خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

آهای زمونه آهای زمونه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

همه چیز داغونه

لپ تاب روشنه و صفحه ایمیلم بازه و هر چند دقیقه یکبار!!! رفرش میکنم که شاید جواب بیاد که شما استخدام میشید یا نمی شید؟  مدرسه لعنتی 1 هفته هست می خواد جواب بده.... 

2 ساعت از روی ساعت باهام مصاحبه کردن...کلی نمونه کار گرفتن و دیدن و کلی مدرک خواستن و 2 روز پیشم ایمیل زدن یک متن که خودت به انگلیسی نوشتی بفرست ببینیم نحوه نگارشت رو........ART Specialist  میخوان و اینترنشنال هستن ولی خیلی خیلی سخت میگیرن.............................................................................................................

استرس لعنتی .....از اول هفته که نرخ دلار و به دنبالش رینگیت اینجوری بالا رفته همش حالت گر گرفتگی دارم..همش تپش قلب دارم... از دیروز که رینگیت 1000 تومان شد دیگه چک نکردم..میترسم چک کنم......وای خدا مملکت به فنا داره میره و مردم انگار نمی دونن دلار نزدیک به 4000 تومان یعنی چی و براش جک میسازن!!!!!!!!!!! 

واقعا شده همون مثل خر برفت و خر برفت!!!! این دیگه خندیدن و جوک ساختن و بامزه بازی درآوردن داره آخه؟ 

خارج از ایران بهتر درک میکنن چون سر و کارشون با نرخ ارزه....هر چند که تو مملکت همه چیز خیلی گرون شده...ماست شده 2000 تومان!!!!!وای خدا....دیوانه شدم رفت.......   

مینویسم که بدونم تو غربت و خارج نشینی سختیهامون کم نبوده و تازه خیلی هم بیشتر از زمانهای دیگه برای مردم خارج از ایران بهمون فشار اومده......

شوک اول که قیمت ارز بود.....لحظه ای بالا میره و پول اندک ما هر روز ناچیزتر میشه...دیگه تصمیم گرفتیم اصلا تبدیلش نکنیم و خرج نشه چون خیلی مبلغ ناچیزی میشه و ارزش نداره...  

 

شوک دوم هم عدم قبول مدارک درخواست پذیرش از دانشگاه که حوصله طول و تفسیرش نیست فقط اینکه نشد و من عین 4 پا تو گلم...ویزا تا مارچ اعتبار داره و باید قبل از اتمام تبدیل بشه.......و من هنوز پذیرش جدید نگرفتم......

شوک سوم امروز همسرم زنگ زده که اینا با اون حقوق موافقت نکردن و با مبلغ خیلی کمتر موافقت کردن......میشه با 3000 رینگیت در ماه اینجا زندگی کرد؟؟؟ اگر کار من اکی نشه باید خونه رو عوض کنیم......... 

شاید یکی از چیزایی که من رو آروم میکرد این خونه بود نه به خاطر بزرگیش که اصلا 3 تا اتاق به کار ما نمیاد و اهل اجاره دادن اتاق هم نبودیم و کسی رو وارد حریم خصوصیمون نکردیم...مشکلات خودش رو هم داشت ولی دلبازی این خونه...پنجره رو به جنگل و نور خوبش...نوسازی و ندادن بوی نم و نا که خیلی از خونه های اینجا اینطورین.......نزدیکی به مرکز شهر و رفت و آمد راحتش..........نزدیکی به مترو......و عادت کردن بهش....ولی با 3000 رینگیت که 1700 تا بابت خونه بره چیزی نمی مونه برامون!!!! تازه همین قیمت برای اینجا اکازیون بود...... ولی مقاومت فایده نداره به محل کار همسرم هم دوره و باید دنبال خونه باشیم...... 

14 مهر مامان باید بره نامه معرفی به بانک برای ارز دانشجوییمو بگیره که نمی دونم اصلا چی میشه ولی امیدی بهش نیست........ 

 

هیچ چیز آروم نیست....همه چیز داغونه....... 

 

ولی با این حال نمی خوام خونه رو غمدونی کنم..یکیمون هم روحیه داشته باشه بهتر از اینه که هر دومون روحیمون رو ببازیم.........دیروز که از دانشگاه میومدم و کارم درست نشده بود از غصه زیاد و فشار از همه طرف به معنای واقعی و از ته دل تو خیابون با صدا گریه میکردم و میومدم اصلا هم برام مهم نبود این مالا یهای خنگول و نفهم که اینقدر خنگن که همه چیز رو چپر چولاغ میفهمن و اشتباهی بهت میگن و نهایت هم میگن متاسفم نگام کنن...زنگ زده بودم به همسرم و گریه کنون تو یک جاده که نمی دونم به کدوم گوری ختم میشد و سرپایینی بود راه میرفتم و نوحه می خوندم....همسرم هم خوبیش اینه که پای تلفن خوب خودش رو حفظ میکنه و بهت روحیه میده برعکس رودر رو بودن که نمی تونه و خودش روحیش رو میبازه....اینه که آرومم کرد و به خودم اومدم دیدم یک ناکجا آباد واستادم که هر از گاهی یک ماشین با سرعت رد میشه و کل راه رو سربالایی برگشتم بالا........................برای همین میگم یکی روحیشو حفط کنه بهتره..... 

فقط خدایا...دستومن رو رها نکن مثل همیشه که پشتمون بودی....اینم مرحله سختیه...... 

خدایا مددی