خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

سفرنامه م ا ل ز ی (۱)

 سفر خیلی خیلی خیلی خوبی بود.خدا رو شکر راحت رفتیم و برگشتیم.و باز هم خدا رو شکر که از تور استفاده نکردیم و اگر تا قبلش یک کم دو دل بودم الان خیلی خیلی راضی هستیم که در ادامه توضیحات میگم چرا. 

یک چیز مهم هم اینکه همسفر آدم خیلی مهمه.یعنی قوقول بهترین و گل ترین و مهربون ترین همراه من تو این سفر بود.پایه برای همه چیز و بسیار بهمون خوش گذشت.عزیزم از همینجا میگم که بهترین همسفر دنیا هستی و بابت همه مهربونیها و خوبیهات ممنون. 

چهارشنبه تا ساعت 11 سرکار بودم و قوقول اومد دنبالم و رفتیم خونه.از شب قبل چمدون رو بسته بودم.فقط یک چمدون برداشتیم که موقع برگشت از همونجا چمدون بخریم و بار اضافه نبریم.رسیدم خونه سریع حموم کردم و لباسامون رو اتو کردم و قوقول هم اومد حموم کرد و ساعت 1.30 خونه مامان اینا بودیم.

مامان نهار قیمه درست کرده بود که قوقول دوست داره.ساعت 5 بابا ما رو برد فردگاه که پروازمون ساعت 7 بود.

دلار که خریده بودیم و همونجا تو فرودگاه 100 هزار تومن هم دادیم و رینگت گرفتیم برای دم دستی.

و البته اونجا اصلا دلار خرج نکردیم و تمام دلارها رو تبدیل به رینگت کردیم که هر رینگت معادل 360 تومن خودمون میشد.

سر ساعت کارهای تحویل بار و گرفتن کارت پرواز و نشستن تو هواپیما انجام شد ولی......

پرواز یک ساعت و چهل و پنج دقیقه تاخیر داشت.یعنی خود مسیر که 8 ساعت پرواز بود 2 ساعت هم تو هواپیما اضافه نشسته بودیم که ما آخر هم نفهمیدیم علت تاخیر چی بود.

گفتن یکی بار تحویل داده ولی خودش هنوز سوار نشده ولی بیخود میگفتن.2 تا ماشین اومده بودن و داشتن توی پروانه هواپیما رو هی نگاه میکردن.فکر کنم اشکال فنی بود.خلاصه با هزار سلام و صلوات هواپیما بلند شد.بوئینگ 747 بود.خلبان موقع رفت برخلاف موقع برگشت اعلام نکرد که یک ساعت اول و آخر پرواز تکونهای شدید داریم و نترسید.اینه که موقعی که بلند شد تا یک ساعت اول خیلی ترسیدیم چون تکونهای زیادی داشت.با اینکه یکی از دوستان گفته بود که این خط پروازی تکون داره ولی تو اون شرایط ترس به عقل حاکم میشه.

شام خیلی خوبی دادن.2 نوع غذا بود که انتخاب میکردیم.خوراک گوشت و خوراک مرغ که همراهش ماست و 2 نوع سالاد و نوشابه و دسر و چایی و قهوه هم سرو کردن.وقتی از تاریکی بیون اومدیم و هوا داشت روشن میشد یک دستمالهای مرطوب و گرمی دادن تا مثلا دست و صورت رو باهاش پاک کنیم و برای خوردن صبحانه آماده بشیم.

خنده دارش اینجا بود.من و قوقول بیدار بودیم و بغل دستیمون که یک آقای تقریبا 50-55 ساله بود و کلی اولش با نمی دونم کی کلی اس ام اس عاشقانه رد و بدل کرده بود خواب بود. برخلاف ظاهرش و شیک بودن و تو ژست بودنش شکمو بود چون برای شام 2 پرس غذا و نون گرفت وقتی اون دستمال رو دادن این بنده خدا فکر کرد  خوراکیه. و تو همون خواب و بیداری گذاشت تو دهنش و تا اولش جوید با یک حالتی از دهنش درآورد که من دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و حالا نخند کی بخند.فقط خودم رو نگه داشته بودم صدام درنیاد ولی اشک بود که از چشمام میومد و قوقول هم روش رو کرده بود طرف من و د بخند.یعنی الانم نمی تونم خودم رو کنترل کنم.اونم اصلا به روی خودش نیاورد و شروع کرد دست و صورت رو با نصفه نجویده شده پاک کردن!!

بعد صبحانه دادن که شامل نیمرو و ی نوع پوره سیب زمینی و کره و مربا و عسل و نون و چایی و قهوه بود.آخرش هم دستمال مرطوب رو قوقول داده به من مگه بیا دسرت رو بخور !! فکر کنم یارو فهمیده بود ولی به روی خودش نمی آورد.خلاصه صحنه به شدت خنده داری بود.

ساعت 8 به وقت کوالالامپور وارد فرودگاه شدیم با یک قطار شبیه مترو به قسمت تحویل بار و کنترل گذرنامه رفتیم و خیلی زود کار کنترل گذرنامه انجام شد .البته خیلی خیلی شلوغ بود که چند تا گیت بازرسی اضافه کردن و سریع کار راه افتاد .دم در خروجی بلیط تاکسی خریدیم که 2 نوع بود.لیموزین و تاکسی معمولی.معمولی رو خریدیم فکر کنم 70 یا 75 رینگت.چون فرودگاه خارج از شهره.

همونجا یک سیم کارت اعتباری هم خریدیم که شد 30 رینگت.

آدس هتل رو دادیم تا ما رو ببره.هتلمون بسیار بسیار خوب بود.هم از لحاظ ظاهر و امکانات و تمیزی و هم از نظر خدمات و سرو صبحانه.به اسم Seri Pecific. پنج ستاره بود.واقعا هتلهای 3 یا 4 ستارش به درد نمی خوره.ارزش داره بیشتر بدی ولی هتل 5 ستاره بری.شبی 300 رینگت میشد.

اتاق رو تحویل گرفتیم و وسایل رو گذاشتیم و اومدیم بیرون.توی لابی هتل گفتن که امروز یک گشت داخل شهری هست که از خدمات هتله و نفری 50 رینگت میشه به مدت 3 ساعت و نیم از ساعت 2 بعد از ظهر.که اون رو رزرو کردیم و اومدیم بیرون. یک فروشگاه بزرگ روبروی هتل بود به اسم the mall که رفتیم اونجا.یک کم دور زدیم و طبقات رو دیدیم و همونجا غذا خوردیم.نمی دونم اسمش چی بود.مال هر دومون از مشتقات مرغ بود.یکیش سرخ شده و توی یک سس خاص با برنج و یک نوع سوپ.یکیش هم حالت پخته تو سس مخصوص خودش با برنج و سوپ.

ساعت 2 ماشین اومد دنبالمون و چند تا هتل دیگه هم رفت و همه رو سوار کرد که هر کدوم از یک ملیت خاص بودن و جالبیش همینه که آدمای مختلف توی یک مجموعه بودن.کل شهر گشت چند جا توقف کرد و برای هر جا توضیحات خاص روداد و پیاده شدیم و عکس گرفتیم.

از خیابونهای اطراف و برجهای دوقلو البته از بیرون و ساختمون کی ال سی که خودمون بعد رفتیم داخلش رو دیدیم  و کاخ نخست وزیری ، میدان استقلال ،مسجد عبودیا، موزه ملی مالزی که شامل 4 بخش بود البته هر جا بلیط ورودی و بازدید رو خودمون جداگانه خریدیم. تو محوطش یک آقایی انواع پرنده ها رو گذاشته بود و با دیدن ما سریع تشویق کرد عکس بگیرید و همه رو چید روی دست و شونه قوقول و با سلام و صلوات یک طوطی هم گذاشت رو شونه من تاعکس بگیره. مردم و زنده شدم ولی عکس جالبی شد تازه میگفت بیاید مار هم بندازم گردنتون که گفتم برو بابا ما رو گرفتیا.شرکت شکلات سازی Beryl's که معروفترین کارخانه شکلات سازی رو داره  و ما کلی ازش خرید کردیم،ی کارگاه هنرهای دستی و نقاشی روی پارچه بصورت باتیک و....،و در آخر هم بازار مرکزی و بازار چینیها.chinies town. 

که این دو تا بازار اجناسشون خیلی ارزون بود ولی کیفیت نداشت و ما خرید نکردیم و خودشون هم اونجا معتقدند از این دو تا بازار خرید نکنیم فقط توی بازار مرکزی قوقول از حوضچه ماهی استفاده کرد که ماهیهای ریزی بودن و پا رو توش میذاشتی و اونا دور انگشتا و پوست رو با حرکت سریع و با حالت نوک زدن میخوردن که میگن برای آرامش پا و بهبود گردش خون و ... اینا موثره.یک حوضچه بود که ماهیهای خیلی بزرگ بود وقوقول جرات نکرد تو اون پاش رو بزاره برای 5 دقیقه 10 رینگت گرفت.

بعد از گشتن تو این بازارها و دیدنش کلی انواع و اقسام میوه ها رو خریدیم که واقعا فقط مزه آب میدادن و خیلی اگر مزه داشتن بعضیاشون مزه گلابی میداد.فقط ظاهر و شکل و رنگ قشنگی داشتن.

بعدم برگشتیم هتل و شام دو تا کنسرو باز کردیم و با چیپس و نوشابه و !!!! خوردیم.کلا 4 تا کنسرو برده بودم که از این 6 شام و 6 نهار  3 تا شو از این کنسروها استفاده کردیم و بعد هر روز و هر شب یک نوع غذا رو امتحان کردیم.غذای چینیها 2 تاش با اینکه خیلی گرون بود ولی واقعا نمیشد خورد و من که فقط برنج و ماهی و بادام زمینی سرخ شده رو خوردم و به بقیه ماهی و 3 تا خورشت گوشت و مرغش دست نزدم. وای خیلی بد بود. مال قوقول خیلی خوشگل بود ولی ماهیاش خام بود و اصلا به مخیله ما هم نمی خورد که بخوریم.غذای مزیکیها خوب بود.خرچنگ خوب بود.کباب هندیها خوب بود و بقیه نمی دونم چی بود ولی ادویه و طعم خاص داشت که ما خوشمون نیومد.شیرینیهاشون رو چند جا امتحان کردیم که خوب بود مخصوصا کیکهاشون که ما یکی پنیر و یکی پنیر و کارامل و قهوه رو خوردیم خیلی خوب بود.

خلاصه روز اول بعد از خریدن میوه ها اومدیم سوار تاکسی بشیم که شاید شانس ما بود یا هر چی راننده تاکسی آدم خوبی بود.قرار بود با همون که داخل شهر ما رو گردونده بود فرداش بریم جاهایی که لیست کرده بودم نشونمون بده که این تاکسی ازمون پرسید برنامه فرداتون چیه و وقتی گفتیم گفت چقدر بهتون گفته که من پایین تر گفتم اونم گفت 250 رینگت میگیره کل روز رو در اختیار اون جاها که اون گفته علاوه بر چند جا دیگه ما رو ببره و اجازه گرفت خانمش که اون موقع هم تو ماشین بود با خودش بیاره.قرار ما شد فرداش ساعت 8 صبح جلوی در هتل.

قبل از سفر

یکشنبه صبح  رفتیم برای خرید ارز.2 تا بانک و یک صرافی تو ساختمون اسکان هست که دفعه قبل دیده بودیم گفتیم بریم همونجا.تو بانک اسم نوشتیم و نشستیم که کاشکی نمی نوشتیم.متوجه نشدیم که صرافی با اختلاف خیلی کمی اون روز ارز میداد وگرنه اون همه معطل نمی شدیم.

مخصوصا که 3 روز مهلت خرید ارز برای حجاج هم بود و دیگه کلی شلوغ و پلوغ شده بود.نوبتی به حجاج و مسافرین ارز میدادن.خلاصه با نرخ 1403 تومن دلار خریدیم.

یک دختری مثل اینکه از شهرستان اومده بود برای خرید ارز که دانشجو بود.ی کیف کولی بزرگ همراهش بود.به یک خانومی گفت این اینجا باشه من برم از مدارکم پی بگیرم و بیام.رفت و برگشتش خیلی طول کشید و مشکوک شدن نکنه بمبی چیزی تو اون کیفه.خلاصه به کارمندای بانک گفتن و یکی که نمی دونم چه سمتی داشت ولی گنده بود اومد و کیفو باز کردن وچیزی به ظاهر ندیدن.یک پسر جوون گفت آقا این خانوم دانشجو بود رفت کپی مدارک بیاره الان میاد.اون یارو هم گفت یعنی چی.اینو همینطور ول کرده رفته .خودت بشین کنارش تا بیاد.همین چند وقت پیش تو اسکان بمب صوتی گذاشته بودن که کل پاساژ تخلیه شد و 110 اومد و ... ما نمی تونیم اطمینان کنیم که!!

خوب واقعا راست میگفت.خلاصه نیم ساعت بعدش دختره اومد.همچین هم لبخند رو لب اومد و وقتی فهمید به روی مبارک هم نیاورد که آدم تعجب میکنه.یک خانومی که با همسرش اومده بود برای ارز مسافرتی به همسرش که اومد کنار کیف واستاد گفت وای ی خطری ایجاد شده!! بیا از کنار این کیف کنار. همچین با ی قیافه خاصی این حرفا رو زد که ما مرده بودیم از خنده.بگو آدم عاقل اگر این تو بمب باشه چه فاصله تو کم باشه و چه زیاد با منفجر شدنش هممون میریم رو هوا آخه.کلا شوت میزد. تو بانک با اون گرما و اون همه آدم ورداشته عینک آفتابی زده هی راه میره.هی در میاره.یک روسری هم سرش بود خدا شاهده من فقط تو فیلمای اول انقلاب دیدم.بدبخت شوهرش رو با اون سن بالا هی میفرستاد پایین دنبال کار.شعبه ارزی طبقه دوم بانک بود.خلاصه آخر سرم دعواش شد و ما دیگه نفهمیدیم چی شد و ساعت 12 رسیدم شرکت.

فردا تا ساعت 11 میام و بعد میرم خونه تا بریم خونه مامان اینا و ساعت 3-4 هم میریم فرودگاه.پروازمون ساعت 7.10 دقیقست.

کارهای شرکت رو هماهنگ کردم و خودم کار انجام نشده نزاشتم بمونه.نمی خوام لپ تاپ ببرم که بخوام به ایمیلام سر بزنم و فکرم و درگیر کار کنم و هی نگران این فروشنده های زبون نفهم چینی و هندی بشم.فرانسویه که از اونام بدتر به خدا.

خدا رو شکر حقوقامون رو هم ریخته به حساب.تو فکرم رینگت هم بخریم ی مقدار یا نه.چون در هر صورت باید چنج هم بکنیم.

شب میریم خونه مامان ققوقول هم برای اینکه خیلی وقته نرفتیم و هم برای خداحافظی.

سردرد هم دارم.کلا امروز صبح خیلی بدخواب شدم.بابا و خوهرم اومده بودن شب پیش ما که صبح زود بلیط قطار داشتن برای.. برای ثبت نام دانشگاه و مامان پیش مادرجونم بود.بلیطشون 6 صبح بود و 4.30 پا شدن.قوقول هم قرار بود با دوستش برن استخر اعت 5 صبح!!

منم پا شدم صبحانه آماده کردم و بابا اینا رفتن و دراز کشیدم و یک ربع بعدم قوقول رفت.خوابم نبرد تا چشمم گرم شد قوقول کلید انداخت اومد تو.یک لحظه سکته کردم گفتم چرا زود برگشتیک ه گفت دوستش خواب مونده بود تا از شرق بخواد بیاد این سر شهردیر میشد و برگشته بود.دوباره با بدبختی خوابیدم.ولی این خوابیدن و پا شدن کلافم کرد و این شد که بازم مدرسه دیر شد!! ساعت 10 کارت زدم.!!!

پرکاری

چهارشنبه خونه رو هم مرتب کردم و هم گردگیری که اگر نکرده بودم واقعا به هیچ کاری نمی رسیدم.

پنج شنبه صبح ساعت 8 بلند شدیم و نیم ساعته آماده شدیم و رفتیم دنبال اون همه کاری که داشتیم.

اول بانک پاسارگاد تا پول از حساب بگیریم و بعدم بانکها بعدی برا دادن قسط و گرفتن دفترچه.

بعدم بانک صادرات که حسابم رو ببندم که گفت دفترچتون قدیمیه این حساب تبدیل به سپهر شده و ... خلاصه نتونستم.

بانک ملی ...که گفت تو حسابتون 10 تومنه نه 70 تومن.ما دفعه قبل پرینت نگرفته بودیم!! یعنی آخر ضد حال ولی از حرصم گفتم همون 10 تومنو بدید می خوام حسابم رو ببندم.گفته بودم حاضر نیستم یک پاپاسی تو این بانک ملی گند و بی اصل و نصب بزارم.پنالتی هم که میزنن.

آخرسرم ساعت 11 رفتیم از بانک ملی فردوسی دلار بگیریم که گفتن بنده خداها الان میاین ؟باید 8 صبح بیاید اسم بنویسید برای گرفتن ارز!!

یعنی کلی حال گیری بود این 3 تا که دو تاش مال بانک ملی بود.اصلا مرده شورشو ببرن.واقعا بدم میاد از این بانک.

آهان تو بانک ملی فردوسی یک آقاهه تو صف گرفتن ارز بود وای هیکل گنده و بدقواره.پهنای بازوهاش هر کدوم اندازه پایه سنگی یک پل.پر از جای چاقو و بخیه.کلی هم تاتو کرده بود.مدل مو آلمانی.کتونی آبی بیریخت ویعنی آخر هر چی آدم خلافکاره.اصلا نمی تونستم چشم ازش بردارم.شانس همه داشتن حرف میزدن فقط اون ساکت بود مجبور شدیم بپرسیم آقا شما نفر آخری؟

که همون جواب رو شنیدیم و دست از پا درازتر برگشتیم.اه اه خیلی چندش بود.

بعدم که اومدیم بیایم انگشت شصتم موند لای پنجره ( حالا نحوه موندن و عواقب بعدش و نهار نخوردن و ... اینا بماند ) روی بند انگشتم تا عصرش کبود شد و خداییش خیلی درد میکرد.

تازه اومدم رفتم خرید.و کار که میکردم این انگشتم همچین تیر میشید که نگو.

برای شب سیزی پلو با مرغ و لازانیا درست کردم.دسر هم از شب قبل ژله رنگین کمان البته با دو رنگ درست کردم که چون چندین لایه ریخته بودم هم خیلی خوشگل شده بود و هم خوشمزه.دیگه سالاد و زیتون و ... البته قصدم باقالی پلو بود که باقالی داشتم و شوید نداشتم.واسه همین سبزی پلو کردمش.

کلا 6 نفر بودیم.شب خوبی بود و خوش گذشت.کادو هم چون بار اول بود میومدن برامون آوردن. یک قاب عکس 3 تکه که هر کدوم یک قلبه شیشه ای قرمزه و بهم چسبیدن.قلبها تو 3 اندازه مختلفه و حالتهای مختلف میشن.قشنگه. با یک جعبه شیرینی که خیلی خوشگل بودن.حالت دسر کرم کارامل ولی با شکلهای قشنگ و خوشمزه. آخرش قوقول یک قلیون هم گذاشت و ...ساعت یک و نیم رفتن و من و خواهرم فقط غذاها و میوه ها رو جابه جا کردیم.

جمعه صبح که قوقول باز باید میرفت سرکار تا ساعت5.زود هم رفت.ی ربع به نه رفت. از صبح ساعت 7 ساختمون پشت خونه که در حال ساخته ( خدا ازشون نگذره اصلا به فکر مردم نیستن از ساعت 7 شروع کردن به برین آهن که ما بیدار شدیم و کلی سردرد)با خواهرم که شب مونده بود جمع و جور کردیم و اون رفت.2 سری ظرفها رو چیدم تو ماشین ظرفشویی و بقیه جاها رو مرتب کردم و نشستم سر کاتالوگی که باید برای امروز تکمیل میشد.

ی برنامه رو لپ تاپ کم داشتم که قوقول عصر اومد نصب کرد و اونقدر هر دومون خسته بودیم خوابیدیم و 7 پاشدیم.دیگه تکمیل کاتالوگه تا 12.30 طول کشید که دیگه هیچی نمی فهمیدم.تو این خلال یک سری هم لباس شستم و پهن کردم و خدارو شکر غذا مونده بود برای شام و نهار امروز.

قوقول هم یک کم کار کرد و یک پروژه رو تقریبا کامل کردو گرفتیم خوابیدیم و صبح طبق معمول دیر اومدم.

از یکی از همکارهای جدید تو شرکت رونمایی شد!!!