومدیم خونه مامان اینا تا مادرجونم تنها نباشه و 13 بدر رو هم بودیم و جایی نرفتیم......

2 روز پیش هم آقا کوچولومون رو به سلامتی ختنه کردیم و شکر خدا خوبه و مشکلی نداره....

تصمیمیات جدید گرفتیم و با همکاری مامان اینا مشغول انجام مقدماتش هستم!!!!!!!!!!

شینا با اینکه جثه کوچیک تری داره،خییلی عمیق نگاه میکنه،،،با صدا می خنده و کلی صدا از خودش درمیاره انگار که داره حرف میزنه.

هانا حرکات دست و پاش خیلی زیاده و شروع کرده به لبخند زدن بدون صدا و کمی صدا درمیاره.آب دهنش زیاد شده و میریزه و کلی تف و حباب درست میکنه

نویان پسرم هم برخلاف اون دو تا، همش میگه بغلم کنید و فقط راه برید و شروع کرده لبخند زدن و دست و پا تکون دادن و به قول خالش یک رابطه بسیار عمیق عاطفی با خالش داره....و خاله داره عادتش میده که تو بغل بشینه و نخواد راه بره....آب دهن اون هم زیاد شده و سرریز میکنه....

یک دنیا عشقن...دردشون به جون مامانشون....

همسری هم کلی در حال تلاشه و خدا قوتش بده که هزینه ها بسیار بالاست و اونم در حال فعالیت و گرچه فیزیکی کمتر کمک حاله ولی پشتیبانی عاطفی و مالی رو برعهده داره.....

دیگه اینکه شکر خدا همه چیز خوبه و جز کمبود وقت ملالی نیست.....پست بعدی سعی میکنم عکس بزارم که خاطرات رو همه جوره ثبت کرده باشم...

ممنون از محبت و لطف دوستام که احوال پرس ما بودن و کلی شرمنده که نوشتنم این همه دیر شد....

نظرات 8 + ارسال نظر
بانو سین چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 09:37 ق.ظ http://our-lovely-life-92.blogsky.com/

وایی خانومی عزیزمممممم سال نو مبارک باشه وای جااانممم به سه قلوهاا تروخدا زودتر عکس بزارم دلم غش میکنه میخوام ببینمشوووون بوووس بوووس

مرسی عزیزم،،،سال نو تو هم مبارک،،،،حتما

زهرا چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 12:20 ب.ظ

سلام چه خوب که نوشتین خدا حفظشون کنه این فرشته ها رو

ممنون عزیزم

نلیا جمعه 27 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 11:16 ب.ظ

چقد خوب که نوشتید خیلی خوشحالم که همه چی خوب پیش میره

مرسی از محبتت

ستایش شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 08:10 ق.ظ

عزیزم خدا حفظشون کنه همیشه سایه شما و آقای همسر بالای سرشون باشه. بهترین روزاشون رو دارن حسابی ازشون لذت ببر سعی کن بیشتر در کنارشون باشی کار و خونه دار همیشه هست از وجودشون خنده هاشون لذت ببر عزیزم.ولی واقعا درکت می کنم ما خودم وقتی پسرم کوچولو بود کلی دردسر نداشتم حالا چه به سر به شما که هزار ماشالله 3 تا. ولی می گذره.

ممنون از لطفت،،،،درسته هر چند بدون کار خونه هم وقت کم میاد ولی خیلی شیرینه

مهربان دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 06:38 ق.ظ http:// mehraban59.blogfa.com

سلام خانومی عزیزم
خدا رو شکر که حال خودت و سه قلوها خوبه
امروز صبح که صفحه ات رو باز کردم و دیدم پست جدید گذاشتی بی نهایت خوشحال شدم
الهی که همیشه سالم و تندرست باشین
خدا قوت خسته نباشی

مرسی عزیزم،،،مثل اسمت مهربون

رسیدن سه‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 11:03 ق.ظ

سلام خانمی . خدا قوت . بسلامتی . ایشالا تن بچه ها هم سلامت باشه و همیشه شاد باشید . مرتب سر میزنم ببینم پست گذاشتین یا نه . میدونم خیلی سرتون شلوغه . اگه شد حتما عکس کوچولوها رو بذارید . من بچه خیلی دوست دارم مخصوصا چندقلو .

ممنون از مهربونیت،،،،حتما میذارم

ونوس چهارشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 09:37 ق.ظ http://calmdreams.blogfa.com

سخته ولی لذت بخش
امیدوارم که فرشته هات در پناه حق همیشه سالم و تندرست و خندون باشند و سایه شما و بابایی رو سرشون
اسماشون خیلی ناز و با سلیقه س
لا حول و لا قوه الا بالله

واقعا لذت بخشه و غیر قابل توصیف....ممنون از لطفت

میترا یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 11:56 ق.ظ

واقعا خوشحالم با کوچلوهات سلامت و شادین. انشالا به سلامتی بزرگشون کنید.

ممنون عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد