خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

پراکنده

دیشب شب بدی رو گذروندم خیلی بد

هم بخوایی اشکاتو همراه بغض قورت بدی و هم بخوای ظاهرت نشوم نده ولی نشون بده که ناراحتی

یعنی اینکه یک حریم امنی نباشه که تو توش گریه کنی و با بغض بخوابی و........

وقتی صبح اومدم همکارا میگفتن چرا چشمات اینقدر پف کرده در حالیکه من اصلا گریه نکرده بودم

صبح بهتر بودم انگار یک بحران رو گذروندم با اینکه موضوع مورد نظر ظاهرا ختم به خیر نشد ( شایدم شد و ما نمی دونیم صلاح خدا چیه؟؟ تا بعدا که بفهمیم )

الان هم همینطور یک م آروم تر شدم

کاش میشد که منم        همچونان پروانه        وقت غم  / وقت هراس        پیله ای میداشتم         تا ز سوز و سیلی

میخزیدم تنها            و از آن اشک و فقان         گریه ها میکردم             و پس از خشکیدن        میپریدم من رها

و به دور شمعت         همچنان یک عاشق        لحظه ها ، میگشتم  

هر چند جالب نیست ولی نمی دونم چرا تو این مواقع طبع شعرم گل میکنه و هر چی به ذهنم میاد می نویسم هر چند بی وزن و قافیست.

امرو ز می خوا برم آرایشگاه ه سر و سامانی به ابروهام بدم و هم موهامو کوتاه کوتاه کنم

از اون ورم با قوقول بریم و عکس لاتاری بگیریم.دیگه فرصتی نمانده.

هنوز برای تولد قوقول فکری نکردم.نمی دونم چی بگیرم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یک چیزی می خوام که بدردش بخوره. باید بیشتر فکر کنم

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------- 

 

چه سخت می گذرد لحظه های ویرانی        هجوم   فاجعه و  درد های پنهانی 

بمان برای من ای آفتاب روشن عشق          تو  پاک مثل  غزل  ها ی عرفانی  

از این غروب غریبانه سخت دلتنگم            تو از  نگاه  من خسته  درد  میخوانی 

غروب فصل قشنگی برای بیتابی است          نگوکه خسته ای ازلحظه های عرفانی 

من آن همیشه دردم که بی تو میمیرم           تو   یادگار  من از سرزمین بارانی
 

 شایسته دستخط گشتی

هیجان همراه با ترس

هیجان همراه با ترس رو این مدت زیاد حس کردیم هر دفعه یک جور امروز هم یک جور

دفعه قبل اگر زده بود سر قوقول حتما شکسته بود فقط خدا خواست که خودش سکندری رفت تو جوب

ولی اون که شانس نیاورد و گیر افتاد چی. یعنی الان کجاست و تو چه حال ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

عجب بارون ناجوری اومد دیشب.نیست که منم عاشق بارونم فقط حرص خوردم آخر سر هم 1 ساعت تو ترافیک بودیم و مجبور شدیم ماشینو خیابون پایینی پارک کردیم و تو اون بارون تا خونه مامان قوقول دویدیم.اه اه ا ه

دارم اخبار اون ور و گوش میدم و تصاویر امروز رو دوباره ولی از توی تلویزون میبینم و اعصابم خورد شده و فقط فحش میدم. واقعا که .......

دیگه هم حرفی ندارم

پاییز رو دوست ندارم !!

 

رسما دل و دماغ ندارم

حوصله نوشتن هم ندارم

اصلا من با پاییز مشکل دارم.دلم میگیره. اگر غصه داشته باشم که بدتر میشم و نداشته باشم هم حالو احوالاتم داغون میشه

خدا نکنه که بارون هم بیاد.دیگه بدتر. دقیقا نقطه مقابل هسری.

این روزا خودم هم دارم کم میارم.یعنی بعضی روزا اینجوری میشم.یک روزایی هر چقدر هم که قوقول ناراحت باشه و انگیزش کم شده باشه بازم من امیدوارم و میگم ناراحت نباش صبر کن باید صبر و کنیم و یعنی چی که این حرفا رو میزنی و .....

ولی بعضی روزا نه.همش به خدا میگم چرا دری باز نمیشه.چرا حداقل یک نشونه کوچیک و مورد امیدوار کننده پیش نمیاد که ما انگیزمون بیشتر بشه ؟؟؟؟

نمیدونم.

دارم فکر میکنم برای تولد قوقول که ماه دیگست ( شب یلدا ) چی بگیرم.پارسال براش یک گوشی HTC  گرفتم که 300 تومنش رو خودم گذاشتم.بقیش هم مامان و بابا و خواهری.

امسال نمی دونم.هر سال برای روز تولدش از قبل خیلی برنامه داشتم و تو ذهنم خیلی چیزا رو زیر رو میکردم ولی امسال به دلایلی این جوری نیستم.

شاید  به خاطر روز تولد خودم که اون دمق بود و من انتظار داشتم اگر مسئله ای هم پیش اومده ( بین من و خودش نبود ) ، اون خوشحالیش رو نشون بده و نداد و من از همون حالت فهمیدم که چیزی شده ، منم شور و شوق ندارم.

خیلی با خودم کلنجار میرم ولی اون روز خیلی ناراحت شدم و اصلا یادم نمیره.

البته میگم بین خودمون مسئله ای نبود ولی من بهش گفتم چرا خندت الکیه و گرفته ای؟؟

خوب اگر معلوم نبود که من نمی فهمیدم. نمی دونم چرا اینقدر تو ذهنم مونده . بعدش هم یک موردی رو بهم گفت که اصلا از تولد امسالم خاطره خوبی ندارم.

بگذریم.

امروز خواهرم هم زنگ زده که شب بیاد پیش ما و من با توجه به احوالاتم اصلا حوصله خودم رو هم ندارم .

الان هم منتظرم تا این ساعت زودتر بگذره .تازه ساعت 4:19  است و تا 5:15 کلی مونده !!

تا من باشم که الکی به قوقول زنگ نزنم

حذفیده شد. 

برای این پست به دلایلی نظرات را تایید نمی کنم و برای خودم نگه میدارم