خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

هفته ای که گذشت

سه شنبه:

 وقت دندون پزشکی داشتم. چقدر بدم میاد از این مطب لعنتی.اه اه هم پولت میره و هم جونت در میاد.

ساعت 5.30 وقت داشتم و مطمئنا اگر خودم میرفتم دیرم میشد.مثل همیشه فرشته نگهبانم به دادم میرسه و میاد دنبالم.واقعا نعمت بزرگیه این فرشته مهربون.

ساعت یک ربع به 6 میرسیم و نرفته تو میشینم روی صندلی تا دکتر کارش رو انجام بده.یک ساعت و خورده ای طول مکیشه و میایم بیرون.

مقصد بعدی ..... از خودم تعجب میکنم منی که اصلا و ابدا اهل طلا نیستم اونم از نوع زردش می خوام برای جلوگیری از خرج کردن پول با قوقول بریم و طلا بگیرم.

اول قوقول جان یک آش رشته به بدن میزنه و یک کم گشنگیش گرفته میشه.

بعدم هم بسوی طلا فروشی.ولی واقعا طلاش با بقیه طلاها فرق میکنه.هم فرم و شکل نامتعارفش و هم مینای سبز و سفیدی که با اشکال هندسی توش بکار رفته.اصلا چون معلوم نیست طلاست خوشم میاد که با لباسهای اسپرت هم ست میشه.

ولی باورم نمیشه طلا اینقدر گرون شده.یک انگشتر کوچولو و تو گردنی و یک زنجیر خیلیییییییییییییییی نازکش شد 540 تومن!!

پیاده به سمت ماشین میریم و شام هم جگر می خوریم.خیلی چسبید.

موقع برگشت از پله داروخانه پای قوقول پیچ خورد و کمی درد داشت.

نزدیک خونه قوقول برام 3 شاخه گل رز خرید که طبق فرمایش پیرمرد فروشنده آداب داشت خریدن گل و دادن گل و باید جملات زیر ادا میشد:

تقدیم با عشق وفا دوستی و محبت و .......

چهارشنبه:

خبر خاصی نبود جز اینه دوباره همکار فضولم رفت رو اعصاب تعطیل من و مجبور شدم دوباره دست به کار زدن ایمیل به مدیریت عامل بشم و خودش رو هم زیر سوال ببرم که چرا حوزه های کاری ما رو در هم دیگه دخالت داده و نتیجش میشه یک جلسه در روز شنبه که از ساعت 4 شروع میشه و تا ساعت 7 عصر ادامه داره و همه تو سر و کله هم میزنن.ولی خوب شد!!

پای قوقول که پیچ خورده درد داره و متورم شده و ... وای دور مچ پاش کبود شده ولی طبق معمول دکتر نمیاد و خود درمانی و...الان خدا رو شکر بهتره ولی درد داره

پنج شنبه:

مامانم نهار اومد خونمون و با خواهرم 3 تایی نهار خوریم.بعدم رفتیم ی سر خونه خالم و از اونجا هم به سمت خونه مامان اینا.قوقول هم قراربود فردا صبحش که جمعه باشه بیاد تا عصر و بعدش بریم خونه مامان قوقول چون تولد باباش بود.هممون پول گذاشتیم و کادو یک ساعت مچی که لازم داشت گرفتیم.

تو وبلاگهای مختلف دیدم که در مورد دخملی نوشتن که متاسفانه ناغافل پدرش رو از دست داده.خیلی خیلی ناراحت شدم.مخصوصا اینکه خوندم بدتر از من همیشه با استرس دست و پنجه نرم کرده و هر اتفاق کوچیکی چقدر بار استرسی براش داشته و حالا اینقدر ناگهانی....

هیچ وقت نخونده بودمش و باهاش آشنا نبودم.ولی امروز شناختم.با تک تک جمله هایی که براش نوشتن اشکم درومد.از اینکه خوندم 2 تا خواهرن که حالا حامیشون رو از دست دادن.ستون خونه رو از دست دادن.اشکام دست خودم نیست .

شاید هرگز گذرش به اینجا نیفته ولی واقعا براش آرزوی صبر میکنم.خدا همسرش رو براشون حفظ کنه که اینقدر حامیشونه.

مطمئنا خیلی خیلی سخته.خدا بهشون صبر بده و پدرش رو رحمت کنه.

اینم از هواپیمای مسافربری ارومیه که این همه کشته داد!!

ای خدا لحظه شادی چه کم است!!

...........

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

هر چی صلاحه

دیروز نهار خونه مامان قوقول بودیم.یعنی نهار مامانم اینا رو دعوت کرده بودن.مامان اینا چند بار گفته بودن که وقتی تو خونه نو مستقر شدن ما بهشون خبر بدیم که برن دیدن خونه و.مامان قوقول هم چهارشنبه زنگ زده بود و نهار روز جمعه همه رو دعوت کرده بود خونشون.

پنج شه شب با قوقول رفتیم خونه مامان اینا که جمعه همه با هم بریم.البته اصرار قوقول بود که بریم تا همه با هم بریم و برای مامان اینا سخت نباشه( یعنی عزیزم من مرده این ح و محبتت هتم که تمومی نداره و ممنونتم).

ساعت 12.30 بود رسیدیم.مامان اینا کادو یک چک پول و یک بسته شکلات بردن و مامان بزرگم هم یک ظرف سیلور.

روز خیلی خوبی بود.منم که هوس سبزی پلو با ماهی داشتم همونجا اجابت شد و یکی از غذاها همون بود که خیلی چسبید.

البته که ماهی دست پخت داداش قوقول بود.نمی دونم چرا دیروز با دیدین داداشش یک حسی شدم.یعنی هیچ وقت نمی دوستم که بهش علاقه دارم ولی دیروز حس کردم دوستش دارم.مثل یک برادر.شاید روابط خانوادگی قوقول اینا با ما از نظر ابراز علاقه خیلی فرق داره و علنی نیست ولی محبتی که دارن تو رفتارشون قابل لمسه.خیلی بی شیله و پیله هستن.خیلی با محبتن حتی اگر در حرف قربون صدقه نرن ولی خیلی بی چشم داشت محبت میکنن.

گاهی خدا رو واقعا شکر میکنم که خانوادهامون اینقدر با هم صمیمی و نزدیکن( زدم به تخته).این به نظرم یک نعمته که خانواده طرفین با هم خوب و صمیمی و نزدیک باشن.

و اما در مورد داداش قوقول.جدا از بعضی اخلاقها که هر کس میتونه داشته باشه که از نظر بعضی نقطه ضعف یا قوت تلقی بشه کلا پسر خوبیه.اونم بی غل و غش و اهل کمک کردنه مثل قوقول ( البته که هیچ کس مثل قوقول نیستا).درسشم خونده ( مهندس مکانیکه).سربازیشم رفته.الانم سر کار میره.پسر سالمی هم هست ( اینم تبلیغ برای برادر شوهرم).ولی جدا از شوخی در کل پسر خوب و سالمیه( تا اوجا که من میدونم البته).چند وقت پیش به یکی از دوستای ما مثل اینکه خیلی سربسته پیشنهاد آشنایی میده ( البته واقعا نمی دونم منظورش همین بوده یا نه ولی خوب از پیشنهادی که داده همین برداشت میشه ولی قوقول میگه نه شاید همین جوری گفته که به نظر من اینطور نیست)این دوست ما هم غیر مستقیم جواب رد میده.

این موضوع مال 6-7 ماه پیشه.من در جریان بودم و تازه به وقول گفتم که خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییی ناراحت شد.

اولش گفتم خوب برای چی ناراحت میشی مگه هر کس از آدم خواستگاری کرد یا پیشنهاد داد آدم باید قبول کنه؟؟؟

ولی قوقول گفت ناراحتیم از اینه که این خانم که از همه نظر ما رو میشناسه و چندین و چند بار که کار داشته به داداش من زنگ زده رفته براش انجام داده حالا به خودش زحمت نداده یک جلسه با این بره بیرن که این بنده خدا حرفش زمین نیفته بعد بگه نه.

خوب من اولش گفتم نه.اینا تو جمع خانواده همدیگرو دیدن خوب این از اول میدونسته که گفته نه.ولی بعد دیدم خوب راست میگه.حداقلش این بوده که یک جلسه بیرون میرفته بعد میگفته نه.

خداییش اگر منم بودم و با داداش من این کارو کرده بودن( البته داداش نداشته) خیلی ناراحت میشدم.

دیروز خونه قوقول اینا فهمیدم که داداشش با یکی تازه آشنا شده.خواهر قوقول میگه 40% جدیه ولی اونم فقط از طرف داداشش و دختره جوابی نداده و فقط با هم بیرون رفتن چند جلسه.از اونورم دختره برای دکترا میخونه و داداش قوقول لیسانسه.از نظر وضع مالی هم پدرش مثل اینکه خیلی پولداره.خواهر قوقول میگفت اون به این جوال مثبت نمیده و سرکاریه.

از دیشب دلم سوخت که این پسر خیلی ساده ایه چرا کسی باید سرکارش بزاره.بعد افتادم به این فکر که با قوقول صحبت کنم که آیا با داداشش در مورد اون دوستمون صحبت کنم یا نه؟

چون در مورد جواب منفی که اون داده 2 مورد هم هسست: یکی اینکه خوب هر دختری ممکنه اولش ناز کنه و ... تا ببینه نازش چقدر خریدر داره و یا اصلا با دفعه اول کی جواب مثبت داده یا میده؟؟

خوب اینم منتظر بوده اون یک بار دیگه شاید واضح تر خواستش رو مطرح کنه.

دوم هم اینکه اون پدرش رو تازه از دست داده و از نظر وضع مالی در حد متوسطی هستن و شاید اینا رو برای خودش یک سد دیده.یا چمیدونم همچین فکرایی.

البته که اون هم دختر خیلی خوب و سالم و اهلیه و لیسانس معماریه و ..حالا می خوام از قوقول هم نظر خواهی کنم که آیا با داداشش صحبت کنم یا نه؟

اینکه بپرسم نظرش رو او دوستمون چی بوده؟اصلا جدی بوده؟اصلا این برداشت درست بوده یا نه؟

ولی یک جورم باید عنوان شه که به شخصیت هیچ کدومشون بر نخوره.نه این که بگه اون به من جواب منفی داد نه اون که داداش قوقول بگه من منظور خاصی داشتم برداشت اون این بوده.

در هر صورت امیدوارم هر چی خیر و صلاح دوتاشون هست همون بشه.

دمآدم باید قبول کنه؟؟آدم باید قبول کنه؟؟؟؟

فرصتها گاه آهسنه در میزنند

میگن آدما عوض میشنا ولی اینقدر؟؟

منی که تا چند ماه پیش همش میگفتم آخیش درسم تموم شده.بیچاره بچه ها که میرن مدرسه.بیچاره دانشجوها.اصلا دلم نمی خواد به دوران درس خوندن برگردم و اینا....

الان همچین دلم می خواد ادامه تحصیل بدم که خدا میدونه.یعنی اونقدر بهش فکر میکنم دارم دیوونه میشم.حتی فکر کردن بهش هم بهم حس هیجان میده.

روزای آخر داشنگاه و نزدیک دفاعیه و تحویل پایان نامه همش میگفتم تموم بشه دیگه اه خسته شدم.ادامه تحصیل چیه بابا.اینام خلن ها. حالا خودم پیوستم به گروه اون خلها.یعنی اگر بشه خیلی خیلی خوب میشه.خیلی زیاد.

از اون ور شهریه دانشگاه های مالزی مخصوصا خصوصیاش خیلی زیاده.برای 3 سال فوق که من می خوام اگر دانشگاه خصوصی برم ( که فوق نمیده دوباره یک لیسانس باید بگیریم) میشه نزدیک 20 میلیون. برای دانشگاه خارجی ( بین المللی) میشه حدود 13 میلیون.پیشنهاد قوقول هم اینه که من برم و اون برام پول بفرسته و منم که اصلا نمی تونم.جدا از مسئله وابستگی و علاقه و .... که بین 2 نفره.به نظرم درست نیست زن و شوهر مدت طولانی از هم دور باشن.اونم این همه مسافت.قوقول فکر میکنه که خوب این وابستگی زیاد من ( که از نظرش خیلی بده) باعث این میشه که من بگم نمی رم ولی من اصلا دوست ندارم به قیمت رسیدن به این خواسته از زندگیم دور بشم تا بعد یک مدت که نمی دونم چقدره همسرم بهم بپیونده.شاید این به نظر قوقول بی منطقی بیاد و وابستگی باشه اسمش ولی به نظر من ارجحیت دادنه.

بعدم تو مملکت غریب که همزبون هم نداری تنهای تنها بری بمونی خوب آدم بدتر روحیش خراب میشه.از اونورم که اصلا فکر فروش خونه رو نداریم چون این کار ریسکه.نهایت بتونیم ماشین رو بفروشیم و یک کم جمع و جور کنیم و شاید بتونیم یک چیز حدود 15-16 تومن جور کنیم.کارم که الحمدالله میگن بهش فکر نکنید.خوب نمیشه دیگه.

قوقول می خواد یک دوره تخصصی ( شبکه و برنامه نویسی) رو خصوصی با یک استادی شروع کنه که بعد بره امتحانش رو بده و مدرک بین المللیش رو بگیره.شاید با این مدارک خاص اونجا کار پیدا بشه که اگر بشه میتونیم با خیال راحت بریم و منم درس بخونم.اگر نه که نمی دونم.باید این حس تازه که فوران کرده و داره خفم میکنه رو خودم خفه کنم.

از اونورم قوقول میگه از الان با همین وکیل که صحبت کردیم برای استرالیا اقدام کنیم تا کارمون درست بشه پول الکی هدر ندیم و ما که قصد نهاییمون می خواد اونجا باشه از الان برای همونجا اقدام کنیم. از یک طرف هم خوب مالزی اگر درس بخونم از دانشگاه استرالیایی مدرک میگیرم و از همونجا بدون وکیل برای رفتن اقدام میکنیم.نمیشه فرصتها رو از دست داد.

نمی دونم.مغزم هنگ کرده.  

خدایا ممدی

 

خوب گوش کردن را بیاموز 

فرصتها گاه آهسنه در میزنند 

 

پ: چقدر هوس سبزی پلو ماهی کردم!!

و اما تولد

این پست مربوط به دیروز می باشد: 

دیشب اومد خونه با یک دست که پشت در قایم کرده بود.اول خودش اومد تو و بعدم دستاش.

تو دستش 2 سری گل رز بود.7 شاخه که به قول خودش تعدادش فرد هم بود.

یعنی این گلا به اندازه یک باغ گل برای من ارزش داشت.

ارزش گلها به کنار ارزش فکر و مقصودش از خرید اونها هم به کنار.چند روزه خیلی کلافه ام.از هر دری میرم تو اولش خوبه ولی به یک بن بست می خوره.

دیدن این گلها به من روحیه مضاعف میده.خیلی خیلی زیاد.

یعنی من نمی فهمم میشه 2 نفر مهاجرت کنند بعدم بگن نمی تونید کار کنید.فقط درس بخونید.خوب هرچی داریم بدیم درس بخونیم و بعدم هوا بخوریم ؟؟ خلاصه که خیلی کلافه ام.

قوقول گفت چون دیدم خیلی کلافه شدی گفتم اینارو بخرم یک کم امشب حالت خوب بشه که واقعا هم شد.

قربونت برم عزیز دلم که اینقدر خوبی و سعی میکنی برای دل من محبتت رو به زبون بیاری و زبون و عمل رو یکی کردی.

از روز تولد قوقول بگم:

البته که روز قبلش تولد مامانم بود و چون راه دوره ما تلفنی تبریک گفتیم تا آخر هفته ببینیمش و کادوش رو بدیم.

و روز سه شنبه که تولد قوقول بود.یک هفته قبلش کلی گشته بودم برای کادو.از پاساژ گلستان و ایران زمین و بوستان و چرم مشهد و .....یک کت چرم می خواستم که نه مدلاش به دلم نشست و نه قیمتهای خوبی داشت.از اولم تصمیم داشتم تا 80-270 تومن بگیرم ولی 300 تومن شروعش بود که من اصلا خوشم نیومد.دیگه شده بود 2 شنبه و منم ماتم گرفته بودم که چی کار کنم که همون روز با خوش شانسی زیاد یک کاپشن چرم که به قول قوقول سرآستین و یقش کشبافت داشت( عشق این مدل بود) پیدا کردم.آجیل شب یلدا هم گرفتم که قوقول خان بدونه هیچ چی اون شب کم نخواهد بود.( چقدر گرونه همون یک کم با باسلق شد 18 هزار تومن!! )

 پارسال خاطره خوبی از روز تولد قوقول نداشتم چون تمام برنامه هامون بهم خورده بود و اون چیزی که می خواستم نشد و خود قوقول هم ناراحت شد واسه همین خواستم امسال خودمون 2 تا باشیم.

شام رفتیم رستوران گیلانه ( جردن) واقعا محشره وخوب گرون ولی می ارزه.من که کباب ترش و قوقول هم پلو کباب( با لحجه شمالی بخونید پالا کباب) و زیتون میکس و دوغ سفارش دادیم.خیلی خب بود.ببین چه جوری شده دیگه دستگاه کارت خون وایرلس میارن برای حساب کردن که کارت بکشی!!!

از اون ورم گفتم بریم تجریش من از لادن شیرینی بگیرم که در اصل قصدم خرید کیک برای تولدش بود با شمع.اونو گرفتیم و از قبل با مامان قوقول هماهنگ کرده بودم که بعد از شام بریم اونجا .گفته بود کیک چی که گفتم خودم میگیرم.

شب هم رفتیم اونجا و کلی خوراکی شب یلدایی و کیک و.. خوردیم و بعدم کادوها و عکس.

مامان و بابای قوقول یک تراول 50 تومنی دادن

خواهر قوقول یک ست مجسمه 6تایی کوچولو که بودا در حالتهای مختلف بود

داداش قوقول یک سکه پارسیان

بقیه هم تلفنی تبریک گفتن.حتی عمه و دختر عمه قوقول از امریکا زنگ زدن به موبایلش.

پنج شنبه هم به هوای اینکه می خوام پارچه بخرم با مامان قرار گذاشتم بریم کفش بخریم براش برای کادوی تولدش چون اگر راستش رو میگفتم نمی یومد.

بعدم چند سری پارچه از مهران خریدیم و به سفارش قوقول که گفته بود حتما به مامانت بگو نهار مهمون من هستید ولی چون من نیستم شما دوتا برید، مامان رو به زور بردم و نهار خوردیم و از اون ورم رفتیم خونه مامان اینا و شب هم قوقول اومد.

کادو مامان و بابای منم به قوقول یک دست شلوار و کاپشن ورزشی بود ( البته به پیشنهاد خودم ) و مادرجونم هم یک تراول 50 تومنی کادو به قوقول که خیلی دوستش داره داد.

دیگه شب موندیم و جمعه عصر برگشتیم خونه خودمون. 

عزیزم انشا الله 120 سال با سلامتی و دل خوش وموفقیت زندگی کنی همسر خوب من.