خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خداحافظ خاله مهربون

خواهر قشنگم،،

سفرتون سلامت

براتون دنیا دنیا خوشبختی و موفقیت و سلامتی آرزو میکنم

اولین سفر

خواهری تا چند روز دیگه با همسرش میرن اون سر دنیا و یک عالمه دلتنگم.

اولین مسافرت سه قلوها با مدد جمعی انجام شد.به مناسبت رفتندخواهری همه خانواده جمع شدیم شمال خونه خاله و چند روز عالی رو سپری کردیم.خانواده همسر خواهری هم بودن.

من و مامان و بابا و خواهری و 3 قلوها دوشنبه 25 اردیبهشت رفتیم شمال.همسری و مابقی مسافران هم پنج شنبه به ما ملحق شدن.اولین سفر بچه ها که خدا رو شکر خوب بود و البته کلیییییی کمک داشتیم.البته اکثرا مامان و بابا بچه ها رو نگه داشتن و ماها بیرون رفتیم.جاده دو هزار و متل قو برای خرید و گردش.کنار دریا بچه ها رو بردیم و پاهاشونو توی آب دریا زدیم و کلی شن رو پاهای کوچیکشون ریختیم و خلاصه اولین تجربه شن و ماسه رو از سر گذروندن.

هوا عالی بود و سفر خیلی خوبی بود.دوشنبه هم برگشتیم.

چهارشنبهپهم خواهری اینا همه فامیل رو دعوت کردن یک سفره خونه سنتی برای دیدو بازدید و خداحافظی .لحظه ورود گل پسر ما خیلی خوب بود ولی وای از دو تا دخترها.نمیدونم دل درد گرفتن،سرما زد به دل و رودشون که چه کردن.جیغهایی میزدن که زبون کوچیکشون هم تکون می خورد.یک ساعت تمام جیغ و گریه که من و مامان و همسر و خواهر همسر خواهری و مامان همسر و خاله همسر خواهری بیرون تو خیابون اینا رو راه میبردیم و اینا هم یک بند جیغ میزدن تا بالاخره خوابیدمنو آرامش برقرار شد.انگار فهمیده بودن مهمونی خداحافظی خالشونه و دلتنگ شده بودن.

چند وقت پیش باهام تماس گرفته شد و بدلیل چاپ دو تا کتاب جدیدم ازم درخواست همکاری شد.منم استقبال کردم چون کم کم داشتم به خاطر درگیر کار بچه ها شدن دپرس میشدم.البته قرار شده هفته ای 3 روز از 9 صبح تا 4 بعد از ظهر برم.ولی دیگه باید اون سه روز خونه خودم باشم چون هم مامن شاگرد داره و هم من نمی تونم به خونه مامن اینا رفت و آمد کنم و دنبال پرستار بودم.

اول قرار شد مامان همسر با یک پرستار بیان پیش بچه ها که بعد به دلایلی خودم پیشنهاد دادم  به خواهر همسربگیم اگر قبول کرد بچه خودش رو پیش مادرش بزاره و با یک پرستار بیاد پیش بچه ها.500 به اون بدیم و یک پرستار هم باهاش صحبت کردم که 700 هم اون میگیره.هنوز ندیدمش و تو این هفته میبینم.ولی کلا چون شناختی ندارم یک کم نگرانم.به همسر گفتم دوربین هم تو خونه بزاره.کلا یک میلیون و دویست برای هفته ای 3 روز در نظر گرفتیم که بدیم.هزینه بچه ها بالاست ولی شکر خدا تنشون سالمه و روزیشون هم میرسه.البته که پدرشون هم کلی تلاش میکنه.

قراره از اول تیر برم و مشغول بشم.دلم پیش بچه هاست.

یک برنامه دورهمه مهاجرت بود که با همسری رفتیم و دوباره یک راه پر پیچ و خم رو انتخاب کردیم که با سه تا جوجمون کلی سختی داره ولی بهدامید خدا و تلاش مضاعف خودمون برای آینده همین جوجه ها باید تمام تلاشمون رو بکنیم.امیدوارم که موفق بشیم.

کار همسر خدا رو شکر روی یک روال افتاده و با یک گروه شروع به همکاری کرده که خودش خیلی راضیه.

شنبه خواهری اینا میرن و من هر بار که یادش میفتم کلی اشک و گریه دارم و خودش هم کلی به بچه ها عادت کرده و دل کندن برای هممون سخته و امیدوارم ما هم زودتر کارمون انجام بشه و بهشونپملحق بشیم و کم کم مامان اینا رو هم ببریم.البته که راه سخت و طولانی در پیشه.

بچه ها هزار ماشالله روز به روز تغییر میکنن.

شینا کلی از خودش صدا در میاره ،از روی نی نی لای لای خودشو پایین میکشه،رو زمین می چرخه و از شکم برمیگرده به پشت و برعکس و اسباب بازیهاشو با دست میگیره و کلی هم غلغلکی هست و غش غش می خنده.

هانا هم صدا درمیاره ولی کمتر از شینا، از نی نی لای لای پایین میکشه خودشو ،غلت میزنه در حد دو بار ولی بعدش خسته میشه.کلی کتاب دوست داره و باهاش ذوق میکنه.دو تا دندون پایینش داره درمیاد و کلی تف و آب دهن داره دختر نازم .کمتر غلغلکیه ولی کمی می خنده .

نویان پسر مامان هم کلی لبخند میزنه پسرم و دست و پا تکون میده و اونم برای کتاب ذوق میکنه.صدا درمیاره از خودش ولی کمتر از دخترها و همیشه خدا در حال گریه برای بغل کردن و راه بردنه.اصلا نشسته یا ایستاده تو بغل رو قبول نداره و فقط باید راه بره و عملا کمر و دست من مرخص شده و طفلک مامان هم مچ دستش درد شدید پیدا کرده و رفته دکتر.

پسرم مزه طالبی و ماست  و لیمو ترش رو امتحان کرده و با همشون اکی بوده ولی هانا و شینا فقط لیمو ترش رو امتحان کردن و خیلی خوششون نیومده.

به اندازه زیاد وقت کم میارم و همش کمبود خواب دارم ولی شکر و شکر و شکر از وجود نازنین فرشته های قشنگم و حمایت بی دریغ مامان و بابا و کمکهای خواهری و تلاش شبانه روزی همسر مهربونم.