خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

گذشت و مهربونی یعنی چی؟

پینوشت دارد: 

 

بابا دبروز بیمارستان بستری شد و با اینکه قرار بود ساعت 5 بری اون رگ از قلبش که بسته بود بالون بزنن، دوباره شب بستریش کردن و امروز صبح قرار شد کارش انجام بشه.

مامان هم شب اومد خونه ما تا صبح راحت تر بره بیمارستان.منم تا رسیدم خونه سریع شام آماده کردم و مامان که رفت بخوابه منم ساعت 11رفتم بخوابم چون خیلی خواب میومد.

تلفن اتاق مامان رو دایورت کردم رو موبایل همسری که اگر کسی زنگ زد از خواب نپره.همسری هم موبایلشو رو سایلنت کرد و رفت حموم.

ساعت یک ربع به 12 با صدای زنگ نوبایلم از خواب پریدم که دیدم همسری زودتر از من پرید برداشت تا سی بیدار نشه.دویدم سمتش دیدم میگه کی، کجا ، نگران نباش،الان راه میفتم......

ای خدا دنیا رو سرم خراب شد.تو اون لحظه همه جور دور از جون مرگ و میرو اتفاقای وحشتناک رو تصور کردم تا همسری گوشی رو داد بهمن و گفت خواهرته گوشی رو گرفتم که گفت مادرجون تو خونه خودش خورده زمین و من اومدم بالا.بینیش

 ورم کرده و کبوده و لبش خون میاد و نمی دونم به سرش ضربه خورده یا نه.چون مامان تو اتاق خواب بود فقط زدم تو سرم و

هی بالا پیین پریدم که وای خدا بدبخت شدیم.تا سر برگردونم دیدم قوقول آماده شده و میگه من رفتم. حا لا کجا دقیقا تا خونه مامان اینا 30تا 45 دقیقه راحه.تازه هم از حموم دراومده بود. گفت فقط صدا نکن مامانت بیدار نشه و رفت حالا دل من مثل سیر و سرکه میجوشه هم نگران که قوقول داره با سرعت میره و تنها و شب و اینا از اون ورم میگم مادرجون چی شده؟

خلاصه ساعت 12 و نیم رسیده بود و با خواهری بردنش بیمارستان که البته فهمیده بوده قوقول داره میره کلی ناراحتی کرده و خودش زنگ زده ه نیا و من چیزیم نیست و ... ولی قوقول رفت و تو بیمارستان گفتن خدا رو شکر به سرش ضربه نخورده و فرستادن برای عک از بینیش که شکسته و لبش که از تو بین دندونش مونده و ورم کرده و سیاه شده.بدنش هم کوفته بود.بمیرم چون ترسیده بود فشارش هم رفته بود روی 20.که آمپول زدن و دارو دادن و خلاصه تا رسیدن خونه و مادرجون نزاشته همسری برگرده

چون تنها هم بوده و ساعت یک ربع به 4 خوابیدن و قوقول هم که صبح زود کارداشت و 6 پا شده بود و چون کلی ترافیک بود 8 رسید خونه.زودی صبحانه خورد و منو رسوند شرکت و رفت.

حالا من موندم و وجدان دردی بس عظیم برای همسری که حتی از جون و سلامتش هم میگذره.دیشب اصلا نخوابید.کلی کارش موند.کلی استرس کشید.کلی راه رفت و برگشت.اصلا هم دوست ندارره زیاد ازش تشکر کنن.

این فقط یک گوشه از مهربونیا و رفتارشه.فقط یک گوشه.

این خیلی بالاتر از گذشت و مهربونیه

خدایا به خاطر وجود نازنینش شکر و هزاران بار سجده شکر.

خدایا تنش رو سالم و سایه ش رو همیشه روی زندگیم مستدام نگه دار.

خدایا گره از کار و مشکلش باز کن.

خدایا به خانوادش سلامتی و آرامش بده.

خدایا نگهدارش باش

خدایا در پناه خودت برای من حفظش کن  

 

پینوشت:

  

بابا رو آوردیم خونه.۲ تا از رگها بسته بود که بالون زدن و برای یکی از رگها هم استنت گذاشتن و دارو دادن تا ۸ ماه مصرف کنه. 

خدا رو شکر حالش خوبه.روحیش هم خیلی بهتر شده

نظرات 15 + ارسال نظر
arta سه‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:33 ب.ظ http://arta82.blogfa.com

عزیزم امیدوارم بابا ت سریعتر خوب بشه و خدا خیلی رحم کرده به مادر جونت ... خدا این شوهر خوبم سلامت نگه داره من با اجازت لینکت کردم.....

ممنون امیدوارم همه مریضا شفا پیدا کنن
خواهش میکنم لطف کردی

سحربانو سه‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:35 ب.ظ http://samo86.blogsky.com

خدا حفظ کنه این همسر مهربونت رو:)
خدارو شکر که چیزی نشد:)

مرسی عزیزم
واقعا خدا رحم کرد

آرام سه‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:24 ب.ظ http://wet-dreams.blogfa.com

خدا خیلی دوستت داشته که همچین همسری نصیبت کرده...قدرش رو بدون....

آره خیلی خیلی زیاد
واقعا شکر

[ بدون نام ] سه‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:19 ب.ظ

خانمی یه نذر توپ بکن اخی چقدر استرس میکشی خیلی سخته....

استرس و مشکل باری همه هست هر کس به طریقی مهم اینه کل زندگی روال داشته باشه و سختیها ختم به خیر بشه که خدا رو شکر شده

دایی چهارشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:14 ق.ظ

دخترم ، این قوقول آخر معرفته ! / قدرشو خیلی بدون . البته اغلب مردا با مادر زن رابطه خوبی دارن ولی این اندازه از خودگذشتگی انصافا کمیابه . آفرین به مردونگیش . من که لنگ انداختم پیش پاش . زنده باشی مرد

خیلی خیلی ممنون
همسرم در مورد اکثر افراد فامیل من همینطوره در مورد خودم هم که خیلی زیاد
ممنو که بهمن سر میزنید نوشته هاتون خیلی پدرانه هست متاسفم که وبلاگی ندارید تا من هم سری به شما بزنم

مهربان چهارشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:49 ق.ظ http://www.mehraban59.blogfa.com/

خدا حفظش کنه همیشه صحیح و سالم و مهربون برات نگه اش داره قدرشو بودن این جور مردها کم پیدا میشن

ممنون عزیزم
مطمئنا همینطوره لطف کردی

روناک چهارشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:58 ب.ظ http://www.ronak88.persianblog.ir

خانومی قدر ش رو بدون و اون روزائی که ازش دلخوری با به یاد آوردن این کارهاش زود ببخشش
هممون باید سعی کنیم این طوری زندگی پر از رضایت میشه

آره باید همیشه تو یادم باشه

خانومی جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:24 ب.ظ http://www.farazani.blogfa.com

سلام خوبم
تازه بانوشته هات آشناشدم
امیدوارم که بابا ی خوبتون هرچه زودتر خوب شن مخصوصن که همولایتیه بابای منن (کجای ر و د ب ار ؟)
همیشه خوش باشید.

مرسی عزیزم
اهل یکی از محله های خود رودبار

سحر شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:36 ب.ظ http://sf22761.blogsky.com

خیلی حظ میکنم ازینکه این همه خدا رو شکر میکنی
آفرین
همیشه سعی میکنم این کارتو یاد بگیرم.
و برات بهترین آرزوها رو دارم
شاد باشی گلم

ممنون عزیزم
۴ سال گذشته روزهای سیاهی داشتیم به خاطر مشکلی که برای پدرم پیش اومد وضع روحی بد خودم و شرایط روحی بد همسرم و...ولی شاید همین چیزا نگهمون داشت

دایی شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:36 ب.ظ

ما نگران بابایی هستیما ... یه خبری بده بهمون دخترم

چشم حتما

سحر یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:57 ق.ظ http://sf22761.blogsky.com

با کسب اجازه لینکت کردم خانومی

لطف کردی عزیزم

سحربانو یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:31 ب.ظ http://samo86.blogsky.com

من کنوود دارم و ۱۵۵۰۰۰ تومن گرفتمش ، تا حالا که همه جوره ازش راضی بودم.

ممنون ز جوابت
منم حتا باید بگیرم خیلی به درد میخوره

غریبه یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:03 ب.ظ

میگم خانمی به نظرت این عسل تو وبلاگ اشیانه عشق راست مینویسه اخه خیلی خوشبخته نه استرسی نه مشکلی اصلا زندگی خیلی رویایی داره..منم زندگیم خوبه اما فرتز و نشیب هم داره به خدا وبلاگ عسل رو که میخونم دپرس میشم ایشالا همیشه خوشبخت باشه کاشکی زندگی من مثه اون بود دلم گرفت (کل وبلاگت رو خوندم)

اولا هر احتمالی توی دنیای مجازی مثل دنیای واقعی میتونه وجود داشته باشه البته من فکر نمی کنم دروغ بنویسه.اصلا چیز خاصی نمی نویسه که دروغ باشه مثل همه ما روال روزانه زندگی و نظرات و ... مینویسه .
ولی اینکه حسادت بخوای بکنی اصلا منطقی و درست نیست.
هر کس میتونه خوشبختی رو توی یک چیز ببینه و این دلیل بر عدم خوشبختی دیگران نیست.هر کس یک جور خوشبخته
اگر ناراحت میشی خوب اصلا اونجا یاهرجا که اذیتت میکنه نرو ولی اینم که اون زندگی رویایی داره رو اولا اصلا قبول ندارم زندگی رویایی از نظر من معنی خیلی متفاوت و وسیعتری داره .
اون اگر از نظر تو خوشبخته براش آرزوی خوشبختی بیشتر کن و سعی کن خوشبختی رو توی زندگی خودت هم ایجاد کنی.
وهیچ وقت حسرت زندگی دیگران رو نخور.
فراز و نشیب تو زندگیه که لحظات شیرین اون رو دلچسب تر و ماندگارتر میکنه وگرنه یک زندگی خیلی روتین و بدون هیچ فراز و نشیبی احساس یکنواختی هم ایجاد میکنه.
من خودم به شخصه خوشبختی رو توی زندگی خودم در کنار هر دلخوری و ناراحتی که پیش میاد تو داشتن همسر خوب و همراهم که کلی مسئولیت پذیره و تو تمام امور مشورت میکنه.
همسی که همیشه من رو در اولویت قرار داده همسری که تو هیچ مرحله تنهام نذاشته و بعد هم سلامتیمون میبینم.
شاد باشی.

منا دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:35 ب.ظ http://8daily.blogsky.com/

سلام چه قوقول خوب ومهربونی داری قدرش را بدون
مواظب خودت هم باش
من اولین باره میام اینجا یه سوال تو گوش:چرا می گی قوقول؟

مرسی عزیزم
همینطوری چون بعضی وقتا تو خونه هم بهش میگم

دایی دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:31 ب.ظ

الحمدولله . سایه پدر مستدام .

ممنون
همچنین شما برای خانواده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد