خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

یاد باد آن روزگاران یاد باد

اون پتوی نرم و گرم همچین دورم پیچیده میشد انگار نه انگار که تخت از چوب ساخته شده

بازی و سرگرمی

شعرها و کاردستیهای مهدکودک

کلاس نقاشی و ژیمناستیک

خوابیدنهای بی دغدغه

دوچرخه سواری و سپردن افکار و خیالات به قدرت قوی تخیل

بازی و باز هم بازی

رفتن به مدرسه و بزرگترین مشکل و دغدغه

درس خوندن

حل کردن ریاضی

و حفظ کردن علوم و جغرافی

12 سال دغدغه برای درس خواندن

و بعد کنکور

2 سال خواندن و بعد دانشکده هنر

باز هم دغدغه مهم

پاس کردن دروس

و حالا

بزرگترین دغدغه های کودکی همچون لطیفه ازنظرم م میگذرد

کاش همیشه دغدغه ها به همان کوچکی باقی می ماند

ولی نه

 باید ساخته و پخته شویم تا دغدغها را کوچک کنیم ، با دست خودمان

خدایا

 نیرویی بده تا مشکلات را خرد وکوچک کنم

و خم نشوم و نشکنم

و بپذیرم آنچه را که برایم مقدر کردی

و تغییر دهم آنچه را نمی پسندم

و محتاج نشوم به آنکس که کس نیست

و دستم بگیر که افتاده را دستگیری

سال ۱۳۸۸

شال حریر رو روی اپن آشپزخونه پهن کردم.با کمک قوقول یکی یکی وسایل سفره هفت سین رو چیدیم. 

اول قرآن بعد آینه و شمعدان و بعد هم ۶ تا کوزه سفالی که هر کدوم یک پاپیون زرشکی داشت و بعد هم سبزه و تنگ ماهی و شیرینی. 

آخر سر هم گل لاله ای که قوقول رفته بود شب قبلش خریده بود و اونقدر خوش یمن بود که تا آخر عید یک جونه هم از کنارش در اومد.  

 

سال که تحویل شد ( هر چند معلوم نشد که تحویل شده ) کادو قوقول رو بهش دادم.( البته انتظار داشتم بیشتر ذوق کنه که کمتر ذوق کرد البته منم یک کم زیادی توقع دارم دوست دارم طرف بالا پایین بپره خوب بابا نمی پره دیگه) البته فکر کنم خیلی خوشش اومد. 

 

بعدم قوقول کادوهای منو آورد.آخه چند تا چیز گرفته بود که خدایی خیلی ناز بودن. 

یک کیف صنایع دستی که چند ماه پیش که رفته بود اصفهان برام خریده بود و نگه داشته بود و کلی با لباسم ست شد. 

یک کفش طوسی که خیلی قشنگ و راحت بود و منتظرم ماه آینده یک کیف براش جور کنم . 

با یک گوشواره که خودش جریاناتی داشت . 

قربونت برم من که شبش پیاده و با سرعت رفتی بوستان و اونو برام خریدی و نذاشتی که من بفهمم .

 

کلا سال خوبی رو شروع کردیم هر چند که روز اول دلم از دست قوقول گرفت .با اینکه سر یک 

موضوع صد در صد حق با قوقول من بود ولی نمی دونم چرا انتظار عکس العمل نداشتم.  

کلا این قوقول خان من زیاد آدم اهل ابراز احساسات علنی نبود ولی الان یک مدت که احساساتش رو بیشتر بروز میده واسه همین من خیلی دلم سوخت که با ذوق اون کارو کرد

  خیلی زحمت کشیده بود و یک عمل نه چندان خوب و بدنبالش سوء تفاهم یک کم آسمون دلمون رو ابری کرد. بگذریم. 

 

نمی دونم می تونم دوباره اینجا بیام و به نوشتن ادامه بدم یا نه. 

چون یک قوقول کنجکاو ( نمیگم فضول ) اینجا رو پیدا کرده و من دیگه نمی تونم خیلی راحت بیام از چیزایی که تو دلمه بنویسم. 

البته شاید هم نوشتم.باید با خودم کنار بیام.