خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

روزتون مبارک پدر و همسرم

بابای خوب و عزیزم

بابای مهربونم

امیدوارم دیگه هرگز غم و درد رو تو چهرت نبینم

امیدوارم خدا سایه پر مهرت رو سالیان سال رو سرمون حفظ کنه

بابا جون دستای پر مهرت رو میبوسم و برای همه چیز ازت ممنوم

خدایا نیار روزی رو که هیچ اولادی درد پدر رو ببینه

روزت مبارک عزیز دلم که دردت دردمه و خوشیت خوشحالیم 

 

 

و برای همسرم که هنوز پدر نشده ولی مرد زندگی منه

مردی که با تمام وجود دوستش دارم و بی مهابا بهش تکیه کردم و هیچ ترسی از تکیه بهش ندارم

مردی که با سن نه زیادش خیلی مرده و شده تمام زندگی و تکیه گاه من

مردی که برای من هیچ چیز کم نذاشته و از همینجا بهش میگم که

عزیزم قدر همه زحمات و خوبیهات رو میدونم و از خدا می خوام همیشه و همیشه سالم و مقتدر مرد خونمون باشی و از داشتن تو خدا رو هزاران مرتبه شکر میکنم و آرزوی سلامتی و موفقیت رو برات دارم

امیدوارم سایه پدر خودت هم سالیان سال روی سر تو و خانوادت باشه.

عزیزم روزت مبارک

الان که مرد خونه ای اینقدر مسئولیت پذیری میدونم که بابای خیلی خوبی هم خواهی بود

روزت مبارک مادرم

مامان گلم تو اینجا رو نمی خونی ولی من برای تو مینویسم.

عزیزم ، مهربونم ، مامان همیشه نگران من

 از خدا می خوام که دیگه هیچ وقت غم تو چشمای مهربونت نبینم

دیگه نم اشک هیچ وقت اون چشماتو تر نکنه

از خدا می خوام همیشه سایه مهرت و وجود گرمت پیش ما باشه

مامان خوبم

 برای همه شب بیداریهات برای همه نگرانیهات برای همه مهربونیات برای همه

زحمات شب و نیمه شبت برای همه صبوریات برای همه تلاشهای شبانه روزیت

برای همه از خود گذشتگیات و ..........................

برای همه و همه این خوبیهات که نمی تونم هرگز و هرگز جبرانشون کنم

دستات رو میبوسم  و از خدا می خوام که توان و شرایط جبران همه این مهربونیات رو برام فراهم کنه

دوستت دارم و لحظه لحظه بودنت رو قدر میدونم و از خدا می خوام سایه پر مهرت همیشه رو سرمون باشه.

اینم برای مادر شوهرم که اونم هرگز اینجا رو نمی خونه ولی میگم

که دوستت دارم و برای همه مهربونیا و ساده دلیات

برای همه خوب بودنات و اینکه هیچ وقت فکر نکردم مادر شوهری

برای همه زحماتی که برای پسرت کشیدی که الان همسر منه و بهترین همسر دنیاست

برای همه پا در میونیا برای رضایت بچه هات و همه و همه صبوریات

ازت ممنوم و امیدوارم که همیشه و همیشه سالم و خندون کنار ما باشی

قدر همه خوبیها و مهربونیات رو میدونم و ازت ممنونم

من آمده ام وای وای

واقعا ممنوننننننننننننننننننننننننن بابت لطف همتون و بازهم ببخشید که بی خبر رفتم.

ننوشتنم این مدت علت داشت.نباید مینوشتم.خوب منم ننوشتم و دلایلش بماند!!!!

تو این مدت اتفاق خاصی زیاد نیفتاده جز اینکه رفتم و بالاخره این عمل رو که باید انجام میدادم انجام دادم.

روز قبلش خونه رو کلی تمیز و مرتب کردم و گلهایی که خریده بودم رو میز گذاشتم و آبش رو هم عوض کردم.برای خودم تا ته مراسم ختم و چهلمم رو هم گرفته بودم.با هر کی حرف زدم گفتم من خونم رو هم مرتب کردم نگین شلخته بودا.جدا از شوخی حس بدی داشتم.

شبم که با قوقول بودم و تقی به توقی این اشکام راه میفتاد.

خلاصه که خودم میدونم کلی کولی هستم.

فکر نمیکردم عمل لاپاراسکوپی هزینش اینقدر بشه یعنی سقف بیمه تکمیلیم برای 1 سال پر شد.

3 میلیون و خرده ای شد که 600 تومنش رو هم خودمون پرداخت کردیم ولی هم از بیمارستان خیلی راضی بودم و هم از جراحم که خوب فامیل هم بود.از اونورم مترون بیمارستان دوست صمیمی مامانم و هم دانشگاهیش بود و دیگه کلی ما رو تحویل گرفتن و بهم رسیدن.

جای زخمهام هنوز خوب نشده چون 3 هفتست که عمل کردم (12 اردیبشهت بود)ولی خدا رو شکر نه بخیه خورد نه الان درد داره فقط 2-3 روز اول یکی ازسوراخها به شدت درد میکرد و کتف راستم هم به خاطر گاز دی اکسید کربن که تو شکمم زده بودن به شدت هر چه تمامتر درد داشت.منم که کولی!!

ولی واقعا درد داشت و کلی مسکن بهم زدن و روز اول یک آمپول هم داخل شکم مبارکم زدن که جیغ و گریه من بیشتر از درد اون بود

.دیگه چقدر موقع رفتنم تو اتاق عمل گریه کردم بمانه.اصلا دست خودم نبود و اشکام همینطور مثل بارون میریخت پایین.دیدن اینطوریه اول گفتن یکی بیاد تو اتاق باهاش( البته پشت اتاق استریل) بعد دیدم همسر گلم موند بیرون گریم بیشتر شد که گفتن اونم بیاد تو.وقتی که دکتر اومد و من بردن داخل اتاق واقعا فکر کردم دیگه چشمای مهربون همسرم رو نمی بینم و بار آخره که دست مامانم رو گرفتم.

خدا رو شکر زیاد طولش ندادن و من زود بیهوش شدم وگرنه کلی روضه خونی تو اتاق عمل داشتم براشون.به هوش اومدنم هم خیلی خاص بود برام.انگار یکی هلم داد و یهو چشمام باز شد و یک کم تهوع داشتم که زود برطرف شد.ی لحظه مامانم رو دیدم بالا سرم و زود رفت وقتی کامل بهوش اومدم از لای در 2 تا چشم که برای من دنیاااااااااااااااااااااا ارزش داره داشت نگام میکرد .یعنی من دنیا رو با چشماش عوض نمی کنم.وقتی قوقول دید دارم نگاش میکنم برام دست تکون داد و خدا رو شکر کردم که باز هم مثل همیشه و همه جا و تو هر شرایطی کنارمه.1 شب بیمارستان بودم و 3 روز هم خونه مامان اینا و بعدم خونه خودمون.یک هفته هم استعلاجی داشتم ه خوب اومدم رکار ولی تا 12.

اینم از برنامه عملم که برام یک معضل بود که نکنه تو کشور غریب دوباره درد منو بیچاره کنه پس همینجا قالش کنده بشه.

برنامه مهاجرتمون به قوت خودش باقیه و قوقول کلاسهای تخصوصیشو شروع کرده و من از این بابت خیلی خیلی خیلی خوشحالم.چون آدم با پشتکاریه و من میدونم که موفق خواهد شد.اگر خدا بخواد تا پایان امسال کار ما درست میشه و رفتنی.

امروز تولد خواهر کوچولوی منه.عزیز امیدوارم در تمام مراحل زندگیت موفق باشی و خوشبخت.

هر چی باشی خواهر کوچولوی منی و منم دوستت دارم.

دیروز که شایعه زلزله بود از سر کار رفتم محل کار قوقول تا پیشش باشم.نمی خواستم اگر واقعا

آخرین روز زندگیمه دور از قوقول باشم  برام همون لحظه ها هم ارزش داشت.

که خدا رو شکر اتفاقی نیفتادددددددددددددددددددددددددددددد.