خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

تا آخر هفته

تا آخر هفته کار زیاد دارم.

پنج شنبه باید بریم 2 قسط خرید خوردو رو بدیم ولی هر کدوم رو شعبه اصلی خودشون.چون دفتر چه ها تموم شده و باید شعبه خودشون دفترچه جدید صادر کنه. عوارض خروج از کشور رو هم باید پرداخت کنیم.2 تا حساب هم دارم که می خوام اونا رو ببندم.ماشا الله هر کدوم یک ور شهرن.

ارز هم باید بریم بخریم.

با قوقول هماهنگ کردم تا 5 شنبه شام خواهرم اینا رو دعوت کنیم.البته خواهر نامزد خواهرم هم هست.

باید چهارشنبه خونه رو ترو تمیز کنم و پنج شنبه فقط غذا آماده کنم.چون تازه ظهر میرسیم خونه.

امروز و فردا هم باید ی کاتالوگ رو آماده کنم و تحویل بدیم.

ی تغییراتی در شرکت در حال انجامه که من نمی دونم چرا محرمانه دارن انجام میدن و فعلا بروز نمیدن.مثل کارگاه ها میان هی جاها رو وارسی میکنن و گفتن چند نفر جا به جا بشن و چند تا میز جاش عوض بشه تا اون کسی که مد نظرشون و نمیگن ( حالا انگار چه ... هستا) بیاد.

گفتم به درک فقط جای منو تغییر ندن که من مثل گربه ای که سبیلش رو بزنن تعادلش رو از دست میده، اگر جام عوض بشه تا چند وقت گیج و ویجم.

این یعنی من با مردن با شرایط جدید آداپته میشم.

واقعا خاک بر سرشون بن های 3ماهه رو هنوز ندادن.امروز 27 و اینا هنوز عین خیالشون نیست.

اونوقت واسه خرج الکی کردن همچین اول صفن که خدا میدونه.

خدا کنه حداقل این ماه حقوق رو سر وقت بدن

در و تخته

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

من برگشتم

پنج شنبه قوقول تا بیاد دنبال ساعت 5 و ده دقیقه بود.دیگه سعی کردم بهش فکر نکنم که دیره و راه افتادیم.

جاده کرج تا سر چالوس شلوغ و ترافیک بود.اول جاده چالوس یک مقدار تنقلات گرفتیم و باد لاستیکها رو تنظیم کردیم و رفتیم.

جاده خوب بود نه خلوت و نه شلوغ و ساعت 10 رسیدیم رامسر ویلای خاله بزرگم که خاله کوچیکه و شوهرش و مادرجونم هم بودن.

کلا همه خانواده قوقول رو خیلی خیلی دوست دارن و مامان اومد طوری قوقول رو بغل کرد بوسید که انگار چند ساله ندیدتش.مادرجون هم که به قوقول میگه شاه.... ( اسمش رو).

خلاصه سریع بساط شام رو که منتظر ما بودن آماده کردن.ماهی و کباب و باقالی قاتق که مختص قوقول پخته شده بود.

در کنار اینها زیتون پرورده و ماهی شور و سیر ترشی و .....من هم نهار نون پنیر خورده بود دیگه حسلبی دلی از عذا درآوردم.

مامان اینا گفتن فردا هم بریم ویلای خاله کوچیکه که در حال ساخته هم اونجا رو ببینیم و هم از باغشون نارنگی بچینیم.

( اینجا قوقول ی کم ناراحت شد که البته بهش حق میدم .البته نه چیزی گفت نه ابزار ناراحتی .رد و نه هیچی ولی بعدا سر یک موضوعی بهم گفت ) مامان اینا خیلی خیلی با محبتن وخیلی هم قوقول رو دوست دارن و حتی ترجیح میدن اگر قراره جایی برن یا چیزی بخورن قوقول حتما باشه ولی گاهی این چیزا برای ما دست و پا گیره و یک زمانایی برنامه اونا به ما تحمیل میشه.

قوقول گفت شاید من می خواستم کل روز رو استراحت کنم یا برم فقط کنار دریا بشینیم ولی تا رسیدیم خودشون از قبل برنامه ریزی کرده بودن.خوب کاملا بهش حق میدم.مطئنا من بودم حالم گرفته میشد.

البته اصلا نه به روی خودش آورد و نه حرفی زد و ناراحتی کرد . موقع برشگت موقع جا به جا کردن ساکها و لاستیک ماشین یک چیز کوچیک گفت که من دلخوریش رو از اون حرفش فهیدم ولی چیزی نگفتم تا بعد خودش بهم گفت.

در کل روز دوم هم رفتیم ویلای اون ور و نهار هم برگشتیم و فسنجون با گوشت بوقملون خوردیم و عصری رفتیم پارک آبی و اونجا چایی و قلیون گرفتیم.تو پارک آبی چون کنار خونه های مردم بود یک خونه که عروسی داشتن عروس و مهونها راه افتادن اومدن کنار دریا تو اسکله و کلی سوت و جیغ و عکس و ... جالب بود.

جعه صبح بعد از صبحانه راه افتادیم. نهار که خالم آماده کرده بود برای تو راهمون ی جای با صفا واستادیم و خوردیم.ماست دهاتی هم واستادیم و مامان و مادرجون برای خودشون  و ما ماست ساده و موسیر وشربت نعناع و .. خریدن.عجب ماستی .

بعد از هتل گچسر ماست دهاتی سمت راست جاده.حتما امتحان کنید.

ساعت 4 رسیدیم خونه مامان اینا و یک کم استراحت کردیم و دوش گرفتیم و بعدم رفتیم خونه خودمون.

هوا تاریک می شود

الان که من اینجا نشستم منتظرم تا قوقول بیاد دنبالم و بریم ی راست سمت جاده و انشا الله شمال.قرار بود ساعت 3 راه بیفتیم ولی قوقول ساعت 2 هنوز دماوند بود و تازه باید بره خونه نهار بخوره و حموم بره و ماشین رو ببره نشون بده و بیاد دنبال من!!

من که فکر نمی کنم زودتر از 5 راه بیفتیم.تازه هوا هم زود تاریک میشه و شلوغ هم هست!!

بهش زنگ نمی زنم که استرس بهش وارد نشه ولی خودم خیلی عصبیم و و ضع مزاج هم طبق معمول این مواقع ریخته بهم.

دست قوقول نبود یک کار فوری و غیرمترقبه پیش اومد که نمیشد اصلا نره ولی من نمی دونم چه حکمتیه ما باید تمام مسافرتهامون با استرس و هول هول و تاریکی همراه بشه و هیچ وقتم نمی تونیم نه به کسی بگیم.حالا برنامه خودمون بهم میریزه به جهنم!!

بابا من از این جاده چالوس نفرت دارم به خدا اونم تو شب که دید نداره .از جاده رشت هم که راه هزار برابر میشه.

سرمو به هر چی گرم میکنم باز برمیگردم اول کار و این دستام که یخ کرده منو یاد موضوع میندازه و نمی تونم بهش فکر نکنم.

الان زنگ زدم به قوقول. تازه رسیده تهران.بمیرم براش خودش هم کلی ناراحت شده و نمی تونسته کاری بکنه.

میگه ماشین مهم نیست.مشکل جدی نداره فقط یک صدا میده که شاید تا حالا بوده ولی چون پنجره باز بوده نمی شنیدیم ولی خطرناک نیست.

حموم میگه نمیرم.گفتم برو اگر راحت نیستی اگرم می خوای حوله برداشتم شب رسیدیم برو که خستگی راه هم از تنت در بیاد.

نمی دونم حالا باید بره سمت خونه.از کارهای هول هولی خوشم نمیاد. سرم به شدت درد گرفته.

امروز صبح قوقول خیلی زود رفت و من خودم  اومدم که 10 رسیدم.چون هم خوابم میومد و هم تا حموم برم دیر شد.کارت نزدم که موقع رفتن هم نزنم و برگه اعلام ساعت ورود و خروج نوشتم که بگم کارت نداشتم اون روز که این دیر اومدنها خیلی زیاد شده میترسم آخر سال کلی ازم کم بشه.اونم که خودم امضا میکنم پس ضایع شدن در کار نیست.

از آژانس هواپیمایی زنگ زدن که هتل که درخواست رزرو کردیم جا داده بیاید برای تسفیه حساب که گفتم انشا الله شنبه.

مرخصیم رو داده بودم برای امضا چون 7 روز نخواهم بود.مدیر عاملمون مرخصیم رو امضا کرده و یک نامه برام داده که کجا تشریف میبرید؟ لطفا قبل از رفتن هم با من هماهنگ کنید تا اگر کاری هست با هم تقسیم کنیم که لنگ نمونیم. ولی حوصله ندارم الان برم باهاش حرف بزنم .

ساعت 4 و من یک پنجره قد چی جلومه که هر لحظه تاریک شدن هوا رو نوید میده!!

سوء تفاهم

دیروز قبل از رفتن زنگ زدم به مدیر عاملمون.

گفتم ببخشید شما پنج شنبه به من اس ام اس دادید و یک سوالی کردید( سوال کاری بود) منم جواب دادم ولی جوابی از شما نگرفتم.می خواستم ببینم جواب من رو گرفتید؟( البته خیلی ملیح و مودبانه صحبت کردم که پی به عصبانیتم به طور مستقیم نبره)

(یعنی می خواستم مودبانه بگم چرا جواب ندادید مگه سوال نپرسیده بودید!!) اونم گفت نه ببخشید گرفته بودم ولی چون دیروقت دیدم نخواستم مزاحم بشم گفتم شاید خواب باشید!!

دیگه نگفتم من اگرم خواب بودم با اس ام اس بیدار نمیشدم یا جمعه جواب میدادی.

من ی ثابتهایی تو ذهنم هست که نمی تونم تغیر بدم یعنی برام قابل هضم نیست که رعایت نشه.یعنی جزء ادب و روابط اجتماعی میدونم و در مقابلش حساسم. حالا خوب یا بد نمی دونم.انتظات غیرعادی نیست ولی قوقول میگه نباید انتظار داشته باشی که وقتی برآورده نمیشه نارحت بشی.

یادمه اوایل کارم یک مدیر میانی داشتیم و مثل الان نبود.این آدم  سلام کردن بلد نبود.یعنی صبح مثلا زنگ میزد به من یا میومد جلوی میزم میگفت خانوم فلانی فلان مورد.... منم قبل از اینکه کامل شروع کنه حرف بزنه میگفتم سلام بفرمایید.اینم رفته بود به مدیر عاملمون گفته بود این می خواد به من ادب یاد بده تا می خوام حرف بزنم میگه سلام!!

یک بارم بدجور دعوامون شد که صدای هر دومون بلند شده بود و موقع برگشت مدیر عاملمون بهم زنگ زد که دلخور نباش من میدونم این آدم کار کردن باهاش سخته شما تحملت رو بالا ببر0( یعنی مردم بی شعورن عیب نداره تو تحمل ن.البته خداییش خودش در حد چی بگم خونسرده ولی کلی سیاستمداره که با پنبه سرت رو میبره ولی محاله با کسی تندی کنه یا تو روش یا پشت سرش با کسی حرفی بزنه شخصا وارد عمل میشه و طوری تلافی مکنه که نمی فهمی چی شد و کوه خشم هم باشی بری تو اتاقش با خنده میای بیرون و بعدا می فهمی چی به سرت آورده!!)من گفتم این آقا باید شعور داشته باشه که ی بار در روز اونم اول صبح که همدیگرو میبینیم باید سلام کنیم نه هرتی شروع کنه ... بزنه.خلاصه همین شد از اون به بعد سلام از دهن این آدم به ظاهر مهندس نیفتاد( البته اطلاعات داشت فقط ادب نداشت)

امروز که به همکارم گفتم که بهش زنگ زدم چشماش گرد شده بود و اول با تعجب و شاخ روی سر و بعدم با کلی خنده میگه واقعا زنگ زدی؟؟ گفتم آره چیه مگه؟ گفت این الان با خودش میگه عجب گیری افتادم به هر کی نباید جواب پس بدم به این باید جواب پس بدم!!

ولی من میگم خوب مدیر عامله جای خودش ولی تو ساعت غیر کاری که مدیر عامل نیست برای من فقط یک فرد معمولیه و باید روابط هم معمولی باشه.

تو راه رفتن به قوقول زنگ زدم .تو حرفاش گفت برو ماکارونی درست کن.گوشت چرخکرده نداشتم ولی چون گفت دیدم حتما هوس کرده دیگه بنابراین راهو کج کردم از داخل بوستان به شهروند.

گوشت و ماکارونی و چند بسته شکلات و پاستیل که قوقول بسیار مخلصانه عاشقشونه خریدم و اومدم بیرون ولی انگار دنیا داشت دور سرم می چرخید نمی دونم انگار فشارم افتاده بود پایین.بنابراین همونجا نشستم و یک ویفر خوردم بعدم تو راه یک کم پاستیل که برای همسرم مثلا گرفته بودم خوردم بعد رسیدم خونه دیدم نه افاقه نکرده یک موزم خوردم که یک کم چشمام باز شد!!!

شبم ه طبیعتا شام میل نداشتم فقط یک کم پاستیل خوردم .بعد صبح داشتم دندونامو میشتم میگم خدایا این خمیر دندون آبی نبود چرا زبون من این رنگی شده؟؟؟

که یاد پاستیلایی افتادم که چندتایی میذاشتم دهنم و اونقدر نگه میداشتم تا آب بشه!!!!!!!!!

یک مورد دیگه اینکه یکی از دوستای خانوادگی که خیلی با هم در ارتباطیم یک کم قاطی کرده و من نمی دونم برخورد درست چیه؟

یعنی کلی دیروز اس ام اس زده که من از دست مامانم دلخورم به این دلیل از دست خواهرم دلخورم به اون دلیل از دست خواهرت دلخورم به این دلیل و ..... بعدم میگه اصلا من فقط ی دوستم دیگه نمی خوام مزاحم شما بشم.اصلا این بحثها باید تموم بشه ......

اصلا من موندم لیلی زن بود یا مرد؟

فقط در آخر بهش گفتم که عزیزم هر چی زمان جلو بره و تجربه تو تو زندگی بیشتر بشه و در آینده ازدواج هم بکنی می فهمی نمی تونی بدلیل اینکه حرفت مورد قبول واقع نشده یا صد در صد باهات موافقت نشده یا حرف حرف تو نشده بدون نتیجه بحث رو تموم کنی و بگه دیگه نمی خوام در موردش حرف بزنم.

حالا خر بیار باقالی بار کن.به خواهم گفته فکر کردین چون من ازدواج نکردم نمی فهمم. همه چیز ازدواجه یعنی اونی که زدواج نکرده ال و بله و....( سنی نداره 25 سالشه)

امروز می خوام بهش بگم عزیز من اصلا مسئله ازدواج نیست. مثلا خاله قوقول که 23-4 سال از من بزرگتره و مجرده نسبت به من که این همه ازش کوچکترم ولی ازدواج کردم ی سری تجبیاتو نداره خوب این طبیعیه. درسته که کلی از من بزرگتره و بیشتر کار کرده و تو اجتماع بوده و رفت و آمد داشته ولی تجربه این طوری نداشته پس شاید یک چیزهایی رو نتونه مثل من درک کنه یا مجبور نباشه رعایت کنه یا ترک کنه.

تو هم همینطور تا ازدواج نکنی نمی فهمی که همیشه نمیشه حرف حرف تو باشه یا اجازه نداری موبایل دیگران رو چک کنی چون مطمئنا این اخلاق رو اگر داشته باشی می خوای برای همسرت هم انجام بد ی که کسی تحمل نمیکنه و اصلا درست هم نیست.

من هزاری با هسمرم حرفم هم بشه یا موضوعی رو بخوام بفهمم با اینکه موبایل همسرم همیشه رو میزه یا پسورد ایمیلشو دارم به خودم اجازه نمیذم دست بزنم.همونطور که اون هرگز این کار رو نمیکنه.

نمی دونم حوصله جرو بحث ندارم و حوصله برطرف کردن سوء تفاهم رو هم ندارم ولی مجبورم .

این اون موضوعی که تو پست قبل گفتم نبود.اون رو فراموش کردم.