خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

اولین مهمونی

دیشب برای اولین بار تو اینجا مهمون داشتیم.برای شام.

همون خاوناده هندی که باهاشون آشنا شدیم.روز قبلش با خانومه جایی قرار گذاشتیم اومد دنبالم و باهم رفتیم لوازم نقلشی خریدم.

گفتم که همسرم روزا میره شرکتشون کارای خودشو انجام میده که تا حالا خیلی خوب بوده برای روحیش.خود آقاهه هم برای کار باهاش یک صحبتهایی کرده.خلاصه تو شرکت به همسرم گفته بود فردا یک سر میایم خونتون نه برای شام برای درینک.

که خودم با خانومش حرف زدم و گفتم شام بیاید.

برای شام چون خود اقاهه فقط سبزیجات میخوره و مرغ و گوشت و ماهی نمی خوره میرزاقاسمی و باقالی قاتق درست کردم.باقالی رو از ایران آوردم.برای بقیه هم قیمه در کنارش ماست و خیار و ترشی هم گذاشتم.ساعت یک ربع به ۹ اومدن.کلی از آجیل ها و تنقلات و لواشک که گذاشته بودم خوششون اومد.شام رو هم خیلی دوست داشتن و موقع رفتن گفتم کدوم خورش رو بدم ببرید که آقاهه میگفت نمی تونم انتخاب کنم آخر سر هم باقالی قاتق و هم میرزاقاسمی رو دادم ک هگفت خیلی خوشحالم که ۲ تا رو دادی!!

برامون یک کیک خیلی خوشکزه هم آورده بودن.ساعت ۱۱ هم چون فرداش دختر و پسرش مدرسه داشتن رفتن.ولی خیلی خوب بود.خوش گدشت.

اقاهه خیلی با سواده و اطلاعاتش در مورد ایران هم زیاده.گفت میدونم نوروز هست و گفت اینجا یک فرقه هندی که بهایی هستن نوروز رو جشن میگیرن اگر بخواین میبینم اگر بشه بریم اونجا.

دوست دارم برم ببینم حالا قراره خبر بده.

دیگه اینکه سفارت هم برنامه داره و یکی تو دانسگاه برامون بلیط هم آورده ولی نمی دونم برم یا نه.من  از این آدما فرار کردم حالا تو جمعشون برم!!!

و اینکه امسال اولین سالیه که من عید از عزیزانم دورم.خیلی دلم غصه داره.خیلی زیاد ولی باز هم خدا رو شکر که همسر خوبم پیشمه وگرنه من روانی میشدم.

مامان اینا قرار بود برن شمال.دیروز بلیط اتوبوس داشتن ولی گویا کلی بارندگی و برف بوده نتونستن برن.قراره امروز به سلامتی برن.هنوز خبر ندارم میرن یا نه.

کلاسهایدانشگاه رو رسمی تعطیل نکردن ولی خوب میشه نرفت و منم فردا نمیرم.

حال و هوای خونه تکونی که نیست ولی خوب ترو تمیز کردم هر چند همه چیز نو بود ولی خوب تمیز هم کردم.امروز میرم وسایل سفره هفت سین بگیرم البته نمی دونم گیرم میاد یا نه.

در آخر هم:

خدایا امسال هم به خیر و خوبی تموم شد مقدر سال دیگه هم خوبی و سلامتی و موفقیت برای همه بنده هات باشه.

خدایا دستمون رو رها نکن که تا اینجا هم به پشتوانه دیتهای تو جلو اومدیم.

خدایا سلامتی رو از بنده هان نگیر به ما و خانواده هامون هم سلامتی بوده.

و

خدایا تو کشور غریب پشت و پناهی نداریم خودت پشت و پناهمون باش.

سال نو پیشاپیش مبارککککککککککککککککککککک.

یک ماه گذشت

یک ماه و یک هفته از آمدن ما میگذره.به اینجا عادت کردیم.اگر واقعا این دلتنگی از خانواده نبود اصلا به نطرم نمیاد که کشور دیگه ای اومدم.خیلی زود عادت کردیم.

به این مردم ساده و خونسرد.باهاشون معذب نیستی.حداقل تو هر جا میبیننت یک لبخند بهت میزنن.

ازت طلبکار نیستن.حق و حقوقشون رو میشناسن.به حقت تجاوز نمی کنن.از نظر درصد هوشی خیلی از ایرانیا پایین ترن ولی همین قانون مداری و آشنایی به وظایفشون اینقدر اونا رو جلو انداخته.به معنای واقعی کار میکنن و از وقت و کارشون نمیزنن.اگر قراره خدماتی بهت بدن سر وقت تایین شده و همون مبلغ حتی یک سنت هم بیشتر نمیگیرن.


بگذریم.دانشگاه که شروع شده.یعنی امتحان ورودی دانشگاه از ۳۰۰ نفر ۱۲ نفر قبول شدن و توی رشته MBA  هم 4 نفر که خوب من توشون نبودم و باید یک ترم زبان بگذرونم.اولش به خاطر پولش ناراحت بودم ولی الان که 3 هفته گدشته میبینم واقعا برای پروپوزال دادن لازم بود.خیلی مفهومی کار میکنن.البته که استادمون هم خیلی خوبه.4 روز در هفته از ساعت 9کلاس دارم 2 روز تا ساعت 1 و دو روز تا ساعت 4.در مجموع خوبه و خسته کننده نیست.جمعه و شنبه و یکشنبه هم تعطیل.

همه جا با مترو ومنوریل میریم و کاملا تو این مورد وارد شدیم که الکی پول تاکسی ندیم.

اونقدر هر روز رفتیم آب خریدیم و کول کردیم آوردیم رفتیم با فروشگاه پشت خونه صحبت کردیم برامون 10 باکس آب فرستاد و راحت شدیم و از اونجا که این خونه خیلی بزرگه یک اتاقش رو کردیم انباری و همه رو چیدیم توش و راحت شدیم.فکرکنم برای 3 ماه آب داریم.

به غذاهاشون هنوز عادت نکردیم و فکر نکنم هم عادت کنیم از بس بوی بد مبده و بد طعمه.

خونه تقریبا تکمیل شده و فقط مونده یک فرش و تلویزیون.که چون شبها با لپ تاپمون فیلم میبینیم فعلا تو مود خریدش نیستیم.فرش هم گرونه فعلا قصد داریم رفتیم ایران بخریم و با خودون بیاریم.

تو جریان دنبال خونه گشتن با یک خانم هندی-مالایی و شوهرش که هندی هستن آشنا شدیم.خیلی اتفاقی.اون خانم به عنوان تفریح در کنار کارش مشاور خونه هم بود که ما شمارش رو از یک نگهبانی گرفتیم و زنگ زدیم و مورد اجاره برای ما نداشت.یک روز که یک مورد رو همکارش به ما نشون داد و ما دیدیم پولمون نمی خوره خودش هم رسید اونجا.خیلی خوش خنده و مودب بود.فرداش خودش 2-3 مورد نشون داد که بازم یا خوب نبود یا گرون بود.وقتی خودمون این آپارتمان رو پیدا کردیم بهش گفتم گفت بده با ایجنتش حرف بزنم شاید تخفیف گرفتم.اولش میگفتیم شاید برای پورسانته ولی همونجا جلوی ما ایجنت خونه گفت من به کسی پورسانت نمیدم و به اون خانم هم نمیدم.اونم گفت باشه مهم اینه اینا جای مناسب بگیرن.شبش هم بهم زنگ زد برای فردا نگران نباش.شوهرم میاد قرارداد خونتون رو کنترل میکنه اگر درست بود امضا کنید.فرداش اومدن از یک مسیری دنبالمون وسایل رو با شوهرش تو ماشین گذاشتن تا ورودی خونه.بعدم اومدن بالا و قرارداد و کل خونه رو کنترل کردن.گفت عصر میام بریم خرید که گفتم نه وسایل اینجاست قفل نداره.رفت بیرون و 1 ساعت دیگه با یک قفل و یک زیر اندار برگشت.شب هم با شوهرش که تقریبا 60 سالشه و دخترش که 8 سالشه اومدن با ماشین ما رو بردن جاهای مختلف خرید کردیم.شوهرش هم با همسرم خیلی صحبت کرد و گفت نگران کار نباش.پیدا میشه.شام هم رفتیم بیرون که گفتیم مهمون ما باشید.

2-3 روز پیش هم شوهرش زنگ رد و همسرم رو نهار دعوت کرد و بعدم رفتن شرکتشون که گویا شرکت معروف و بنامی تو مالزی هست.رزومه همسرم رو گرفت و گفت چند جا صحبت میکنه.

خانومه هر از گاهی بهم زنگ میزنه که چیزی نمی خوای؟کاری نداری؟

چند روز پیش یک چیزی دستم رو زده بود نمی دونم چی بود.ولی ورم کرد و قرمز و خارش شدید طوریکه تا شب دستم تبدیل به بالش شده بود.رفتم درمانگاه دانشگاه آمپول زد و قرص دادن و پماد.تقریبا تا شبش خوب شده بود و ورم نداشت.روزیکه همسرم با شوهرش قرار داشت بهشون گفته بود.شبش خانومه زنگ زد که میام بریم پیش دکتر خانوادگی ما.گفتم نه بابا چیزی نبود.خوب شدم.خلاصه گفت نگران نباش ما دکتر خانوادگی داریم هر کار داشتی فقط زنگ بزن.

نمی دونم اینم حکمت خدا بود که با اینا آشنا شدیم.

همکارمون اولش میگفت مواظب باشد چرا اینا باید به شما زنگ بزنن و ...ولی بعدا خودش هم میگفت چه عجیبه؟اینا نه پورسانت گرفتن نه هیچی....تازه بعدا هم دیدیم آقاهه خیلی برای خودش برو بیا داره.


خلاصه که امیدوارم از این به بعد هم شانس باهامون یار باشه.


دیشب رفتیم یک رستوران ایرانی قرمه سبزی و قیمه بادمجون خوردیم با سالاد شیرازی.خیلی مزه داد.تازه من و تو هم داشت معین پخش میکرد که بازم این اشکای من مثل آب روان سرازیر شدن.

برای عید کنسرت زیاده.دیشب تصمیم گرفتیم کنسرت ستار و لیلا رو که شب سال تحویله بریم ولی بعد پشیمون شدیم که نفری 140 رینگیت بدیم.ترجیح میدم یک دوربین بخریم تا اونجا بریم.دوربین نداریم 4 تا عکس برای ایران بفرستیم.به همسرم گفتم بریم شاید تا 150 رینگیت یک چیز معمولی پیدا کردیم هر چند که همسرم میگه دوربین این قیمتی به درد نمی خوره ولی خوب از هیچی که بهتره.

دیگه اینکه چقدر بده که من از سالن ورزش پایین استفاده نمی کنم.همسرم الان رفته ولی من حوصله ندارم.زورم میاد.تازه اون بعدش هم میره استخر و سر حال میاد بالا.خیلی هم تمیزه و نو هست همه چیز.

2 روز پیش په بارون سیلی اومد اینجا.قطع هم نمیشد.آدم جلو پاش رو هم نمیدید یک روز تمام بارید الانم هوا گرفته خدا کنه بارون خرکی نیاد که رعد و برقش آدم رو 6 متر میپرونه.

اولین پست از مالزی

ممنون از همتون که سر زدین و به یادمون بودید.

شب ۴ فوریه پرواز داشتیم با ایر ایشیا.بماند که کلی چمدونامون سنگین بود و وقتی تو خونه فهمیدیم اضافه بار کیلیویی ۱۷ دلار هست ۲ تا چمدون رو کم کردیم.تو فرودگاه هم هر چمدون نباید از ۳۰ کیلو بیشتر باشه حالا جدا از اینکه ما نفری ۲ کیلو میتونستیم بار ببریم و بقیش رو اضافه بار دادیم ( ۲۲۸ هزار تومان) مچبور شدیم بزرگترین چمدون رو باز کنیم و تو بقیه دوباره پخش کنیم که خیلی اعصابمون خرد شد.

بدتر از همه لحظه خدا حافظی بود که به قول همسرم پیش بینی حجم فشار این قسمت رو رو خودش نمیکرد.اشکام بند نمیومد.سیل اشک رو صورتم بود ولی نمی تونستم از کسی دل بکنم.هر کس رو بغل میکردم نمی خواستم از بغلش بیرون بیام.مخصوصا مامان و بابا.ای خدا....دلم تیکه تیکه شد.هر کدوم پیش یکی موند و اومدم.اومدم به سوی سرنوشتی که خودمون خواستیم ولی دوری خیلی سخته.خیلی زیاد...اینجا خیلی روزا هق هق گریم بند نمیاد و فقط عکس مامان و بابام تو بغلمه و همسر خوبم که بهم دلداری میده....بعدش رفتیم بذای ارز مسافری که خدا لعنتشون کنه..اونقدر شلوغ و خر تو خر بود تازه ما فیش رو از بیرون گرفته بودیم که کاشکی از بانک ملت میگرفتیم نه ملی خراب شده....بعدم سوار هواپیما شدیم که بدون تاخیر سر ساعت حرکت کرد.

با اینکه جا کوچیک بود ولی خیلی عالی پرواز کرد و بهتر از ایران ایر بود.اولش می خواستیم امارات یا قطر بگیریم که ترانزیت تایم زولانی داشت و ما حوصله اینو نداشتیم.خودش ۸ ساعت پروازه حالا بین ۳ تا۵ ساعت هم ترانزیت تایم تو کشور عربی داشت که اصلا برامون قابل قبول نبود.

غذاشون هم بد نبود و کلا پرواز راحتی بود.

حدود ۸-۹ صبح به وقت مالزی رسیدیم.ما پکیج تور گرفتیم که رفتنمون به هتل با وسایل راحت باشه.هتل کنکورد که خیلی عالی بود.درسته کمی گرون بود ولی می ارزید.موقع رفتن به هتل به لیدر گفتم که دانشجو هستم و با شوهرم اومدیم و برنامه های تور رو شرکت نمیکنیم.

اولین استرس اونجا وارد شد که گفت ۱۷۰۰۰ دانشجو به خاطر نرخ ارز و مشکلات مالی برگشتن.بعدم گفت تو هتل آپرتمان یک سوطیت کوچیک رو با ۱۹۰۰ رینگیت( ۶۶۰هر رینگیت

تومان) اگر بتونید اجاره کنید!!!!!!! رو کار هم اصلا حساب نکنید!!!!

همسرم که خیلی لحظه اول شوکه بود و منم تو خودم بودم تا رفتیم هتل...وسایل رو گذاشتیم و به همکار سابقمون تو شرکت زنگ زدیم و اونم اومد عصرش هتل ما..اون بهتر صحبت کرد و ما یک کم حالمون بهتر شد.خدا خیرش بده خیلی راهمنمایی کرد که مترو چطوره و منو ریل چجوریه و بلیط از کجا بگیرید و سیم کارت دایمی چکار کنید و اشتراک اینترنت و .....از فرداش با همسرم پای پیاده استگاه به ایستگاه رفتیم و پیاده شدیم و اپارتمان دیدیم.اینجا بنگاه املاک نیست.آپارتمانها که بهش کندو میگن یک ایجنت داره که باید به اون زنگ بزنی و بخوای خونه ببینی.وای ۲-۳ جا رفتیم دیدیم بدتر از سگ دونی..اونقدر کثیف و دلگیر بود...تازه یکیش که مثلا نو بود بوی گند فاضلاب میداد یارو میگفت چون درش بسته بوده..پایین مجتمع هم پر آدم بدبخت و....وای خدا داشتیم می مردیم...مگه میشه اینجا ها زندگی کرد!!!!!

چند جا رفتیم خیلی خوب بود و ایجنتها اومدن نشون دادن ولی کمتر از ۲۵۰۰ رینگیت نبود.

۶ روز وقت داشتیم و بعد اون هتل نداشتیم و یا باید دوباره هتل رو تمدید میکردیم که خیلی گرون بود یا موقت یک جا رو میگرفتیم.

۲ روز مونده بود و ما چند جا دیده بودیم که اجبارا بد نبود.البته یکیش خوب بود نوساز هم بود ولی جاش خیلی خوب نبود ولی چاره هم نبود.یک روز اتفاقی اومدیم آپرتمانی که همکارمون بود از نگهبانی سوال کردیم و تلفن نماینده رو گرفتیم.زنگ زدم یک خانومی بود گفت اجاره ۲۵۰۰ ولی یک مورد مبله نشده هست ۱۸۰۰ رینگیت.

برای فرداش قرار گذاشت.عالی بود.برج نوساز.طبقه ۱۲.بالکن بزرگ که رو به جنگل باز میشه و خیلی بزرگ ۳ خوابه.( اینجا ۱ خوابه و اینا نیست.یا سوییته یا ۳ به بالا خواب داره).

ما بودجمون ۱۳۰۰ بود ولی واقعا پیدا نمیشد.کلی چک و چونه خلاصه با ۱۷۰۰ اجاره کردیم که هنوزک هیچ کس باورش نمیشه.خدا خیلی خیلییییییییییییییی کمکون کرد.ممنونشم.

تو اینجا خونه ها یا مبله هست یا نیمه مبله هست یا اصلا نیست.که اگر مبله نباشه کابینت آشپزخونه و پنکه هم نداره.ولی شانس ما اینجا مبله نبود ولی هم کابینت داشت هم پنکه و هم کولر گازیه نو.

خودمون وسایل خریدیم.یخچال.لباسشویی.مبل.میز ناهارخوری.میز تلویزیون تخت و تشک که خیلی گرونه پول تشک ۳-۴ برابره تخته.پرده و ظرف و ظروف و....تقریبا شد ۳۵۰۰ رینگیت.

دانشگاه هم رفتم برای ثبت نام که آیلتس ۵.۵ من رو قبول نکردن ولی یک امتحان ورودی داشت که شرکت کردم و امیدوارم قبول شم.البته میگن درده پوله و از ۳۰۰ نفر شاید ۵-۶ نفر قبول بشن..وگرنه ۳۰۰۰ رینگیت اضافه تر باید بدیم.نمی دونم تا اینجا خدا خیلی کمک کرده انشا الله بعد از اونم کمک میکنه...

کار همسرم هم چند نفر قولهایی دادن ولی نباید عجله کرد.انشا الله اونم درست میشه.

هوا خیلی گرمه و ما یکی از هزینه های بالامون پول آب و نوشیدنی هست.....البته غذا هم هست...اونقدر این روزها درگیر خونه و وسایل بودیم خیلی وقت آشپزی نبود که اینم کلی هزینست.

یک مورد دیگه هم پول ودیعه هست.اینجا برای هر چیزی ودیعه میگیرن.سیم کارت ۵۰۰ رینگیت..اینترنت ۲۰۰ رینگیت..کپسول گاز ۵۰ رینگیت..دانشگاه ۱۵۰۰ رینگیت...که قابل استرداده ولی پایان اقامتت.خوب ابن خودش کلی هزینه بره دیگه....

ما کنار خونمون اسیتگاه مترو هست که از عوامل گرونیه.چون تاکسی گرونه و مترو و منو ریل خیلی به صرفه هست.دانشگاه هم با اتوبوس میرم که خیلی به صرفه هست.کلا تا اینجا شانس اوردیم و خدا رو خیلی شکر.

دلتنگی و دوری خیلی سخته.خیلی زیاد.مامان اینا دارن جهیزیه خواهرم رو می خرن و میبرن..دلم پیش اوناست.تیر ماه عروسیشونه و عروسی خواهر همسرم هم هست که قراره خدا بخواد بریم.


خیلی طولانی شد ولی خیلی وقت بود ننوشته بودم.

بازم ممنون که به یادمون بودید.