خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خطرناک

بچه ها روزانه نغییر میکنن و با بزرگ شدنشون دغدغه های من هم بیشتر میشه.

هانا ماشالله به جونش کلی انرژی داره و دقیقه ای آروم نمیشینه.به هر چیزی دست میندازه و بلند میشه وایمیسته و بعدم دست دراز میکنه هر چی دم دستشه بگیره.

به شدت مامانی شده و هر چند دقیقه یکبار که داره بازی میکنه،ماما ماما میگه و میاد طرفم که بغلش کنم و زود هم میره پایین.

پریروز صبح بلند شد و شیر خورد و خوابید. گذاشتمش رو دخت خودمون و دورش رو با اندازه یک تپه بالش چیدم که اگر غلت زد نیفته.تو آشپزخونه بودم و با همسر صبحانه آماده میکردیم که یک چیزی گفت گومب و بعدم جیغ هانا.

همسری و خواهرش دویدن تو اتاق و منم از ترس فقط زدم تو سر و صورتم.جرات نداشتم برم ببینم چی شده.

هانا تو بغل باباش گوله گوله اشک میریخت و جیغ میزد.

از خواب بیدار شده بود و من نمیدونم چجوری از اون همه بالش،بالا رفته بود و اومده بود لبه تخت و با کله سقوط آزاد کرده بود.دیگه کلی بغل و بوس و خوراکی تا بچم آروم شد.خدا رو شکر جیزیش نشده بود و غیر از درد بیشتر ترسیده بود.شبش هم می خواستم بشورمش از بس وول وول میزنه،سرش رو زد به چهارچوب در و یک کم کبود شد.به قول همسری واقعا یک کلاه کاسکت نیاز داره.

از ترسم همون روز ارتفاع تختشون رو بردم پایین.چون روز قبلش دیدم هانا از روی تخت دولا شده سمت در که کلید رو از روی در ورداره.

نویان، پسر مامان خودش از حالت خوابیده بلند میشه و میشینه.پریروز که از خواب پاشد یک طرف صورتش رو کلی پشه زده بود.دو تا روی چونه،یکی لپش دو تا گردنش و یکی هم دستش.خیلی هم بزرگ و قرمز بود که ترسیدم .چون سرما هم خورده بودو آب ریزش بینی داشت رفتیم دکتر که گفت همون پشه هست.چون روی صورت می خوابه اون قسمت که به بیرون بوده کلی پشه زده انگار آلوده هم بود که مثل جوش بزرگ و قرمز بود.

شینا دیگه خودش رو میکشه رو زمین و کاملا با آوا آدم رو صدا میکنه.

موقع غذا خوردن شینا و نویان امکان نداره که با صدا کردن و گریه کردن ما رو متوجه نکنن که حتما بهشون غذا بدیم.

برای موحطه بازی و دور فومهایی که خریدیم،همسری با قفسه های مشبکی که خرید یک حفاظ به مساحت شش متر، قشنگ درست کرده که اسباب بازیها و بچه ها داخل اون هستن.هر چند که هانا از همه بیشتر و نویان هم گمی نق ویزنن که بیان بیرون ولی اون تو کاملا امنیت دارن.

هر روز یکی دوبار تصویری با خالشون دیدار دارن و ارتباط برقراره.

با همسری رفتیم فیلم فروشنده.قشنگ بود خیلی و در عین حال خیلی هم  تاثیر گذار.

نظرات 5 + ارسال نظر
ستایش شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 07:47 ق.ظ

هزار ماشالله خدا حفظشون کنه. باور کن از الان به بعد که به راه رفتن بیفتن دیگه هر کدومشون یه محافظ می خوان.

ممنون. از الان هم محافظ لازم شدن

سین بانو شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 02:03 ب.ظ http://happyhomehappylife.blogsky.com/

وای خدا عزیزمممم جانم ازشون عکس بزار دلم ضعف کرد ...

خدا بهش رحم کرده خداروشکر چیزیش نشد عزیزمممممم

واقعا

غزل و شاهو یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 01:29 ب.ظ

سلام عزیزم
چشم و دلت روشن خانم خانما
وای نمی تونی تصور کنی چقدر سورپرایز شدم وقتی دیدم سه قلو داری
خدای من
من فقط تا اینجا خونده بودم که از مالزی برگشتین
و بعد دیگه به دلایل مختلف تو این فضاها نبودم و تنبلی کردم و...
خیلی زیاد به تو و همسرت تبریک میگم
آمین که نور چشمهاتون سلامت و شادمانه باشن
و کلی خبرهای خوب در انتظار باشه
شینا و اگه اشتباه نکنم هانا اسامی کردی هستن
اسم هاشون زیباست عزیزم
کاش هروقت منم تصمیم به بچه دار شدن بگیرم حداقل دوقلو بشن
دوستت دارم و مراقب خودت باش
منو یادت هست که

سلام عزیزم.خوشحالم که خوبید و معلومه که یلدمه.هر از گاهیربهت سر میزنم و هیچ خبری نبوده ازت.
بله هانا و شینا کردی و نویان ترکمنی و مغولیه

نلیا چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 04:23 ق.ظ

سلام ماشالا بزرگ شدن بچه ها خدارو شکر که از پسشون بر میاین لطفا عکساشونم بذارید برامون

ممنون

میترا پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 11:17 ق.ظ

خیلی خیلی شیرین نوشتین کلی کیف کردم و دلم خواست محکم بغلشون کنم
خوش بحالت عزیزم
خدا انشالا بچه هاتو واست حفظ کن و به سلامتی بزرگشون کنی
ازشون عکس جدید بزار

ممنون از لطفت. خدا عزیزان شما رو هم حفظ کنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد