خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

دخترم بخواب و آسوده باش

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سفرنامه م ا ل ز ی ( قسمت آخر)

از فرودگاه که اومدیم بیرون راننده و خانومش اومدن دنبالمون.چک پول ایرانی هم همراهمون بود.گفتیم ببینیم میشه چنجش کرد که ریال افغانستان چنج میشد ولی مال ایران رو اصلا نمی شناختن!!! حتی یک بانک خارجی هم رفتیم که گفتن نمیشه.گفتیم ولش کن نمی خواد.طبق برناممون راننده اول ما رو برد ایکیا پیاده کرد.روبروی فروشگاه ایکیا ی پاساژ بود که فقط برندهای معروف اونجا بودن و کلی همه چیز گرون بود بسیار زیاد.اونجا دور زدیم و رفتیم داخل ایکیا.همیشه هر وقت یک جنسی از این مارک می خریدم دوست داشتم تو فروشگاه اصلی میبودم.خیلی از وسایلش خوشم میاد.رفتیم داخل.چون گشنمون شده بود همون اولش نفری یک هات داگ و نوشابه گرفتیم و بعد شروع کردیم به چرخیدن توی فروشگاه.دنیایی بود برای خودش.سوله های بزرگ که انباراش هم همونجا بود با چه ارتفاعی و چقدر تنوع جنس و رنگ و ......

منم که عاشق دکوراسیون و مباحث مربوطه. دیگه کلی گشتیم.2 تا بالش طبی یکی برای قوقول و یکی برای مامانم گرفتیم.چند تا جا یخی با شکلهای فانتزی.و یک مقدار وسایل کوچیک آشپز خونه.کلی حسودیم شد به اونایی که متونستن چیزهای گنده هم بخرن.مثل فرش و مبل و پرده و ....

اومدیم بیرون فروشگاه که یادمون اومد راننده گفت بود کارتون تموم شد زنگ بزنید بیام ولی.... شارژ ما تموم شده بود و فرداش هم که می خواستیم برگردیم دیگه شارژ جدید بدردمون نمی خورد.همونجوری که این ور اون ور و نگاه میکردیم که شاید شانسمون بگه و خود راننده بیاد،نگهبان دم در پرسید دنبال چیزی میگردین که براش تو ضیح دادم گفت اینجا تاکسی زیاده خوب .گفتم نه ما وسایلمون تو اون تاکسیه.اونم با سخاوت تمام گوشیش رو درآورد و گفت با این زنگ بزنید.خدا عمرش بده.داشتیم میرفتیم شارژ بخریم.خلاصه زنگ زدیم و راننده سریع اومد.از اونجا ما رو برد ی هتل تو مرکز شهر که وسایلمو رو گذاشتیم و باهاش قرار گذاشتیم برای فردا ساعت 8 صبح که ما رو ببره فردوگاه.راننده روز دوم 180 رینگت و اون روز هم بابت دنبالمون اومدن و بردن تا ایکیا و فرداش هم تا فرودگاه 170 رینگت دیگه گرفت.وسایل رو گذاشتیم و رفتیم بی بی پلازا.واقعا از همه پاساژهای دیگش به نظر ما بهتر بود.دوباره یک سری خرید کردیم وشام هم کی اف سی رفتیم.به نظر ما مک دونالد بهتر بود و دوباره گشتیم و برگشتیم هتل.وسایلمون رو جمع و جور کردیم و چمدونها رو بستیم و خوابیدیم.صبح هم زود بیدار شدیم و اومدیم دم در هتل تا راننده بیاد.شب قبلش هتل 50 رینگت بیشتر ازمون گرفته بود که صبح تحویل اتاق پس داد.اگر نگرفته بود شب قبل قوقول یک کفش دیده بود میشد اونو خرید ولی اون موقع صبح مغازه که بسته بود و 50 رینگت داشتیم که ایران هم به درد نمی خورد و طی یک عملیات انتحاری که بنده تمام تن و بدنم لرزید قوقول خان یک بطری ؟؟؟؟ بزرگ که برای تابلو نشدن تو دست گرفتیم، فکر کنید تو همون نایلون فری شاپ که ازش خریدیم با خودش آورد تو هواپیما.با یکی از مهماندارها صحبت کرد که گفت اگر یک درصد بفمهن خیلی تو دردسر میفتینو.......خدا رحم کرد که ما به سلامت از گیت رد شدیم .اونقدر هول بودم که کیف خودم رو برای بازرسی نذاشتم.

نهار هواپیما جوجه کباب بود و کباب برگ با 2 نوع سالاد و دسر و نوشابه  و....بعدم چای و قهوه و یکی دوساعت بعد هم میوه (گلابی و انگور) .

پرواز برگشت راحت تر از رفت بود.ما ردیف وسط بودیم و کسی نارمون نیومد.این شد که قوقول دسته صندلیها رو خوابوند و جا رو آماده کرد برای من تا بخوابم.موقع خروج از فرودگاه هم چون شارژ نداشتیم که به مامان اینا خبر بدیم فکر نمی کردیم کسی بیاد دنبالمون که بابام قربونش برم پشت شیشه منتظر ما بود.خودشون زنگ زده بودن و برنامه پرواز و گرفته بودن.

موقع سوار شدن به هواپیما تو کوالالامپور درجه حرارت 40 درجه و موقع پیاده شدن تو تهران 10 درجه بود.یعنی برای ما قندیل بستن که خدا رو شکر همش از تو دالون رد شدیم و ماشین هم نزدیک بود و ما سرما رو زیاد حس نکردیم.

.ما ساعت 3 به وقت تهران تو فرودگاه امام بودیم و اینگونه سفر خوب ما به پایان رسید. 

 

  

سفر نامه م ا ل ز ی (۳)

.راستی یادم رفت بگم تو روز دوم به رانندمون گفتم یک جا می خوام صنایع دستی بخرم که بنده خدا ما رو برد یک کارگاه تولید صنایع دستی فلزی که بعضیاش تلفیق طلا هم داشت.کلی گشت و از این و اون آدرس گرفت تا ما رو ببره.اولش که وارد شدیم یکی ی ظرف فلزی دادن دستمون و یک کارت هم انداختن گردنمون.بعد تو ظرفها آبمیوه ریختن و گفتن دور ظرف رو بگیرید.اونقدر خنک شده بود انگار تو فریز بوده. گفتن دور ظرف رو بگیرید می خواستن خاصیت اون فلز رو ببینیم.یک دختر جوون بعد کلی در مورد تاریخچه و نحوه ساخت و ... اینا توضیح داد و بعد ما رو برد داخل فروشگاه.خیلی قشنگ بود.انواع ظرف وجام و مجسمه و ... همه از همون جنس ولی گرون.ما یک آویز موبایل که نم دونم از چه جنسیه ولی خودشون میگفتن شانس میاره و سنگ شانسه با یک جا کلیدی از جنس همون فلز برای قوقول که نماد مالزی بود و ی بشقاب گرد کوچیک اندازه کف دست با پایه اش که اونم نماد مالزی روش حک شده بود خریدیم.

روز سوم ساعت 9 قرار داشتیم با راننده چینیمون.یک کم بیشتر خوابیدیم و صبح پا شدیم دوش گرفتیم و رفتیم برای صبحانه.الانم یاد میز و غذاهای صبحشون میفتم دلم قیلی ویلی میره.خیلی خیلی خوشمزه و متنوع بود.از انواع آبمیوه و نون و غذاهای پختنی و ....بگیرید تا انواع مربا و کره و میوه های خودشون و ......

راس ساعت ماشین دم در هتل بود و تنها اومده بود.اول ما رو برد یک مغازه کفش فروشی که روز قبل نشنمون داده بود و گفت چندین ساله کارش تولید کفشه و هم جنساش خوبه و هم قیمتاش و خیلی معروفه.واقعا هم خوب بودن البته بعضیاش کمی گرون بود.ی صندل قوقول و یک کفش برای خواهر قوقول و یک صندل و یک کتونی برای من خریدیم. از اونجا رفتیم بازار برق و لوازم التریکی که قوقول می خواست ببینه.مثل چراغ برق و لاله زار خودمون بود.از اونجا گفتیم ما رو ببره کتابخونه بزرگ و مرجعش که کتاب به زبان انگلیسی هم داشته باشه.اول یک جا رفتیم که کتاب به زبان انگلیسی نداشت و بعد رفتیم جای دیگه.2  طبقه و بزرگ بود مثل شهر کتاب.من مشغول دیدین کتابش برای کودکان شدم که بابا خواسته بود و قوقول هم سی دی ها رو میدید.4 تا کتاب برای بابا و قوقول هم 2 تا سی دی کنسرت خرید.( یادم رفت مال کی بود.خارجی دیگه که عشق قوقول خانه)

روبروی اونجا ی معبد مخصوص چینیها بود .بعضی هم داشتن عبادت میکردن.کتابا رو گذاشتیم و رفتیم توش دور زدیم و عکس گرفتیم.کلی عود روشن کرده بودن.می خواستم بخرم ولی به قول قوقول خیلی دود داشت و انگار چوب میسوزندن و برای خونه خوب نبود.

از اونجا ما روبرد محله و بازار هندیا.گفتم چون عید هندیا ( دیوالی که جشن نور و رنگشون هست و من از قبل آشنایی داشتم.چون چند تا شرکت خارجی که باهاشون کار میکنیم تو این عید برای ما کارت تبریک میفرستن و ...).خیلی پارچه ها و لباسا و النگوها و زیور آلات قشنگی داشتن.از اینجا دیگه پروسه خرید کردن شروع شده بود( پروسه شیرین خرید کردن!!)

هم عید هندیا بود و هم تمام مغازه ها حتی برندهای معروف هم تو حراج از 50 تا 80 درصد بودن.این شد که ما که قصد داشتیم با یک چمدون بریم با دو تا برگردیم ، 2تا چمدون جواب نداد سومی رو هم خریدیم و بازم جواب نداد یک ساک از ایکیا گرفتیم و جواب نداد و یک ساک دستی تو هواپیما هم داشتم و بازم چمدونا داشت میترکید.!!

از همون محله هندیا برای قوقول و بابا 2 تا ادکلن گرفتیم و ی after shave  برای برادر قوقول.تو یک فروشگاه که انواع ساری ( لباس هندی) و پارچه می فروختن یک خانومی یک پارچه ساری پیچید دور تنم که خیلی قشنگ بود.قوقول هم میگفت بخریمش میشد حدود 80 تومن خودمون ولی من گفتم آخه به کارم نمیاد.ولی خیلی قشنگ بود و عکس انداختیم.اومدیم بیرون و چند جا دیگه رفتیم و از یک فروشگاه یک کیف خیلی خوشگل خریدم که گذاشتم برای عید و می خواستیم حساب کنیم دیدم قوقول از قسمت عینک یکی انتخاب کرد داد فروشنده بده به من برای امتحان.خیلی قشنگ بود و رو صورتم خیلی خوب بود که اونم خریدیم.توی یک فروشگاه دیگه هم 1 صندل دیگه برای تابستون خریدم یکی هم برای خواهرم.یک اتو تمام بخر هم همونجا خریدیم.ی مغازه هم رفتیم چایی و و کاسه های کوچییک که توش ساکی می خورن خریدیم.

حدود 2 ساعت اونجاها گشتیم و به راننده زنگ زدیم که بیاد و بریم برای نهار.رفتیم مک دونالد.خوشمزه بود ولی صد رحمت به فست فودای ایران.به خدا برگرش اندازه کف دست بود.خلاصه باز هم راننده رو مهمون کردیم و بعد ما رو برد مرکز شهر تا یک چمدون بخریم.خریدیم و تمام وسایل رو توش گذاشتیم و ما رو برد نزدیک بی بی پلازا پیاده کرد و گفت فردا صبح ساعت 8 میاد دنبالمون تا ما رو ببره فرودگاه برای پروازمون به لنکاوی.اولین روز ورودمون به کوالالامپور تو هتل ازشون خواستیم پرواز لنکاوی رو برامون رزرو کردن که بلیط رفت و برگشت با پرواز fire fly  شد نفری 150 رینگت.40 رینگت هم  بابت انجام رزرو و اینها خود کارمند هتل گرفت.البته که می ارزید چون خودمون به این چیزها آگاهی نداشتیم و مطمئن تر بود یکی اون رو انجام بده.

بهترین خریدها رو تو بی بی پلازا انجام دادیم و الحق فروشگاه بسیار بزرگ و بسیار خوبی بود.هم برندها و مارکهای معروف بودن با تخفیفهای بالا و هم جنسهای معمولی داشت.کلی خرید کردیم.اول تصمیم داشتیم فقط برای خانواده درجه یک سوغاتی بخریم و به بقیه فقط شکلات بدیم ولی دیدم چون اولین باره بهتره ی چیزهایی بخریم.برای 2 تا از دختر خاله های قوقول 2 تا کیف، برای دو تا دختر خاله دیگه 2 تا ساعت و دو تا کیف کوچولو ،برای 2 تا پسر داییهای قوقول 2 تا ساعت و برای خالم ی بلوز و ی گوشواره و برای 2 تا از همکارهای قوقول 2 تا بلوز گرفتیم.برای مامان قوقول یک بلوز و برای بابای قوقول هم ی بلوز گرفتیم.خودمون هم کفش و بلوز و شلوار و صندل تو خونه و کیف و ... اینا خریدیم.

یک جا ست ملحفه و یک فلاکس هم برای قوقول خریدیم که نارنجی خیلی قشنگی بود و برای ؟؟؟؟ ریختن خیلی خوب بود.2 جداره بود.

کلی تو اون پاساژ گشتیم که دیگه داشت تعطیل میشد.اومدیم بیرون و از یک فروشگاه بزرگ که حراج زده بود یک چمدون دیگه که البته کوچیک بود خریدیم و تاکسی گرفتیم برای هتل.

برگشتیم اسباب و اساسیه رو گذاشتیم و رفتیم رستوران هتل خودمون برای شام.2 تا از قشنگترین عکسها رو انتخاب کردیم برای شام.البته تو ضیحاتش هم خب بود ولی...........

بسیار بسیار بسیار وحشتناک بود.خام و با ادویه های بسیار وحشتناک.کلی پولش رو دادیم ولی دست نخورده موند.تازه اونقدر بد بود که قوقول موقع بلند شدن یادش رفت فلاکس قشنگمون رو برداره و همونجا جا موند!!!!

ولی کلی خندیدیم.همینجوری اشکام میریخت پایین.این قوقول هم مسخره بازی که بابا این همه پولش رو دادیم بزار یک کمش رو بخوریم.بعد میگفت فقط تو رو خدا یادآوری نکن چی خوردیم که حالم بهم می خوره.

اومدیم بالا وسایل رو جمع کردیم و آماده شدیم برای فردا که بخوابیم.گفتم راننده تاکسیمون آدم خیلی خیلی خوبی بود.فرداش بعد از صبحانه مفصل هتل سوار تاکسیش که شدیم گفت شما این همه بار رو با خودتون نمی تونید ببرید لنکاوی براتون سخته.بزارید تو ماشین من.من میبرم خونه روز برگشتتن میام دنبالتون اینا رو میارم.اولش یک کم دو دل بودیم ولی دل رو زدیم به دریا و قبول کردیم و فقط با یک چمدون راهی لنکاوی شدیم و تمام خریدهامون رو گذاشتیم تو ماشینش.

پروازمون ساعت 11 صبح بود و یک ساعت و چهل و پنج دقیقه با هواپیما تا لنکاوی راه بود.این فرودگاه اصلی نبود و فرودگاه داخلی و نزدیکترشون بود.رفتیم کارهای تحویل بار و گرفتن کارت پرواز رو انجام دادیم و منتظر پرواز شدیم.یک همواپیمای کوچیک ملخی نارنجی که خیلی هم راحت بود.تو هواپیما نفری یک بسته بادوم زمینی و آبمیوه ( آب انبه و انگور) دادن.تا بخوابم رسیدیم به لنکاوی.

از هواپیما که پیاده شدیم هوا ابری بود.رفتیم از قسمت دریافت بار چمدون رو گرفتیم.دم در باید بلیط تاکسی می خریدیم.تو تاکسی به راننده گفتیم ما هتل رزرو نکردیم یک جای خوب که کنار دریا و ساحلی باشه ما رو ببر.برد یک جا که متل بود.اصلا نمی دونم چی شد.ما چرا درست نگاه نکردیم یا هر چی.همونجا رو کرایه کردیم برای 2 شب.وسایل رو که گذاشتیم تازه انگار دیدیم کجا اومدیم.خیلی وحشتناک بود.ما وسواسی نیستیم ولی واقعا بیخود بود چون لب دریا بود و ساحل اختصاصی داشت گرون بود وگرنه نه امکانات و نه حتی سرویس بهداشتی درست و حسابی.رفتیم برای ناهر ولی حال جفتمون گرفته بود چون شب خوابیدن تو اونجا رو کابوس میدونستیم.نهار توی یک رستوران هندی کباب خوردیم با نون تازه که خودشون پختن.بد نبود.خوشمزه بود.همش تو فکر متل کوفتی بودیم.به صاحب اونجا که هندی بود گفتیم ما ی ساعت پیش یک جا رو کرایه کردیم ولی خیلی بده.اینجا منطقه خوب و هتل خوبش کجاست که برامون اسم دو جا رو نوشت.

برگشتیم متل و قسمت پذیرش.گفتم ما ی ساعت پیش اومدیم می خوایم بریم که گفت نمیشه.پول عودت داده نمیشه.تازه 50 رینگت هم اضافه ازم گرفته بود که روز تخلیه پس بده.گفتم ما تحت هیچ شرایطی نمی تونیم بمونیم.گفت فقط فردا صبح!!

دیدیم چاره ای ینست.قبول کردیم.رفتیم تو ساحل قدم زدیم.چه هوا و منظره ای.خیلی خیلی قشنگ بود.

بعد رفتیم تو خیابوناش قدم زدیم و 2 تا فروشگاه بود که رفتیم کلی ؟؟؟؟؟؟ خریدیم که قوقول جان جاسازی کنه تا بیاریم.دیدیم اینطوری که نمیشه ی جعبه شکلات بزرگ خریدیم و خالیش کردیم و همه رو تو اون چیدیم و دوباره روش شکلات ریختیم و دورش رو چسبوندیم!!

تو لنکاوی مالیات تعلق نمی گیره و این جور نوشیدنیها و سیگار و شکلات خیلی ارزن بود.

رانندمون هم ازمون یک باکس سیگار خواسته بود که خریدیم.

رفتیم بیرن و کل خیلبوناش رو دور زدیم.بعدم رفتیم کنار ساحل که جت اسکی کرایه میدادن دو تا صندلی و چتر ساحلی کرایه کردیم و با خوردنیهامون نشستیم اونجا.چه سکوت و آرامشی.خیلی خوب بود.شن و ماسه کنار دریا خیلی قشنگ و خوش رنگ بود و دریا در آرامش.کم کم بارون گرفت.که بعد از نیم ساعت خیلی تند شد.به اون که ازش صندلی کرایه کرده بودیم گفتیم یک تاکسی برامون خبر کرد و برگشتیم هتل.وسایل رو گذاشتیم و بارون که کم شد رفتیم برای شام.قوقول اینچیلادا که خیلی دوست داره و منم ی غذای مکزیکی دیگه سفارش دادم با دو تا آبجو.خوشمزه بودن و مال قوقول تند بود.البته خودش خواسته بود.برای فردا صبحش تور یک روزه لنکاوی که تور دریا و غذا دادن به ماهیا و غار خفاشها و دیدن عقابها بود رو نفری 100 رینگت کرایه کرده بودیم.

بعد از شام رفتیم سمت متل!! وای کابوس بود برامون.اصلا شب خوابمون نمی برد و هی به خودمون فحش دادیم که چرا اصلا بی چون و چرا اومدیم پول دادیم و به ظاهر این اروپاییها که با خوشحالی تو اینجاها بودن اعتماد کردیم.با بدبختی خوابیدیم و برای صبحانه از سوپر آبمیوه و کیک و ... اینا گرفته بودیم.بالاخره صبح شد.ولی بارونی میومد سیل آسا.برای تور آماده شدیم ولی بارون امان نمیداد.قوقول گفت تو این بارون وسط دریا رفتن و ... اینا صلاح نیست ضمن اینکه لذتی هم نداره.با اینکه دلمون می خواست ولی ترجیح دادیم کنسلش کنیم.اونجا هم انگار خودشون میدونستن .دختری که مسئول بود اومد دم در متل و گفتیم ما با این بارون نمی خوایم.اول گفت قایق سقف داره و بعد که بی میلی ما رو دید پول رو پس داد.

بهترین کار این بود که تا اوقاتمون تلخ نشده بریم ی هتل خوب پیدا کنیم.

خدا خیرش بده اون هندیه رو که آدرس هتلها رو داده بود.ی تاسی کرایه کردیم رفتیم 2 تاش رو دیدم و هتل Awana Porto malai   رو برای ی شب به مبلغ 300 رینگت اجاره کردیم.بی نهایت قشنگ و رویایی.وسط جنگل از یک سو و کنار اسکله و کنار قایقهای توریستی از طرف دیگه.چه جایی.فقط آدم باید مرفت تو اسکله قدم میزد.یک فانوس دریایی هم بیرونش بود.

سریع برگشتیم متل وسایل رو جمع کردیم و پولمون رو پس گرفتیم و رفتیم اونجا.چه اتاقی.پنجره وسط جنگل با اون گونه گیاهی خیلی قشنگ و سرسبز باز میشد.اتاق پر نور و بزرگ و سرویس بهداشتی عالی.

دم در هتل از ماشین که پیاده شدم به شدت خوردم زمین البته تابلو زده بودن که مواظب نیم پله باشید ولی زانوم محکم خورد به لبه پله و همونجا کبود شد و من اشکام بود که میومد پایین.نگهبان هول شد ولی بگما طرفمون نیومد بی فرهنگ ببین چی شد!! لنگ لنگان رفتم بالا.عصریش قوقول داشت عکس میگرفت هواسش نبود به کنار دریاچه مصنوعی که درست کرده بودن و توش ماهی بود برخورد کرد و چند تا سنگ شوت شد.گفتم وای الان این یارو میگه اون دوتا پت و مت چقدر گیجن.یا این می خوره زمین یا او!!

لباس عوض کردیم و رفتیم برای نهار.اول به تاکسی گفتیم ما رو ببر رستوران ایرانی اول مسیر که رفتیم بسته بود و انگار قسمت بود.رفتیم ی رستوران کنارش ی نوع کباب مکزیکی سفارش دادیم که عین شیشلیک خودمون بود ولی خوشمزه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

الانم طعمش تو دهنمه.جاتون خالی.

خوردیم و رفتیم  آکواریم اونجا رو هم دیدیم که خیلی قشنگ بود.کنار ساحل قدم زدیم.و کلی تمام ساحل رو گشتیم و عکس گرفتیم و و قدم زنان تو آب رفتیم و بیرن اومدیم و کلی گشتیم تا شب شد.سکوت و آرامش و زیبایی ساحل و رستورانهای چینی  و تزئینات و شب آویزهای روشن تو شب و ...کلی قشنگ بود.با اینکه مسافت زیاد بود راه افتادیم پیاده سمت هتل عزیزمون و هرجا میرسیدیم عکس مینداختیم.از جلوی رستورانها که رد میشدیم هر کسی سعی در جذب مشتری داشت که عاقبت یک آقای چینی موفق شد ما رو تشویق به خوردن خرچنگ بکنه.

ما رو برد تو آلاچیفهای بزرگ که سقفش با برگ و پوشال پوشونده شده بود و پر از چراغهای رنگی با شکلهای عجیب و قشنگ بود.کف فرش سنگ و سرویسهای طرح اژدها و ....برامون 2 تا خرچنگ زنده آورد نشون داد که اینها رو درست میکنن.بعدم رفت شمع آورد گذاشت رو میزمون و گفت بدید ازتون عکس هم بگیرم.آخرش هم گفت از گفتگوتون لذت ببرید.

فکر نمیکردم ولی خیلی خیلی خوشمزه بود.خیلی بعدش هم برامون 4 تکه نان تازه ه خودشون میپختن( البته پول همه اینها رو گرفت) آورد که اونم خیلی خوشمزههههههههههههههه بود.بارون خیلی نم نم میومد.غذامون که تموم شد از همون که دم در بود خواستیم برامون تاکسی بگیره که خودش ما رور سوند و پول هم هر کاری کردیم نگرفت و گفت شما مهمونید راهی نبود.

رفتیم تو اتاقمون و شروع به بستن وسایل کردیم چون فردا ساعت 1 ظهر برگشتمون به کوالا لامپور بود.شب که خوابیدیم طوفان بسیار بسیار بسیار شدید و وحشتناکی بود.یعنی ما از ترس بیدار شدیم و خوابمون نمی برد.همش میگفتیم نکنه سونامی بشه.خیلی خیلی شدید بود.هی می خواستم زنگ بزنم بپرسم این طبیعیه برای شما ها که نزدم.صبح از طوفان خبری نبود که نبود.رفتیم برای صبحانه .چه غذاها و میوه هایی.آدم نمی دونه از کدوم بخوره.خلاصه صبحونه حسابی خوردیم و رفتیم تو اسکله کلی راه رفتیم و و تا آخر راه سنگی رفتیم و تو ماسه ها قدم زدیم و برگشتیم.یک دوش گرفتیم و نهار یک کنسر لوبیا مونده بود با ی تن ماهی گرفتیم و چیپس و مخلفات و ... خوردیم و آماده برگشتن شدیم. 

فقط نکته مهم اینه که بهتره همون کوالالامپور پول چنج بشه چون به قیمت بهتری برمیدارن تا خود لنکاوی و یک کم به ضررمون شد.

شاید برای خیلیها رفتن به جزایر صرفا با شنا کردن و جت اسکی و تفریحات آبی و اینها معنی بده ولی برای ما که ترجیح دادیم تو بارون تو آب نباشیم و فقط از سکوت و آرامش و ساحل زیب و جنگل آروم و فضاهای قشنگ و غذاهای خوشمشزون لذت ببریم هم خیلی لذت بخش بود.

سر وقت پرواز کردیم و سر وقت پروازمون نشست و سر وقت رانندمون و خانومش و وسایلمون دم در فروگاه منتظر ما بودن.ما ۵ دقیقه فقط ۵ دقیقه زودتر از فرودگاه اومدیم بیرون که راننده نبود دقیقا ۵ دقیقه بعدش که وقت اصلی بود رسید جلوی در فرودگاه!!

سفرنامه م ا ل ز ی (۲)

واقعا بعد از این سفر دو هوایی شدیم.یعنی واقعا دلمون می خواد مهاجرت کنیم.گاهی میگم کاشکی این خونه رو نداشتیم که همش ذهنمون درگیر اینه وای خونه رو چکار کنیم. ولی خوب خدا رو شکر.همین هم برامون سرمایست.با اینکه فقط نصف خونه مال ماست ولی میتونه پشتوانه خوبی باشه.

گذشته از همه چیز نمی دونم چرا عاشق زندگی با چشم بادومیها هستم.از وقتی این فارسی وان سریالهای کره ای داده و منم دنبال کردم و اینجا هم اینا رو دیدم، خیلی خیلی ازشون خوشم میاد.ولی خوب شاید زندگی تو کشورهای اروپایی بهتر باشه.اصلا نمی دونم و نظری ندارم.

ادامه سفرنامه ما:

شب تو هتل که از تمیزی بسیار نمونه بود و خیلی هم راحت خوابیدیم.ساعت گذاشتیم تا خواب نمونیم.ساعت 7 پا شدیم و دوش گرفتیم.به قول قوقول اونقدر حمومش راحت و خوب بود آدم دلش نمی خواست بیاد بیرون.7 و نیم توی لابی بودیم و شماره اتاق رو گفتیم و رفتیم برای صبحانه.اونقدر مفصل و متنوع بود که آدم نمی دوست چی بخوره.

خیلی خیلی عالی بود.یکی از اونایی که چای و قهوه سرو میکرد سر میز گفت سلام.چای یا قهوه؟ من و قوقول یک م همدیگرو نگاه کردیم و با تعجب بهش نگاه کردیم.که ادامش رو به انگلیسی توضیح داد که پاکستانیه و برای کار چند سال در ایران و شهر اصفهان بوده و چند ساله تو مالزی کار میکنه.آخرش هم گفت نوش جان برادر فارسی زبان.

نازی.ی حالی شدم.جالبیش این بود که خیلی جاها نمی دونم رو پیشونی ما نوشته بود یا چی تا رد میشدیم بعضی فروشنده های چینی میگفتن سلام بفرمایید.تخفیف داره.یعنی اینقدر تابلو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خلاصه بعد از صبحانه راس ساعت تاکسی دم در هتل بود.با خانومش اومده بود.بارون نم نم هم می اومد.اولین جاییکه ما رو برد غار و معبد باتوکیو بود.خود غار اصلی بلیط ورودی نداشت ولی 2 تا غار کوچیک پایین ورودی داشت.نفری ۱۵ رینگت.

چند تا معبد هندی هم تو محوطه بود که اول رفتیم داخل اونا که داشتن عبادت میکردن.کاهنانشون تا ما رو میدیدن میگفتن بیاید جلو.اولین نفر یک خط و نقطه رو پیشونیامون گذاشت و و شدیم هندی !یکیشون یک گلم داد به من برای خوش آمد گویی.یکی دیگشون هم برامون نمی دونم چی بود مثل عود یا اسفند، دود کرد و اونجا دور زدیم و عکس و فیلم گرفتیم و اومدیم بیرون.بارون تند شده بود و راننده تاکسیمون چترش رو به ما داده بود.رفتیم بلیطهای ورودی غارهای پایین رو گرفتیم.غارهای واقعی که توش پر از مجسمه های مورد ستایش و پرستششون بود.کلی مجسمه حیوانات که تلفیقی از آدم و حیوان بود.مثل پرستشگاه بود.یک باغ وحش مانند خیلی خیلی کوچیک هم داشت که تمساح و انواع مارها توش بودن.اونجا هم کلی عکس و فیلم گرفتیم و اومدیم بیرون.هر جا که بلیط ورودی می خریدیم بلیطها که باند رول بود دور دستمون می پیچیدن که هر کدوم ی رنگ داشت.ورودی این 2 تا غار یک حوضچه بود پر از ماهی آکواریوم قرمز ولی از ماهی قزل آلا یا سفید هم بعضیاشون بزرگتر بودن.

اومدیم تو محوطه که بارون تقریبا قطع شده بود و تو حیاط پر از کفتر بود که ترسی هم نداشتن و بین آدما راه میرفتن( البته اونا ترسی نداشتن ولی بنده میترسیدم ازشون!!)

شروع کردیم پله های معبد اصلی به نام باتو کیو رو بالارفتن که 272 تا پله داره و در اطرافمون پر از میمونهای کوچیک بود که همراه ما از پله ها بالا و پایین میرفتن ولی کاری به آدمها نداشتن البته اگر آدمها کاری به اونا نداشتن.

با هن و هن به بالای پله ها رسیدیم و غار اصلی که سقفش ارتفاع زیادی داشت رو دیدیم و از پله هی ورودی پایین رفتیم.اونجا هم چند تا معبد بود و دوباره چند تا پله بالا رفتیم و ی معبد دیگه و پر از میمون.قوقول جان فکر کرد میمون مثل گربه میمونه روسر یکیشون دست کشید که همچین جیغ کشید و دندون نشون داد که من ترسیدم ولی خدایی شد حمله نکرد.اونجا رو دیدیم و برگشتیم.از داخل غار هم مجسمه و نماد معبد رو به قیمت 35 رینگت خریدیم البته در ابعاد کوچیک.

بعد از اون به سمت بلندیهای گنتینگ رفتیم که شهر بازی بزرگش هم اونجا بود.مسیر تقریبا طولانی بود و مثل جاده جالوس سرسبز و قشنگ.البته گونه های گیاهی و درختاشون خیلی متنوع و متفاوت بود.

ما نمی دونستیم ولی هوا اون بالا کمی سرد بود.بلیط روردی گرفتیم ۲ نفر شد ۱۰۲ رینگت.که اینجا اشتباه کردیم و نمی دونستیم می تونیم بلیط ارزونتر هم بگیریم و فقط بازدید کنیم و بلیط استفاده از وسایل رو هم همراهش گفتیم که استفاده نکردیم.ولی قشنگ بود و 2 ساعتی توی پارک گشتیم و توش عکس گرفتیم و توی نمایندگی شکلات Berli's  هم رفتیم که خیلی قشنگ مثل شهر شکلاتی درستش کرده بودن و دوباره کلی شکلات گرفتیم و عکس انداختیم. قوقول یک نمی دونم چی بود سمندر بود آفتاب پرست بود چی بود خیلی بزرگ بود رو بغل کرد و براش عکس فوری انداختن ۱۵ رینگت و همونجا دادن دستش. وای چندش بود هر چی به من گفت گفتم اصلا و ابدا من این چندش رو بگیرم دستم.تازه به این بزرگی و سنگینی. در کل قوقول اهل سوار شدن وسائل بازی نیست اونم اونجا که در مرتفعترین نقطه واقع شده بود و بنابراین ما هیچ وسیله بازی سوار نشدیم. بعدش به رانندمون زنگ زدیم تا بیاد دنبالمون و گفتیم بریم برای غذا و شما هم مهمون ما هستین.ما رو برد یک رستوران سلف سرویس که انواع غذاهای چینی رو داشت.یک بشقاب برنج میگرفتی و هر چی می خواستی ا ز اونا برمیداشتی.من یک نوع مرغ و ماهی و سبزیجات برداشتم وقوقول فقط مرغ.ماهیش شیرین شیرین بود.یعنی سس روش خیلی شیرین بود.خلاصه بد نبود.

از اونجا ما رو برد باغ وحش نگارا.باغ وحش بزرگی که حیوانات در فضای آزاد بودن و فقط حیوانات خطرناک پشت حفاظ بودن.بابت بردن دوربین هم بلیط ورودی خریدیم و برای گردش تو پارک هم بلیط ون خریدیم که دور پارک می چرخید و توضیح میداد.کلا شد ۸۷ رینگت.

و یک ایستگاه میانی ما رو پیدا کرد تا چند جا رو خودمون ببینیم و بعد از 20 دقیقه برگشتیم تو ایستگاه تا بقیه جاها رو ببینیم و بعد هم ما رو برگردوند اول باغ وحش.جای بزرگی بود و اگر پیاده میرفتیم خیلی خسته میشدیم.

یک چیز نمیشه گفت جالب و شاید بد برای ما ایرانیا.اینکه اونجا همه چیز مقررات و ضوابط داره ولی ی خانم ایرانی به این راننده ون با ایما و اشاره چون انگلیسی بلد نبود میگفت تو رو خدا مارو سوار کن ما خسته شدیم!!!

خوب حتما یارو باید میگفت تیکت بخر تا ضایع بشی!! خلاصه برگشتیم اول پارک .

رفتیم به سمت باغ پروانه ها. بلیط ورودی برای ۲ نفر شد ۳۷ رینگت وخریدیم.وای خدای من خیلی خیلی زیبا بود.یک محط باز که سقفش رو با توری پوشونده بودن و یک محیط بسیار زیبا و پروانه های آزاد و قشنگ و جورواجور که همه  پرواز میکردن و روی گلها میشستن و شهد می خوردن و گاهی دسته ای پرواز میکردن.واقعا محیط قشنگی بود.علاوه بر زیبایی پروانه ها محیط مجازی جنگل که براشون درست شده بود با آبشار و پل و .... خیلی خیلی قشنگ بود.

از اونجا اومدیم بیرون و واحد محیط نگهداری بعضی حشرات و حیوانات داخل شیشه شدیم و بعد هم طبق معمول کلیه مکانهای دیدنیشون راه خروجی از داخل ی فروشگاه میگذشت و رفتیم بیرون.

مقصد بعدی ما پارک پرندگان بود.بلیط ورودی ۲ نفر شد ۹۰ رینگت.

اونجا هم ی جنگل بسیار بسیار بزرگ که قسمت پرنده هایی که پرواز میکردن با توری پوشونده شده بود ولی بقیه فضای آزاد بود.طاووس همراه ما راه میومد و یدفعه پرهاشو باز کرد.طوطی از بالای سرم پرواز کرد و حتی پرش گرفت به گوشم.خیلی خیلی قشنگ بود.هر نوع پرنده ای که بگید.حتی پیلا پیلا توی کارتون سرندیپیتی با همون شکل و رنگ اونجا بود.

نصف بیشتر باغ رو دیده بودیم که چنان بارون تند و دیوونه ای گرفت که اونوجا فهمیدم بارونهای موسمی که میگن چیه.شانس آوردیم یک آلاچیق بود که سریع رفتیم توش و واستادیم تا 20 دقیقه بارون کم شد و کم کم راه افتادیم و بارون هم داشت قطع میشد.برگشتیم توی ماشین.

چون ماشین در اختیار داشتیم سر فرصت تو هر جا توقف میکردیم و حسابی میگشتیم و سوار میشدیم برای مقصد بعدی واسه همین برامون خسته کننده نبود.فقط قوقول وضع خوابش بهم ریخته بود به محض سوار شدن تو ماشین حتی در حال حرف زدن ساعت شلمان زنگ میزد و می خوابید تا مقصد بعدی.

مقصد بعدی ما برجهای پتروناس بود.برجهای پتروناس نماد قدرت و توانایی مالزی محسوب میشه.اون ساختمونهای استیل و بلند و با صلابت.ساعت بازدید از پل بین برجها صبحها بود. اول رفتیم و چند تا شیرینی خریدیم و خوردیم.بعد هم مرکز خریدش رو دیدیم که واقعا گرون بودو زیبا در چند طبقه.بعد رفتیم برای دیدن آکواریوم KLCC.

بلیطهای ورودی با 2 قیمت عرضه میشد.یکی دیدن آکواریوم بود و دیگیری دیدن آکواریوم و استفاده از حوضچه ماهی برای پا که چون قوقول این حوضچه رو قبلا انتخاب کرده بود نوع اولش رو به مبلغ   ۹۰رینگت برای هر دو نفر خریدیم.

آبزیانی دیدیم که شاید تا حالا اسمش رو نشنیده بودیم یا تو فیلم و در اعماق آبها بودن.بعضیاشون بسیار غول پیکر.میگفتن بزرگترین آکواریوم دنیاست.یک قسمت که طوری طراحی شده بود که آکواریوم بالای سر ما قرار میگرفت و حیوانات از بالای سرمون رد میشدن.انواع کوسه و ماهی و سفره ماهی و ......واقعا قدرت و عظمت خدا در خلق این همه جونور جوارجور و عجیب و غریب ستودنیه.

خیلی بزرگ بود و از هر جا وارد جای دیگه میشدیم با انواع جانوران آبزی و خرچنگ و ماهی و ....بسیار بسیار زیبا بود.

دیدن پل موند برای ی روز صبح زود.بعد از اون قرار شد راننده تاکسی ما رو ببره هتل و صبح ساعت 9 بیاد دنیالمون.

رفتیم هتل و جوجه کبابهایی که گرفته بودیم بصورت کنسروی با با برنج  و آبمیوه و نوشابه خوردیم و برگشتیم تو بار هتل.من چایی سفارش دادم و قوقول هم !!!!!!! و برنامه زنده هم 4 نفر مکزیکی میزدن و میخوندن و محیط جالبی بود.البته که به صرفه بود مشروب رو از سوپرها خریداری کنی چون تو بار قیمت ی لیوانش برابر با ی شیشه بود.ولی خوب اون جا رو هم باید امتحان میکردیم.

2 ساعتی بودیم و برگشتیم اتاقمون برای خوابیدن و ساعت رو گذاشتیم 7.30 برای فردا صبح.