خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

شروع کار همزمان با ....

زندگی در جریانه مثل همیشه....و خدا رو شکر که مشکل حادی نیست ولی بعضی مشکلات کوچیک هم کم از مشکلات بزرگ انرژی و نیروی آدم رو هدر نمیدن. 

همسرم که مشغوله کاره و تا تقریبا 10-12 روز دیگه که 1 ماه بشه وضعیت موندش تو این شرکت مشخص میشه.خودش میگه میدونن من چقدر تواناییهای مختلف دارم ولی اگر بخوان کمتر از اون چیزی که من پیشنهاد دادم بدن بهتره نرم و دنبال موقعیت دیگه باشم.که منم کاملا موافقم این مقدار هزینه تجربه و کاراییه همسرمه که نباید از زیرش شونه خالی کنن.  

از ایران که برگشتیم حال ندار بودم و کمی گلو درد داشتم و فکر میکردم مثل همیشه هست.قرص سرماخوردگی خوردم خوب نشد و طول کشید.آموکسیسیلین خوردم دیدم نه فایده نداره.دردم بیشتر میشد و جوری بود که به گردنم زده بود.از ترس هزینه های بالای درمانی گفتم میرم درمانگاه دانشگاه.یک روز صبح با همسرم رفتیم.به بوق یک صور زدن اینا به خدا.نگاه کرد گفت گلوت قرمزه.آموکسی سیلین داد با قرص جویدنی...هر چی میگم گوشم درد زیادی داره گردنم تکون نمی خوره..از درد غذا رو به سختی می خورم فقط به من لبخند ژکوند تحویل میداد.مدرک پزشکیت بخوره تو سرت واقعا!! 

اومدیم خونه 1 روز بعد دیدم نه دارم بدتر میشم.کارت بیمه دانشگاه رو به اصرار همسرم آوردم و نزدیکترین بیمارستان طرف قرار داد رو پیدا کردیم و رفتیم که دکتر عمومی منو دید و کوآموکسی کلاو و یک محلول ضدعفونی و قرص جوشان داد....اومدیم خونه 2 روز گذشت..دیگه به حال مرگ افتادم..2 روز بود هیچی نمی خوردم..از درد چونم چسبیده بود به گردنم...تب و استفراغ و ... 

با اصرارهای همسرم که دیگه خودم خیلی ترسیده بودم چون هر چی سرچ میکردم به سرطان نای و حنجره با علایم مشابه میرسیدم!!! ساعت 11 شب رفتیم بیمارستان...همون دکتر بود که گفت فقط متخصص گوش و حلق و بینی باید ویزیتت کنه اونم الان نیست باید صبح بیای...دیگه این اشکای من شر شر رو صورتم بود که من این درد رو نمی تونم تحمل کنم...دارم میمیرم از درد..تهوع بدی دارم....همسرم هم ناراحت بود ولی از گریه من عصبانی بود!!! ولی تا کسی اون لحظه درد نداشته باشه نمی دونه من چی میگفتم...خلاصه دیدن من حالم خرابه دستور بستری دادن...حالا تازه یاد هزینه ها افتادم..همسرم میگفت ول کن بزار کارشون رو انجام بدن ولی گفتم اول چک کنید ببینید بیمه تقبل میکنه یا نه که خداروشکر گفتن آره.تو اورژانس بهم سرم زدن با 2 تا آمپول و بعدم منو بردن تو بخش...بیمارستان خصوصی بود و اتاق هم 2 نفره که فقط خودم تو اتاق بودم و خداییش هم تمیز بود و هم رسیدگی میکردن...نمیدونم چون بیمارستان خصوصی بود شاید...همون جا 200 رینگیت بیعانه از همسرم گرفتن که من فکر کردم پول یک شب بود!! 

فرداش متخصص منو دید و گفت 2 علت داشته:یکی اینکه چون کیسه صفرا نداری غذاهایی که خوردی با اسید معده برگشته بالا و دوم اینکه استرس یا فشار باعث شده برگشت اسید معده بیشتر بشه و نای رو تا حدی آسیب زده و عفونت کرده....البته همسرم اعتقاد داشت مال گریه کردن و دلتنگی و اینا هم هست و من غم باد گرفتم!!...آنتی بیوتیکهای قوی بهم میدادن و چند تا مستقیم از جای سرم تو رگ تزریق میکردن که آه از نهادم بلند بود از درد.چون روغنی بودن و کند وارد رگها میشدن....وای که چقدر اشک ریختم.روز 2 بستری مامان بابام زنگ زدن که گفتم دانشگاهم... 

بدشانسی اینکه این اتفاقها روز 2 کاری همسرم بود و طفلک همون روز 2 نتونست بره و فرداش هم ظهر رفت...کلی استرس کشیدیم.تنها چیزی که آرومم میکرد دلداری همسرم و محبتهاش بود که با اینکه تا حالا تجربه مریض داری نداشته ولی وقتی میومد خسته و کوفته ساعت10 و تو دستاش میوه و شیرینی و شارژ موبایل و ......فقط خدا رو شکر برای بودنش و وجود عزیزش که به کلام نمیاد....... 

روز آخر هم یک فاکتور 2600 رینگیتی به ما دادن که با رینگیت 800 تومان میشه 2 میلیون تومن...واقعا عرق سرد کردم  و گفتم بیمه اینقدرش رو تقبل نکرده..که اپراتور توضیح داد هزینه رو بیمه میده و شما فقط 41 رینگیت بدید که 200 تا قبلا دادید اینم بقیه پولتون>>>>> 

اینم قسمت بود که از 2000 تا 1400 رینگیت برای خرید تی وی و رفتن به کنسرت MODERN TALKING که همسرم دوست داشت خرج بشه و نه دوا درمون........... 

تازه برای اینکه من روحیه پیدا کنم با همسرم رفتیم و یک تور ویژه ماه عسل بالی برای فوریه رزرو کردیم با یک تور داخلی جنگل استوایی برای دیدن اورنگ اصلی که همون انسان اولیه مالزی و خوابیدن تو غار و .....هست 

همسرم میگه تو رو خدا دیگه مریض نشو...ببین چقدر هزینه برامون برداشت!!!!!!!  

ومشکل بعدی رشد قیمت دلار و رینگته که دیوانمون کرده...پول پیش خونه رو هنوز تبدیل نکرده بودیم داره میشه ....تومن...اینو کجای دلم بزارم

و بالاخره انجام شد

همیشه به این اعتقاد دارم که کاری که باید بشه تو وقت و موعد خودش میشه نه زودتر از اون..حالا ما خودمون بکشیم........ 

از ایران که برگشتیم همسرم گفت دیگه می خوام شانسم رو اینجا امتحان کنم.من تا حالا برای کاری اپلای نکردم و همش گفتم کار تجاری کنیم حالا در کنارش بزار رزومه خودمو مستقیم بفرستم برای شرکتها.این شرکتهای کاریابی مثل jenjob , jobstreet  و اینا همش حرف مفته.در اصل رزومه تو رو تو آرشیوشون نگه میدارن و بهت حقوق کمی پیشنهاد میدن تا به کارفرما خوش خدمتی کننن.تازه اکثرا هم میگن زبان چینی و مالایی هم بلد باشین.حالا خیلی زبانشون تحفست!! والا.... 

خلاصه نشست از yellow page  که اونم خودش از تو اینترنت با نرم افزار ایمیلاشون رو درآورده بود حدود 20 تا ایمیل زد که در کمال ناباوری بعد 3 روز 2تا شون جواب دادن و دیروز هم رفت مصاحبه و 

هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا 

با کمال میل قبول کردن و حتی دیشب هم مدیرشون ایمیل زد که از مصاحبه و همچنین همه چیز خیلی راضی بوده و امیدواره که همسرم هم شرایطشون رو قبول کنه و باهاشون همکاری کنه..تازه 1 ماه آزمایشی و با حقوق پیشنهادی اونا و بعد از اون با حقوق پیشنهادی همسر خوبم....... 

یعنی از شوق و خوشحالی یک هیجانی بهم وارد شده که مدام سردرد دارم.......................... 

همش میگم خدایا شکرت که نخواستی ما پول پیش خونه رو دست بزنیم.....هر وقت میرفتیم بیرون یهو یک غمی میومد تو دلم یک احساس غریبیه محض....ولی حالا دیگه نه...خیلی خوشحالم...تازه قراره خدا بخواد خودشون ویزای کاری همسرم رو هم بگیرن و خلاصصصصصص. 

البته هنوز به خانواده هامون نمی گیم تا این 1 ماه بگذره انشا الله و بعد اطلاع رسانی خواهیم کرد 

خدایا هزار مرتبه شکرت شکرت شکر