خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

دقیقه ها، آرومتر

پریروز خواهرهمسر نوبت اومدنش نبود و همیشه چهارشنبه ها مامان همسر میومد کمک ولی از اونجا که تصمیم گرفته یک شاگرد خصوصی بگیره دیگه نمیتونه بیاد و خواهر همسر طفلک اومد ولی ساعت سه و نیم باید میرفت و باقی کار تا ساعت شش با خودم بود.تک و تنها.

 قل قل ها رو خوابوندیم واون رفت.هنوز تا سر کوچه نرفته بود که هانا جان مادر بیدار شد و با یک جیغ از نوع بنفش یک بر پای عمومی زد.حالا هر سه تا با هم مسابقه گذاشته بودن.

مسابقه هر کی بلندتر جیغ بزنه هر کی بیشتر اشک بریزه.

سریع سه تا شیر درست کردم.هر سه تا رو گذاشتم تو زمین بازی و یکی رو وسط پا خوابوندم دو تا رو هم کنارم و شیشه ها رو گذاشتم دهنشون و با پا و دستام شیشه ها رو نگه داشتم.خوردن و بلند شدن به وروجک بازی ولی تا من از زمین بازی بیرون میومدم دوباره جیغ و جیغ و جیغ.

می خواستم عوضشون کنم اون دو تای دی.ه قیامت میکردن.می خواستم لباس بپوشونم دو تا دیگه گریه میکردن.اونقدر که بمیرم برای شینا بیحال شده بود از گریه و گذاشته بودم تو تاب و روشن کرده بودم تکون بخوره بیحال و با اخم نگاه میکرد.

ساعت 6 بابا رسیدکه اومده بود دنبالمون طبق برنامه هر هفته که تا شنبه میریم خونشون.

در و باز کردم و تا بابا رفت پایین وسایل رو بزاره تو ماشین زنگ زدم به همسری که ما داریم میریم و دیگه پغی بغزم ترکید حالا اشک و اشک و اشک بود که میریخت پایین.خیلی خیلی ناراحت بودم از اینکه بچه ها کلی گریه کرده بودن و من عملا نه کامل به یکی میرسیدم نه میشد ساکت بشن.

هانا جان مادر که واقعا هزار ماشالله به جونش باشه خیلی پر جنب و جوشه و واقعا به قول همسر کلاه کاسکت لازمه چون مرتب در حال بالا رفتن از همه چیز و کوبوندن سر نازنینش به این ور و اون وره.همه جا رو میگیره وایمیسته و تازگیها یک دست رو ول میکنه.گاهی هم پاش لیز میخوره 180 درجه باز میشه جیغ میزنه که نجاتم بدید.با آهنگ و دست زدن نشسته نانای میکنه و کاملا میشینه.

شینا از حالت کشیدن خودش کم کم رو چها دست و پا رفته و وقتی مود خوبی داره بلند بلند جیغ میزنه و میخنده و خودش رو پیچ و تاب میده.دنده عقب زیر میز و صندلی میره و گیر میکنه و کمک میطلبه.موقع آهنگ بچم باید دراز بکشه و با یک دست و گردن برقصه.

نویان هم کاملا میشینه وو علاقه زیادی به پایه صندلی داره.کلی ذوق میکنه و دست میزنه و مرتب مثل فنر بالا پایین میپره.

هانا چشمش به دست بقیست تا یک چیزی بردارن و بپره بگیره ازشون.کافیه گل سر به سر شینا ببینه،شیرجه میزنه تا بکندش.

گردن هانا که به واکسن بدو تولد حساسیت داده بود بعد از 2 مرحله غش و ضعف رفتن بچم تخلیه شد و خدا رو شکر خوب شده.

مامانم برای بچه ها توپی درست میکنه و ماشالله خوب میخورن.برنج خشک رو توی یک پارچه میریزه و درش رو میبنده و با نخ به قاشق پهن چوبی میبنده و توی خورشتهای مختلف میزاره تا کاملا با خورشت بپزه و بعد برنج نرم نرم رو میدیم بهشون و با لذت میخورن.ماست هم چاشنی غذاشون میشه.

شکر خدا بچه ها خوبن و روند طبیعیشون رو طی میکنن و من در حسرت گذشتن این روزها.

شاید بعضی روزها خیلی خسته میشم ولی باز هم این روزها و دقیقه ها رو با تمام وجود میبلعم.

دقیقه ها رو آروم کنید که من با این دقیقه ها زندگی میکنم.