خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

ولنتاین ما

دیروز روز خوبی بود.در اصل ولنتاین ما دیروز برگزار شد.2-3 روز پیش رفته بودم یکسری شکلات و پاستیل و آبنبات با یک قلب اکلیلی و یک دونه کلاغ فلزی خوشگل که کلش فنریه خریده بودم و تو کابینیت قایم کرده بودم.برای کادوی اصلی تو فکر بودم که یک چیزی بگیرم که قوقول نیاز داشته باشه.

دیدم برای لپ تاپش رم می خواد که هی میندازه برای بعد.از یک طرفم سر رشته و شناخت نداشتم که خودم برم بگیرم.

عصری به قوقول زنگ زدم که بیاد دنبالم تا بریم یک سی دی از بازار بگیرم.گفت کار دارم می خوام برم جایی.اینم از اون حرفای عجیب بود.چون محاله من بهش بگم جایی کار دارم یا ی خوام برم.بگه کار دارم.( اونم قصدش خرید برای من بوده)دیگه اصرار کردم که بیا.

تو راه بهش گفتم که جریان اینه و من نمی تونستم خودم برم و خلاصه با هم رفتیم یک رم و یک هارد برای لپ تاپش گرفتیم.گفت منم داشتم میرفتم کادوی تو رو بگیرم پس حالا با هم بریم. اول رفتیم یک دیزی زدیم به بدن که انصافا خوشمزه هم بود و بعدم رفتیم و یک جفت کفش خوشگلللللللللللللللللللل که خیلی دوستشون دارم رو برام خرید.دلم نیومد بپوشم.گذاشتم برای بعد از عید.

اومدیم خونه.برعکس همیشه که خونه تا حدی قابل تحمله، دیشب خیلی بهم ریخته بود و امروز هم دوست قوقول صبح میومد خونمون تا با هم یک امتحان شروع به خوندن کنن.غذا هم نداشتیم.سریع زرشک پلو آماده کردم و خونه رو جمع و جور.هر چند این قوقول خان هی غر زد بسه دیگه ولش کن.مگه مهمون می خواد بیاد! اعصابم خورد شد! همش تو آشپزخونه ای!خوب آخه میشه.اصلا مهمونم نه هر کی به هر عنوان.خونه تر و تمیز نباشه.نمیشه که عزیز من.حداقل ظرفها باید جمع و شسته باشه.غذا آماده باشه.خونه جمع و جور باشه.بابا طرف هر جا نره.دستشویی که میره.اونجا هم باید تمیز باشه.خوب هفته پیش خونه نظافت شده بود و یک هفته بود دست بهش نخورده بود دیگه.

خلاصه که کارامو کردم و خوابیدم.البته قبل از خواب اون شکلاتها و وسایلی که خریده بودم و تو یک سبد چیدم و کلاغم هم وسطش گذاشتم و قلبها رو دادم دستش و کردم تو کابینت برای صبح.صبح تا قوقول بره پایین دراوردم و با یک یادداشت گذاشتم رو اپن آشپزخونه که قوقول الان دیده بود و زنگ زد و مثل اینکه خیلی خوشش اومده بود. 

عزیزم عاشقتممممممممممممممممممم

برای عید برنامه خاصی نداریم.دنبال یک تور با قیمت مناسبیم برای ترکیه.اگر هم جور نشه شاید بریم شمال.تا خدا چی بخواد.

آزمایش دادم

بالاخره 5 شنبه رفتم و آزمایشاتم رو دادم.با دفترچه شد 62 تومن.حالا باید از بیمه تکمیلی بگیرم.فقط این یک کار شرکت خوب بوده که ما رو بیمه تکمیلی کرده.برای عمل هم از همین بیمه تکمیلی دانا استفاده میکنم چون تاسقف 3 تومن رو پوشش میده.البته که چون خیلی اورژانسی نیست و منم حال و حوصله عمل ندارم می خوام بندازم بعد از عید.حالا تا جواب آزمایشام بیاد ببینم چی میشه.

آخ آخ هنوز دستم درد میکنه.انگار سوزن هنوز تو دستمه.خیلی خون زیاد گرفت.7 تا لوله گرفت.چشمامو بسته بودم که نبینم.بی صاحاب تموم بشو هم نبود.گفتم ببخشید خانم تمام این لوله ها رو می خوای پر کنی؟؟؟؟؟؟بدعنقم بود.گفت بله.

خلاصه که دادم و با قوقول اومدیم و شیر و کیک خوردیم و رفتیم آدرسی که همکارم داده بود برای کفشهای خارجی که قیمت خوبی داره تو بلوار فردوس. که بازم مثل همیشه گیج زده بود و درست و حسابی آدرس نداده بود و باز هم ما آدرسی که این آقا داده رو پیدا نکردیم!!!

دیگه رفتیم سمت خونه که قوقول هم برگرده سر کارش.البته قوقول خان بعد از یک هفته تاخیر دیگه یادش مونده بود که قول داده برام توت فرنگی بگیره و چند جا واستاد که بگیره که نداشتن و آخرسر یک جا یافتیم.

سر خیابون پیاده شدم و توت فرنگی به دست رفتم سمت خونه.همشم میگفتم نکنه یکی توت فرنگیمو بقاپه از دستم( نه که خیلی منتظرش بودم میترسیدم به وصال نرسیده از دستم بزنن!!)

تقریبا اولین بار بود 5 شنبه تو خونه بودم.گفتم یک کم خیر سرم بخوابم که این واحد بغلی اونقدر پسرش یورتمه رفت و جیغ کشید که منم یک جیغ بنفش کشیدم که اگر کر نیست بفهمه خفه شه ولی مثل اینکه کر بود و خفه نشد و منم قید خواب رو زدم.

گفتم خوب برم تابلوی نقاشیم رو کامل کنم.دیدم نه خونه یک کم بهم ریختست اول یک کم جمع کردم و بعدم گفتم ظرفای شب مهمونیمون یک کم لک داره بزار بزارم تو ماشین ظرفشویی که........... نمی دونم چه مرگش شد و آب و تخلیه نکرد و آب زد بیرون و ....

یعنی باید ... به این شانس.دیگه تا آب رو تخلیه کنم و ظرفها رو دربیارم و بشورم و آشپزخونه رو تمیز کنم و .... کفرم درومده بود.بازم بعدش یک کم رو نقاشیم کار کردم و رسیدم به جاییکه ماژیک می خواستم و چون نداشتم موند.

شبش هم با قوقول رفتیم میلاد نور که کفش بگیرم که هر چی آشغال ته انبارشون بود درآورده بودن و به اسم حراج به مردم مینداختن.اصلا خوب نبود.شام هم رفتیم جگر خوردیم چون به قول قوقول کلی خون ازم گرفته بودن.

جمعه هم نهار خونه مامان اینا بودیم.

امروز عصری میرم کفشم رو میخرم. (.....................) اینا یک سری توضیحاته که برای جلوگیری از پیش آمدن سوء تفاهم و عواقب بعدی تبدیل به نقطه چین شدن.

یک مدل تو بوستان دیدم بد نیست.قشنگه.تو بوستان گذاشته 27 تومن همونو تو میلادم دیدم .فکر کنم 30 تومن.خوب مرض ندارم که 3 تومن چرا الکی بدم به اونا؟؟؟؟ تازه همونو تو مرکز خرید ونکم دیدم 58 تومن.واقعا گل بگیرن در این مملکت رو که همه می خوان از هم بچاپن.

دلم تنگه برای گریه کردن

چد روزه این آهنگ رو ناخودآگاه با خودم تکرار میکنم:   

دلم تنگه برای گریه کردن
کجاست مادر ، کجاست گهواره ی من

همون گهواره ای که خاطرم نیست
همون امنیت حقیقی و راست
همون جایی که شاهزاده ی قصه
همیشه دختر فقیرو می خواست

همون شهری که قد خود من بود
از این دنیا ولی خیلی بزرگ تر
نه ترس سایه بود نه وحشت باد
نه من گم می شدم نه یک کبوتر

دلم تنگه برای گریه کردن
کجاست مادر، کجاست گهواره ی من

نگو بزرگ شدم نگو که تلخه
نگو گریه دیگه به من نمیاد
بیا منو ببر نوازشم کن
دلم آغوش بی دغدغه می خواد 
  

 

تو این بستر پاییزی مسموم
که هر چی نفس سبزه بریده
نمی دونه کسی چه سخته موندن
مثل برگ روی شاخه ی تکیده

دلم تنگه برای گریه کردن
کجاست مادر ، کجاست گهواره ی من

ببین شکوفه ی دل بستگی هام
چقدر آسون تو ذهن باد می میره
کجاست اون دست نورانی و معجز
بگو بیاد و دستمو بگیره 

 

کجاست مریم ناجی ، مریم پاک
چرا به یاد این شکسته تن نیست
تو رگبار هراس و بی پناهی
چرا دامن سبزش چتر من نیست

دلم تنگه برای گریه کردن
کجاست مادر ، کجاست گهواره ی من

گشتم ولی پیدا نکردم

امروز میرم مطب دکتر تا سونو رو ببینه و نظرش رو بگه.اگر قرار به عمل باشه ( که هست) میندازم برای اواخر ماه.چون 17 رو با بدبختی وقت دندون پزشکی دارم که کار ناتموم رو کامل کنه و شرش کنده بشه.

از صبح از قوقول خبر ندارم.جایی قرار داشت رفته.زنگم زدم بر نداشت.اس ام اس هم زدم باز هم جواب نداد.حتما کارش زیاده.

بالاخره بعد از قرنییییییییییییییییییییییی دفترچه بیمه قوقول رو گرفتیم.باید ام آر آی و آزمایشها رو تو دفترچش منتقل کنیم و بریم سریعتر انجام بدیم.

مامان و خواهرم از دیروز خونه ما هستن.خواهرم مریض بود رفته بودن دکتر از اونجا نرفتن خونه اومدن پیش ما.من تا حالا سرماخوردگی اینجوری ندیدم.سفیدی چشماش قرمزه قرمزه پررنگه.بهش میگم مثل فیلم ترسناکا شدی.

خدا بخواد فردا صبح زود میریم شمال و انشا الله 5 شنبه برمیگردیم.بابا کار داره و نمیاد.5 شنبه برمیگردیم که جمعه مطمئنا خیلی خیلی شلوغ خواهد بود.

خیالم راحته چون لاستیکهای ماشین رو تازه خریدیم و از اون بابت نگرانی نیست.خودم هم چهارشنبه نخواهم آمد ولی مرخصی رد نکردم تا بیام برگه نداشتن کارت پر کنم.چون مرخصی که ندارم برای عمل هم چند روز نخواهم اومد پس اینو رو نمیکنم.

قوقول هم سخت مشغول و درگیر پروژه های طراحی وب سایتهاییه که در دست داره و باید تحویلشون بده.البته خدا رو شکر کار زیاه ولی سختیش برای قوقوله که دست تنها باید به همشون برسه.میگه تا بخوام به تو هم بگم چی کار کنی خوب همون وقت رو میزارم کار رو انجام میدم دیگه.

دیگه اینکه آهان کسی تو محدوده پونک باشگاه ورزشی میشناسه که عصر هم برای خانمها باشه؟؟؟بعد از ساعت 5؟؟

گشتم ولی پیدا نکردم.

کار ناتموم نزارم بمونه

این معده درد از دوران دبیرستان همراهم بود.بد دردیه خیلی بد.چند سال پیش آندوسکوپی کردم.اه اه الانم یادم میاد دل و رودم بهم میپیچه.قورت دادن اون لوله یاه با اون مصیبت.دکتر گفت زخم نداری ولی معدت خراشیدگی داره و پر خونه.دارو داد.این درد کماکان با من هست و کم و زیاد میشه ولی رفع نمیشه.

چند وقت بود هر 2-3 ماه یکبار یا شایدم بیشتر فقط تو خواب درد بدی میومد سراغم.دقیقا ناحیه معده ولی سرتاسر شکمم.از درد از خواب بیدار میشدم و دولا دولا میرفتم شربت معده می خوردم و نصفه شبی کیسه آب گرم درست میکردم و چایی و نبات و عرق نعنا. بعدم بیرون اتاق رو کاناپه دراز میکشیدم تا قوقول بیدار نشه.هی میگفتم الان تموم میشه الان تموم میشه ولی ول کن نبود و تا نزدیکای صبح طول میکشید.صبح که بلند میشدم کل شکمم کوفته بود.بیچاره اونقدر درد کشیده بود.ولی دیگه صبح خوب بود تا چند ماه.

تا اینکه خودم شک کردم که بابا این دردها مثل دردهایی که مامان داشت هست و رفت و تشخیص سنگ کیسه صفرا دادن.نکنه همونه.بازم پشت گوش انداختم تا چند شب پیش که دوباره گرفت چه درد بدیه.واقعا اشک آدم در میاد.صبحش اومدم شرکت و دفترچه رو بردم پیش دکتر مستقر تو شرکت تا برام یک سونو بنویسه.پنج شنبه هم رفتم برای سونو.

بله.همون بود.2 تا سنگ به قطرهای 15 و 14 میلیمتر.

دکتر گفت بزرگه و با دارو نمیشه کاری کرد باید یا جراحی بشه یا لاپاراسکوپی!!!!! که 90 درصد لاپاراسکوپی میشه.( 2تا سوراخ روی شکم میکنن.از یکیش لوله دوربین دار رد میشه و جراح با اون سنگ رو در میاره از یکیش هم یک لوله دیگه که گاز وارد شکم میکنه تا باد کنه و جراح کارش رو راحت انجام بده.بسته به سوراخش هم هر کدوم نمی دونم 2-3 تا بخیه می خوره).

حالا همچین ترس و استرس منو فرا گرفته که خدا میدونه.هیچ کس نمی دونه چقدر ترسیدم و استرس دارم. میگن چیزی نیست و ترس نداره و....ولی من خیلی ترسیدم .اصلا از بیهوشی در حد مرگ میترسم.یعنی تا آماده شم و برم اتاق عمل و بیهوش بشم به اندازه کل عمل میترسم.الانم بهش فکر میکنم دست و پام یخ میکنه.

تازه بعدش. یاد مامان میفتم که اینهمه آدم صبوریه و صداش در نمیاد ولی موقع بهوش اومدن چه زجری کشید و چقدر داد زد که درد دارم و من برای اولین بار داد مامان رو از درد شنیدم، کل بدنم قفل میکنه .من که تحمل ی آمپول رو ندارم.من که یک سرم بهم وصل کردن کل درمونگاه فهمیدن و من گوله گوله اشک ریختم و بازم کسی نفهمید که واقعا میترسم و اینم برای من یک تابو هست که شاید به نظر خیلیها مسخره بیاد و بچه بازی.

وای ترس از بیهوش شدن و بهوش نیومدن ازیک طرف دردای بعد از بهوش اومدن و تهوع و ... از یک طرف دیگه.کاش واقعا میشد قوقول باهام بیاد و تا من بیهوش بشم پیشم باشه.البته جراحی پیش شوهر دختر خالم برم که کارش خیلی خوبه و جراح خوبیه و از بابت اون خیالم راحته ولی خودم..

به قوقول گفتم باید کل خونه رو تمیز و مرتب کنم که اگر نیومدم نگن چقدر شلخته یا بینظم بود.کارهای شرکت رو هم نا تموم نذارم.فایلهای سایت بابا رو آماده کنم.جای ...... به قوقول بگم.( از الان میگیرم که اگر اون تاریخ نبودم بگم کجا گذاشتم).

شاید دیگه کسی نباشه غصه چیزهایی رو بخوره که قوقول رو هم ناراحت میکنه .

دیگه چی؟؟؟؟

یادم نمیاد.کلا کار ناتموم نزارم بمونه.