خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

سال نو مبارک

امسال هم تموم شد.

سالی که برای ما پر از فراز و نشیب بود.هم بالا داشتیم و هم پایین.

 زندگی شخصی خودم و همسرم در نگاه کلی بهتر از سال گذشته بود.

خدایا بابت تمام داده و نداده ات شکر.خدایا بابت سلامتی خودم و همسرم شکر.

بابت همسر خوب و همراه و مهربونم شکر.

زندگی مامان اینا بعد از 4 سال بحران شدید بالاخره یکدفعه تکون محکمی خورد و تا حد زیادی مشکلات برطرف شد.هرچند که هنوز از 7 خوان رستم 2 خوانش مونده ولی اینکه بعد از ورشستگی و زمین خوردن دوباره بلند بشی، این کمک و اراده خداوند بوده.

خدایا بابت این هم شکر.

در این راه همسرم یار و یاور خانواده من بود.اگر کمک فکری و پیگیری اون نبود شاید ماجرا تا اینجا ختم به خیر نمیشد.

خدایا باز شکرت.

خدایا توی سال جدید همه جوونها یی که با پشتکار دنبال کار و حرفشون هستن رو موفق گردان همسر من رو هم موفق تر از گذشته.

خدایا توی سال جدید به همه سلامتی بده و همه مریضها رو شفا بده پدر من رو هم همینطور.

خدایا توی سال جدید به همه مادرها نیرو و توان بده و اونها رو در پناه خودت حفظ کن و مادر من رو هم برای ما حفظ کن.

خدایا توی سال جدید به همه جوونها که ازدواج رو در پیش دارند خوشبختی و سعادت عطا کن به خواهر من هم خوشبختی د عطا فرما

خدایا همه رفتگان رو ببخش و بیامرز و به خانواده هاشون صبر بده

خدایا گره از مشکل همه باز کن و هر کس که نیازمند کمکت هست با صلاحدید خودت به مراد دلش برسون.

خدایا همسرم رو برای من حفظ کن و به من هم نیرویی عطا کن تا پا به پای همسرم برای زندگیمون تلاش کنم

سال نو مبارک

ماشین جدید

بالاخره ماشین رو عوض کردیم..............

موقع فروختن پراید سفیدمون خیلی ناراحت بود کلا من به هه چیز خیلی دلبستگی پیدا میکنم.همش به قوقول میگفتم یعنی الان ماشینمون کجاست و ......

خلاصه دیروز باید میرفتیم برای فک پلاک ماشین جدید و گرفتن پلاک جدیدمون.ساعت 7 توی مرکز تعویض پلاک بودیم و خدا میدونه چه شیر تو شیری بود. اصلا و ابدا هم درست راهمنمایی نمی کنن.

ساعت 12 کارمون تموم شد و باید پلاک جدید رو میگرفتیم که گفتن چون من ماشینی رو که با وام خریده بودیم رو زمانیکه فروختم طرف مقابل رفته تو مرکز الغدیر فک کرده باید بریم اونجا تحویل بگیریم. حالا ما وردآورد بودیم و مرکز الغدیر هم یلفت آباد.ماشین رو هم تو پارکینگ برده بودن و ما نمی تونستیم با اون بریم و دم در باید با دربستیها میرفتی.

گوشامون داغ شد چون 20 هزار تومن گرفت برد اونجا حتی 5 دقیقه هم نشد که گرفتیم ولی رفت و آمدمون یک ساعت طول کشید.خلاصه ساعت 1 کارمون تموم شد و ماشین رو تحویل گرفتیم. خرجی اضافی از این ور اون ور زیاد درومد و خلاصه ما نزدیک 10 میلیون شب عید پیاده شدیم. ولی خدا رو شکر.

کل دیروز رو مرخصی گرفته بودم چون با مرخصی اعتی نمی شد این کارا رو تموم کرد.

برای قوقول خوشحالم که دیگه پا و کمرش درد نمیگیره و تو این ماشین خیلی راحت تره.

امروز هم می خوام برم برای بچه های فامیل که عید یان خونمون عیدی بگیرم.آخه پارسال نفری 5000 توامن دادیم و خیلی

فشار بود ولی امسال می خوام چبزای کوچیک بگیرم که هم هزینش کمتر بشه و هم برای بچه ها خوشایند تره.البته اینا همه از سمت خانواده قوقولن و از سمت ما بچه نداریم که بخوایم عیدی بدیم.

دیگه اینکه پنج شنبه کارگر دارم و از الان ناراحت اون روزم. البته داخل کابینتها رو تمیز کردم و ظرفای جدید رو چیدم.کمدها رو هم همه رو مرتب کردم و اضافه ها رو هم بسته بندی کردم ولی اون روز هم کلی کار هست که انجام بدم.

با قوقول در حال ساختن لوسترهای جدید برای عید هستیم که اون بیشتر کارش انجام شده ه و در اتمام کار عکساش رو میزارم تا نتیجه کار ثبت بشه.

پروسه خرید عید

 

دیروز که قوقول خیلی کار داشت.صبح که رفته بود دنبال کار لپ تاپ کذایی.

بعد از خراب شدن لپ تاپش و دادن برای تعمیر تو بازار کامپوتر ایران ( مغازه توی این بازار بود و آدم فکر نمی کرد اینقدر کلاش باشن) و دادن 200 هزار تومان بابت تعمری، دوباره سوخت و وقتی برای گارانتی 6 ماهه که گفته بودن رفتیم گفتن نه تعمیر کارمون رفته و به ما مربوط نیست و از ما هم کلاشی کرده و خلاصه بعد از کلی کشمکش و بحث و تهدید وگرفتن آدرس یارو و رفتن به اون سر شهر و دادن دوباره لپ تاپ بهش، فروخته شدن لپ تاپ ما توسط آون آقای دزد محترم همان ودوباره کشمکش وتهدید و ارسن لوپن بازیو ...... و گرفتن یک لپ تاپ دیگه بابت غرامت همان. که البته به منزله درآوردن از سطل آشغال بود، دیروز قوقول رفته بود تا ببینه میشه راست وریستش کرد و ازش استفاه کرد یا نه.فعلا هم لپ تاپ خودم دست قوقوله که خداروشکر کاراش رو تا حد زیادی راه انداخته ولی آدم دلش برای پولی که داده بود میسوزه.تازه قوقول زرنگی کرد وگرنه بیچاره بقیه مال باخته ها به چیزی نرسیدن.

خلاصه از اونجا هم رفته بود ماشین رو نشون بده که اگر خدا بخواد به قیمت فروش بره و ما پول برای ماشینی که می خوایم بگیریم کم نیاریم.

از اون ور هم رفته بود محل کارش که چند تا حساب و کتاب داشتن و.. خلاصه 7 بود رسید خونه.

از اونجاییکه پروسه خرید من هم بسیار طولانیه و تا همه جا رو نبینم نمی تونم خرید کنم و تا الان جاهاییکه رفته بودم میلاد نور و گلستان وایران زمین و تیراژه وپاساژ ونک و بوستان و هفت تیر بود و من فقط تونسته بودم یک کفش و مانتو راحتی و یک مانتو هم برای عید بگیرم و کلی خریدام مونده بود گفت پاشو بریم بقیه خریدارو انجام بده

خلاصه اول رفتیم گیشا که من فقط تونستم از TT یک شال بگیرم و بلوز و شلوار پیدا نکردم بعد هم رفتیم آریاشهر که اونجا هم چیزی که می خواستم پیدا نکردم.حالا قرار شده فردا با هم بریم سپهسالارکه من یک کفش یک کم غیر اسپرت ( چون اصلا و ابدا اهل کفشهای زنونه و پاشنه دارو این چیزا نیستم) بگیرم. نمی دونم بلوزو شلوار چکار کنم.البته پاساژ قائم هم هنوز نرفتم شاید بلوزم رو اونجا پیدا کردم.

برای خود قوقول یک پیرهن و یک شاوار مخمل کبریتی که زیاد زخیم نیست خریدیم.من هم برای عیدیش یک کفش کلارکس خریدم که چون خودش هم بود خیلی عالی شد.

. ( بمیرم الهی از این ور تا اون ور منو برده ولی من هنوز کامل خرید نکردم اگرم قوقول باهام نباشه اصلا خرید بهم نمی چسبه اونم با همه خستگی همه جا باهام اومده و اصلا هم اعتراض نکرده تازه گفت ناراحت نباش بقیه رو هم میریم پیدا میکنی، قربون مهربونیت بشم من که خودم بعضی مواقع از اینکه به خاطر دیگران باهات بحث میکنم عذاب وجدان میگیرم البته که اون موقع یک کم غد میشی و گاهی هم زیاده روی میکنی و از منطق فاصله میگیری!!)

خلاصه شام هم که نداشتیم تو همون گیشا فتیم اون پیتزا گرفت و منم میگو و قارچ سوخاری و از شام هم راحت شدم.

تو راهم گفت بریم من برات توت فرنگی بگیرم که میگی هوس کردی.گفتم نه عزیز کلی خرج کردیم اینم یک ظرف کوچیکش میشه 5000 تومن ولش کن که قبول نکرد و رفت گرفت

دیگه اومدیم خونه چشماش باز نمی شد و تا من یک چایی بذارم خوابش برد فقط بعدش پاشد چایی خورد و خوابید.

خدایا بازم شکرت.ای خدا اگر هر ناشکری کردم ببخش.

خدایا همه همسرا رو برای هم حفظ کن همسر خوب منم حفظ کن و تو کارش موفق.

گذشت و مهربونی یعنی چی؟

پینوشت دارد: 

 

بابا دبروز بیمارستان بستری شد و با اینکه قرار بود ساعت 5 بری اون رگ از قلبش که بسته بود بالون بزنن، دوباره شب بستریش کردن و امروز صبح قرار شد کارش انجام بشه.

مامان هم شب اومد خونه ما تا صبح راحت تر بره بیمارستان.منم تا رسیدم خونه سریع شام آماده کردم و مامان که رفت بخوابه منم ساعت 11رفتم بخوابم چون خیلی خواب میومد.

تلفن اتاق مامان رو دایورت کردم رو موبایل همسری که اگر کسی زنگ زد از خواب نپره.همسری هم موبایلشو رو سایلنت کرد و رفت حموم.

ساعت یک ربع به 12 با صدای زنگ نوبایلم از خواب پریدم که دیدم همسری زودتر از من پرید برداشت تا سی بیدار نشه.دویدم سمتش دیدم میگه کی، کجا ، نگران نباش،الان راه میفتم......

ای خدا دنیا رو سرم خراب شد.تو اون لحظه همه جور دور از جون مرگ و میرو اتفاقای وحشتناک رو تصور کردم تا همسری گوشی رو داد بهمن و گفت خواهرته گوشی رو گرفتم که گفت مادرجون تو خونه خودش خورده زمین و من اومدم بالا.بینیش

 ورم کرده و کبوده و لبش خون میاد و نمی دونم به سرش ضربه خورده یا نه.چون مامان تو اتاق خواب بود فقط زدم تو سرم و

هی بالا پیین پریدم که وای خدا بدبخت شدیم.تا سر برگردونم دیدم قوقول آماده شده و میگه من رفتم. حا لا کجا دقیقا تا خونه مامان اینا 30تا 45 دقیقه راحه.تازه هم از حموم دراومده بود. گفت فقط صدا نکن مامانت بیدار نشه و رفت حالا دل من مثل سیر و سرکه میجوشه هم نگران که قوقول داره با سرعت میره و تنها و شب و اینا از اون ورم میگم مادرجون چی شده؟

خلاصه ساعت 12 و نیم رسیده بود و با خواهری بردنش بیمارستان که البته فهمیده بوده قوقول داره میره کلی ناراحتی کرده و خودش زنگ زده ه نیا و من چیزیم نیست و ... ولی قوقول رفت و تو بیمارستان گفتن خدا رو شکر به سرش ضربه نخورده و فرستادن برای عک از بینیش که شکسته و لبش که از تو بین دندونش مونده و ورم کرده و سیاه شده.بدنش هم کوفته بود.بمیرم چون ترسیده بود فشارش هم رفته بود روی 20.که آمپول زدن و دارو دادن و خلاصه تا رسیدن خونه و مادرجون نزاشته همسری برگرده

چون تنها هم بوده و ساعت یک ربع به 4 خوابیدن و قوقول هم که صبح زود کارداشت و 6 پا شده بود و چون کلی ترافیک بود 8 رسید خونه.زودی صبحانه خورد و منو رسوند شرکت و رفت.

حالا من موندم و وجدان دردی بس عظیم برای همسری که حتی از جون و سلامتش هم میگذره.دیشب اصلا نخوابید.کلی کارش موند.کلی استرس کشید.کلی راه رفت و برگشت.اصلا هم دوست ندارره زیاد ازش تشکر کنن.

این فقط یک گوشه از مهربونیا و رفتارشه.فقط یک گوشه.

این خیلی بالاتر از گذشت و مهربونیه

خدایا به خاطر وجود نازنینش شکر و هزاران بار سجده شکر.

خدایا تنش رو سالم و سایه ش رو همیشه روی زندگیم مستدام نگه دار.

خدایا گره از کار و مشکلش باز کن.

خدایا به خانوادش سلامتی و آرامش بده.

خدایا نگهدارش باش

خدایا در پناه خودت برای من حفظش کن  

 

پینوشت:

  

بابا رو آوردیم خونه.۲ تا از رگها بسته بود که بالون زدن و برای یکی از رگها هم استنت گذاشتن و دارو دادن تا ۸ ماه مصرف کنه. 

خدا رو شکر حالش خوبه.روحیش هم خیلی بهتر شده

مهاجرت

پینوشت دارد:  

 

یک مدت بود گهگداری با قوقول در مورد رفتن از ایران صحبت می کردیم ولی همیشه هم هر دومون موافق این امر بودیم ولی هیچ کدوم این رو جدی نمی گرفتیم.

تا چند روز پیش که دیگه جدی به این موضوع فکر کردیم.اینکه با یک وکیل صحبت کنیم و شرایط مهاجرت به امریکا رو بپرسیم.

اینکه چقدر هزینه و زمان لازمه. از اون ور هم دنبال پیشنهاد شغلی توی وبسایتهای امریکا میگردم چون با پیشنهاد شغلی کار کمی راحت تر میشه.اطلاعاتم اونقدر کمه که اصلا نمی دونم موفق میشیم یانه.

خودم که لیسانس نقاشی دارم و دوره های طراحی و نقاشی روی پارچه و لباس هم دیدم و الان هم می خوام کلاسهای تکمیلی بیشتریرو برم.زبان هم که خدا رو شکر انگلیسی رو مسلط هستم فقط آیلتس ندارم که نمی دونم تا چه حد لازمه که امتحان بدم.

به خاطر همین مسائله زبان از طریق من می خوایم اقدام کنیم.اگر جور بشه خونه رو برای فروش باید بزاریم و با نصفه پول خونه که سهم ما هست و حدودا 80 میلیون میشه کار رو شروع کنیم.

با نصفش یک خونه خیلی نقلی تو شهر پرند می خریم و میدیم اجاره.ماشین رو هم می فروشیم و میذاریم بانک تا قسطهامون رو پوشش بده.بقیه پول خونه هم میشه هزینه کارهامون و هرچی بمونه با خودمون می بریم.

اینا همه تصمیماتی هست که نمی دونم تا چه حد عملی بشه.اصلا نمی دونم برای امریکا راحت تره یا کانادا.

تو هر دو کشور کسی رو داریم.امریکا که داییم 30 ساله اونجاست و دختر عمه قوقول هم اونجاست.

کانادا هم که دختر خاله خودم هست.فقط میدونم برای امریکا به ویزای H1B  نیاز هست که به پیشنهاد شغلی میدن ولی زمانش 3 ساله هست و همراه هم اجازه کار نداره.باید حتما با وکیل مشورت کنیم.

خدا کنه یک روزنه هایی پیدا بشه که ناامید نشیم که ولش کنیم یعنی با شرایط ما جور دربیاد.

دیگه تحمل اینجا خیلی سخت شده نه برای کار و زحمت و تلاش آدم ارزش قائلن و نه اصلا به ایده های نو و نوآوری اهمیت میدن.ما که می خوایم تلاش کنیم و جون بکنیم لااقل جایی باشه که آینده رو داشته باشیم.

میدونم اونجاها حلوا خیرات نمی کنن و شرایط زندگی راحت نیست و نمیگن بفرمایید یک کارعالی تقدیم به شما باعزت و احترام بشینید انجام بدید، ولی اونجا چند ال سختی میکشی بعد راحت تر زندگی میکنی ولی اینجا چی بازنشسته های ما هم کلی مشکل دارن.

فقط چیزی ه میتونه خیلی اذیتم نه، دوری از خانوادم هت که باید با اون کنار بیام.

در هر حال دنبال یک وکیل خوب و منصف هستیم.

 

پینوشت:  

چرا اینقدر حالم گرفتست؟  

 

به خاطر حرفای دیروز قوقول و بهونه گیریش در مورد خواهری و بی اندازه حساس شدن و مسئله ساختنش؟  

 

به خاطر اینکه میگه مامانش ازش راضی نیست چون هرازگاهی براش چیزی نمی خره یا دعوتشون نمیکنه یا مسافرت نمی بره؟( خودش اصلا به این حرفها اعتقاد نداره و میگه انتظار بیجاییه که من اصلا از پسش بر هم نمیام ولی میدونم ته دلش و پشت سر کلی میگه و ناراحته مخصوصا هم که 3 دانگ خونه سهم اون هست و بابتش از ما اجاره نمیگیره)  

 

به خاطر اینکه فکر میکنم اگر مادرش از ما اجاره نمیگیره آخه چه منتی سر ماست؟؟  

خانواده دختر تمام و کمال جهیزیه میدن حتی تلویزوین و ... و خانواده پسر حتی یک چیز کوچیک هم نمیدن و رسم خریدن طلا و خرج زیاد عروسی هم ندارن و خود پسر میده ، خوب حداقل به عنوان پدر و مادر وظیفه ای دارن دیگه؟ حالا سهمش رو در اختیار پسرش گذاشته و ما هم خودمون رو تکوندیم 3 دانگ بقیه رو دادیم. خوب این وظیفه پدر مادره که بچشون رو حمایت نن همونطور که به دختر یک زندگی کامل میدن پسر هم باید حایت بشه؟؟این دیگه چه منتی داره؟؟  

 

به خاطر اینکه فهمیدم بابا یک رگ قلبش بستست و باید برای بالون روز دوشنبه بستری بشه؟ 

 

به خاطر اینکه لپ تاپ قوقول دوباره سوخت و گیر یک آدم کلاش افتادیم که یک هفتست غیبش زده و با بدبختی الان پیداش کردم و هی به خودم فشار آوردم بد و بیراه بهش نگفتم و میگم نکنه پول اینم پرید؟ 

 

به خاطر هوای گرفته و بارونیه؟ 

 

چقدر دلشوره دارم من.