خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

سفر نامه م ا ل ز ی (۳)

.راستی یادم رفت بگم تو روز دوم به رانندمون گفتم یک جا می خوام صنایع دستی بخرم که بنده خدا ما رو برد یک کارگاه تولید صنایع دستی فلزی که بعضیاش تلفیق طلا هم داشت.کلی گشت و از این و اون آدرس گرفت تا ما رو ببره.اولش که وارد شدیم یکی ی ظرف فلزی دادن دستمون و یک کارت هم انداختن گردنمون.بعد تو ظرفها آبمیوه ریختن و گفتن دور ظرف رو بگیرید.اونقدر خنک شده بود انگار تو فریز بوده. گفتن دور ظرف رو بگیرید می خواستن خاصیت اون فلز رو ببینیم.یک دختر جوون بعد کلی در مورد تاریخچه و نحوه ساخت و ... اینا توضیح داد و بعد ما رو برد داخل فروشگاه.خیلی قشنگ بود.انواع ظرف وجام و مجسمه و ... همه از همون جنس ولی گرون.ما یک آویز موبایل که نم دونم از چه جنسیه ولی خودشون میگفتن شانس میاره و سنگ شانسه با یک جا کلیدی از جنس همون فلز برای قوقول که نماد مالزی بود و ی بشقاب گرد کوچیک اندازه کف دست با پایه اش که اونم نماد مالزی روش حک شده بود خریدیم.

روز سوم ساعت 9 قرار داشتیم با راننده چینیمون.یک کم بیشتر خوابیدیم و صبح پا شدیم دوش گرفتیم و رفتیم برای صبحانه.الانم یاد میز و غذاهای صبحشون میفتم دلم قیلی ویلی میره.خیلی خیلی خوشمزه و متنوع بود.از انواع آبمیوه و نون و غذاهای پختنی و ....بگیرید تا انواع مربا و کره و میوه های خودشون و ......

راس ساعت ماشین دم در هتل بود و تنها اومده بود.اول ما رو برد یک مغازه کفش فروشی که روز قبل نشنمون داده بود و گفت چندین ساله کارش تولید کفشه و هم جنساش خوبه و هم قیمتاش و خیلی معروفه.واقعا هم خوب بودن البته بعضیاش کمی گرون بود.ی صندل قوقول و یک کفش برای خواهر قوقول و یک صندل و یک کتونی برای من خریدیم. از اونجا رفتیم بازار برق و لوازم التریکی که قوقول می خواست ببینه.مثل چراغ برق و لاله زار خودمون بود.از اونجا گفتیم ما رو ببره کتابخونه بزرگ و مرجعش که کتاب به زبان انگلیسی هم داشته باشه.اول یک جا رفتیم که کتاب به زبان انگلیسی نداشت و بعد رفتیم جای دیگه.2  طبقه و بزرگ بود مثل شهر کتاب.من مشغول دیدین کتابش برای کودکان شدم که بابا خواسته بود و قوقول هم سی دی ها رو میدید.4 تا کتاب برای بابا و قوقول هم 2 تا سی دی کنسرت خرید.( یادم رفت مال کی بود.خارجی دیگه که عشق قوقول خانه)

روبروی اونجا ی معبد مخصوص چینیها بود .بعضی هم داشتن عبادت میکردن.کتابا رو گذاشتیم و رفتیم توش دور زدیم و عکس گرفتیم.کلی عود روشن کرده بودن.می خواستم بخرم ولی به قول قوقول خیلی دود داشت و انگار چوب میسوزندن و برای خونه خوب نبود.

از اونجا ما روبرد محله و بازار هندیا.گفتم چون عید هندیا ( دیوالی که جشن نور و رنگشون هست و من از قبل آشنایی داشتم.چون چند تا شرکت خارجی که باهاشون کار میکنیم تو این عید برای ما کارت تبریک میفرستن و ...).خیلی پارچه ها و لباسا و النگوها و زیور آلات قشنگی داشتن.از اینجا دیگه پروسه خرید کردن شروع شده بود( پروسه شیرین خرید کردن!!)

هم عید هندیا بود و هم تمام مغازه ها حتی برندهای معروف هم تو حراج از 50 تا 80 درصد بودن.این شد که ما که قصد داشتیم با یک چمدون بریم با دو تا برگردیم ، 2تا چمدون جواب نداد سومی رو هم خریدیم و بازم جواب نداد یک ساک از ایکیا گرفتیم و جواب نداد و یک ساک دستی تو هواپیما هم داشتم و بازم چمدونا داشت میترکید.!!

از همون محله هندیا برای قوقول و بابا 2 تا ادکلن گرفتیم و ی after shave  برای برادر قوقول.تو یک فروشگاه که انواع ساری ( لباس هندی) و پارچه می فروختن یک خانومی یک پارچه ساری پیچید دور تنم که خیلی قشنگ بود.قوقول هم میگفت بخریمش میشد حدود 80 تومن خودمون ولی من گفتم آخه به کارم نمیاد.ولی خیلی قشنگ بود و عکس انداختیم.اومدیم بیرون و چند جا دیگه رفتیم و از یک فروشگاه یک کیف خیلی خوشگل خریدم که گذاشتم برای عید و می خواستیم حساب کنیم دیدم قوقول از قسمت عینک یکی انتخاب کرد داد فروشنده بده به من برای امتحان.خیلی قشنگ بود و رو صورتم خیلی خوب بود که اونم خریدیم.توی یک فروشگاه دیگه هم 1 صندل دیگه برای تابستون خریدم یکی هم برای خواهرم.یک اتو تمام بخر هم همونجا خریدیم.ی مغازه هم رفتیم چایی و و کاسه های کوچییک که توش ساکی می خورن خریدیم.

حدود 2 ساعت اونجاها گشتیم و به راننده زنگ زدیم که بیاد و بریم برای نهار.رفتیم مک دونالد.خوشمزه بود ولی صد رحمت به فست فودای ایران.به خدا برگرش اندازه کف دست بود.خلاصه باز هم راننده رو مهمون کردیم و بعد ما رو برد مرکز شهر تا یک چمدون بخریم.خریدیم و تمام وسایل رو توش گذاشتیم و ما رو برد نزدیک بی بی پلازا پیاده کرد و گفت فردا صبح ساعت 8 میاد دنبالمون تا ما رو ببره فرودگاه برای پروازمون به لنکاوی.اولین روز ورودمون به کوالالامپور تو هتل ازشون خواستیم پرواز لنکاوی رو برامون رزرو کردن که بلیط رفت و برگشت با پرواز fire fly  شد نفری 150 رینگت.40 رینگت هم  بابت انجام رزرو و اینها خود کارمند هتل گرفت.البته که می ارزید چون خودمون به این چیزها آگاهی نداشتیم و مطمئن تر بود یکی اون رو انجام بده.

بهترین خریدها رو تو بی بی پلازا انجام دادیم و الحق فروشگاه بسیار بزرگ و بسیار خوبی بود.هم برندها و مارکهای معروف بودن با تخفیفهای بالا و هم جنسهای معمولی داشت.کلی خرید کردیم.اول تصمیم داشتیم فقط برای خانواده درجه یک سوغاتی بخریم و به بقیه فقط شکلات بدیم ولی دیدم چون اولین باره بهتره ی چیزهایی بخریم.برای 2 تا از دختر خاله های قوقول 2 تا کیف، برای دو تا دختر خاله دیگه 2 تا ساعت و دو تا کیف کوچولو ،برای 2 تا پسر داییهای قوقول 2 تا ساعت و برای خالم ی بلوز و ی گوشواره و برای 2 تا از همکارهای قوقول 2 تا بلوز گرفتیم.برای مامان قوقول یک بلوز و برای بابای قوقول هم ی بلوز گرفتیم.خودمون هم کفش و بلوز و شلوار و صندل تو خونه و کیف و ... اینا خریدیم.

یک جا ست ملحفه و یک فلاکس هم برای قوقول خریدیم که نارنجی خیلی قشنگی بود و برای ؟؟؟؟ ریختن خیلی خوب بود.2 جداره بود.

کلی تو اون پاساژ گشتیم که دیگه داشت تعطیل میشد.اومدیم بیرون و از یک فروشگاه بزرگ که حراج زده بود یک چمدون دیگه که البته کوچیک بود خریدیم و تاکسی گرفتیم برای هتل.

برگشتیم اسباب و اساسیه رو گذاشتیم و رفتیم رستوران هتل خودمون برای شام.2 تا از قشنگترین عکسها رو انتخاب کردیم برای شام.البته تو ضیحاتش هم خب بود ولی...........

بسیار بسیار بسیار وحشتناک بود.خام و با ادویه های بسیار وحشتناک.کلی پولش رو دادیم ولی دست نخورده موند.تازه اونقدر بد بود که قوقول موقع بلند شدن یادش رفت فلاکس قشنگمون رو برداره و همونجا جا موند!!!!

ولی کلی خندیدیم.همینجوری اشکام میریخت پایین.این قوقول هم مسخره بازی که بابا این همه پولش رو دادیم بزار یک کمش رو بخوریم.بعد میگفت فقط تو رو خدا یادآوری نکن چی خوردیم که حالم بهم می خوره.

اومدیم بالا وسایل رو جمع کردیم و آماده شدیم برای فردا که بخوابیم.گفتم راننده تاکسیمون آدم خیلی خیلی خوبی بود.فرداش بعد از صبحانه مفصل هتل سوار تاکسیش که شدیم گفت شما این همه بار رو با خودتون نمی تونید ببرید لنکاوی براتون سخته.بزارید تو ماشین من.من میبرم خونه روز برگشتتن میام دنبالتون اینا رو میارم.اولش یک کم دو دل بودیم ولی دل رو زدیم به دریا و قبول کردیم و فقط با یک چمدون راهی لنکاوی شدیم و تمام خریدهامون رو گذاشتیم تو ماشینش.

پروازمون ساعت 11 صبح بود و یک ساعت و چهل و پنج دقیقه با هواپیما تا لنکاوی راه بود.این فرودگاه اصلی نبود و فرودگاه داخلی و نزدیکترشون بود.رفتیم کارهای تحویل بار و گرفتن کارت پرواز رو انجام دادیم و منتظر پرواز شدیم.یک همواپیمای کوچیک ملخی نارنجی که خیلی هم راحت بود.تو هواپیما نفری یک بسته بادوم زمینی و آبمیوه ( آب انبه و انگور) دادن.تا بخوابم رسیدیم به لنکاوی.

از هواپیما که پیاده شدیم هوا ابری بود.رفتیم از قسمت دریافت بار چمدون رو گرفتیم.دم در باید بلیط تاکسی می خریدیم.تو تاکسی به راننده گفتیم ما هتل رزرو نکردیم یک جای خوب که کنار دریا و ساحلی باشه ما رو ببر.برد یک جا که متل بود.اصلا نمی دونم چی شد.ما چرا درست نگاه نکردیم یا هر چی.همونجا رو کرایه کردیم برای 2 شب.وسایل رو که گذاشتیم تازه انگار دیدیم کجا اومدیم.خیلی وحشتناک بود.ما وسواسی نیستیم ولی واقعا بیخود بود چون لب دریا بود و ساحل اختصاصی داشت گرون بود وگرنه نه امکانات و نه حتی سرویس بهداشتی درست و حسابی.رفتیم برای ناهر ولی حال جفتمون گرفته بود چون شب خوابیدن تو اونجا رو کابوس میدونستیم.نهار توی یک رستوران هندی کباب خوردیم با نون تازه که خودشون پختن.بد نبود.خوشمزه بود.همش تو فکر متل کوفتی بودیم.به صاحب اونجا که هندی بود گفتیم ما ی ساعت پیش یک جا رو کرایه کردیم ولی خیلی بده.اینجا منطقه خوب و هتل خوبش کجاست که برامون اسم دو جا رو نوشت.

برگشتیم متل و قسمت پذیرش.گفتم ما ی ساعت پیش اومدیم می خوایم بریم که گفت نمیشه.پول عودت داده نمیشه.تازه 50 رینگت هم اضافه ازم گرفته بود که روز تخلیه پس بده.گفتم ما تحت هیچ شرایطی نمی تونیم بمونیم.گفت فقط فردا صبح!!

دیدیم چاره ای ینست.قبول کردیم.رفتیم تو ساحل قدم زدیم.چه هوا و منظره ای.خیلی خیلی قشنگ بود.

بعد رفتیم تو خیابوناش قدم زدیم و 2 تا فروشگاه بود که رفتیم کلی ؟؟؟؟؟؟ خریدیم که قوقول جان جاسازی کنه تا بیاریم.دیدیم اینطوری که نمیشه ی جعبه شکلات بزرگ خریدیم و خالیش کردیم و همه رو تو اون چیدیم و دوباره روش شکلات ریختیم و دورش رو چسبوندیم!!

تو لنکاوی مالیات تعلق نمی گیره و این جور نوشیدنیها و سیگار و شکلات خیلی ارزن بود.

رانندمون هم ازمون یک باکس سیگار خواسته بود که خریدیم.

رفتیم بیرن و کل خیلبوناش رو دور زدیم.بعدم رفتیم کنار ساحل که جت اسکی کرایه میدادن دو تا صندلی و چتر ساحلی کرایه کردیم و با خوردنیهامون نشستیم اونجا.چه سکوت و آرامشی.خیلی خوب بود.شن و ماسه کنار دریا خیلی قشنگ و خوش رنگ بود و دریا در آرامش.کم کم بارون گرفت.که بعد از نیم ساعت خیلی تند شد.به اون که ازش صندلی کرایه کرده بودیم گفتیم یک تاکسی برامون خبر کرد و برگشتیم هتل.وسایل رو گذاشتیم و بارون که کم شد رفتیم برای شام.قوقول اینچیلادا که خیلی دوست داره و منم ی غذای مکزیکی دیگه سفارش دادم با دو تا آبجو.خوشمزه بودن و مال قوقول تند بود.البته خودش خواسته بود.برای فردا صبحش تور یک روزه لنکاوی که تور دریا و غذا دادن به ماهیا و غار خفاشها و دیدن عقابها بود رو نفری 100 رینگت کرایه کرده بودیم.

بعد از شام رفتیم سمت متل!! وای کابوس بود برامون.اصلا شب خوابمون نمی برد و هی به خودمون فحش دادیم که چرا اصلا بی چون و چرا اومدیم پول دادیم و به ظاهر این اروپاییها که با خوشحالی تو اینجاها بودن اعتماد کردیم.با بدبختی خوابیدیم و برای صبحانه از سوپر آبمیوه و کیک و ... اینا گرفته بودیم.بالاخره صبح شد.ولی بارونی میومد سیل آسا.برای تور آماده شدیم ولی بارون امان نمیداد.قوقول گفت تو این بارون وسط دریا رفتن و ... اینا صلاح نیست ضمن اینکه لذتی هم نداره.با اینکه دلمون می خواست ولی ترجیح دادیم کنسلش کنیم.اونجا هم انگار خودشون میدونستن .دختری که مسئول بود اومد دم در متل و گفتیم ما با این بارون نمی خوایم.اول گفت قایق سقف داره و بعد که بی میلی ما رو دید پول رو پس داد.

بهترین کار این بود که تا اوقاتمون تلخ نشده بریم ی هتل خوب پیدا کنیم.

خدا خیرش بده اون هندیه رو که آدرس هتلها رو داده بود.ی تاسی کرایه کردیم رفتیم 2 تاش رو دیدم و هتل Awana Porto malai   رو برای ی شب به مبلغ 300 رینگت اجاره کردیم.بی نهایت قشنگ و رویایی.وسط جنگل از یک سو و کنار اسکله و کنار قایقهای توریستی از طرف دیگه.چه جایی.فقط آدم باید مرفت تو اسکله قدم میزد.یک فانوس دریایی هم بیرونش بود.

سریع برگشتیم متل وسایل رو جمع کردیم و پولمون رو پس گرفتیم و رفتیم اونجا.چه اتاقی.پنجره وسط جنگل با اون گونه گیاهی خیلی قشنگ و سرسبز باز میشد.اتاق پر نور و بزرگ و سرویس بهداشتی عالی.

دم در هتل از ماشین که پیاده شدم به شدت خوردم زمین البته تابلو زده بودن که مواظب نیم پله باشید ولی زانوم محکم خورد به لبه پله و همونجا کبود شد و من اشکام بود که میومد پایین.نگهبان هول شد ولی بگما طرفمون نیومد بی فرهنگ ببین چی شد!! لنگ لنگان رفتم بالا.عصریش قوقول داشت عکس میگرفت هواسش نبود به کنار دریاچه مصنوعی که درست کرده بودن و توش ماهی بود برخورد کرد و چند تا سنگ شوت شد.گفتم وای الان این یارو میگه اون دوتا پت و مت چقدر گیجن.یا این می خوره زمین یا او!!

لباس عوض کردیم و رفتیم برای نهار.اول به تاکسی گفتیم ما رو ببر رستوران ایرانی اول مسیر که رفتیم بسته بود و انگار قسمت بود.رفتیم ی رستوران کنارش ی نوع کباب مکزیکی سفارش دادیم که عین شیشلیک خودمون بود ولی خوشمزه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

الانم طعمش تو دهنمه.جاتون خالی.

خوردیم و رفتیم  آکواریم اونجا رو هم دیدیم که خیلی قشنگ بود.کنار ساحل قدم زدیم.و کلی تمام ساحل رو گشتیم و عکس گرفتیم و و قدم زنان تو آب رفتیم و بیرن اومدیم و کلی گشتیم تا شب شد.سکوت و آرامش و زیبایی ساحل و رستورانهای چینی  و تزئینات و شب آویزهای روشن تو شب و ...کلی قشنگ بود.با اینکه مسافت زیاد بود راه افتادیم پیاده سمت هتل عزیزمون و هرجا میرسیدیم عکس مینداختیم.از جلوی رستورانها که رد میشدیم هر کسی سعی در جذب مشتری داشت که عاقبت یک آقای چینی موفق شد ما رو تشویق به خوردن خرچنگ بکنه.

ما رو برد تو آلاچیفهای بزرگ که سقفش با برگ و پوشال پوشونده شده بود و پر از چراغهای رنگی با شکلهای عجیب و قشنگ بود.کف فرش سنگ و سرویسهای طرح اژدها و ....برامون 2 تا خرچنگ زنده آورد نشون داد که اینها رو درست میکنن.بعدم رفت شمع آورد گذاشت رو میزمون و گفت بدید ازتون عکس هم بگیرم.آخرش هم گفت از گفتگوتون لذت ببرید.

فکر نمیکردم ولی خیلی خیلی خوشمزه بود.خیلی بعدش هم برامون 4 تکه نان تازه ه خودشون میپختن( البته پول همه اینها رو گرفت) آورد که اونم خیلی خوشمزههههههههههههههه بود.بارون خیلی نم نم میومد.غذامون که تموم شد از همون که دم در بود خواستیم برامون تاکسی بگیره که خودش ما رور سوند و پول هم هر کاری کردیم نگرفت و گفت شما مهمونید راهی نبود.

رفتیم تو اتاقمون و شروع به بستن وسایل کردیم چون فردا ساعت 1 ظهر برگشتمون به کوالا لامپور بود.شب که خوابیدیم طوفان بسیار بسیار بسیار شدید و وحشتناکی بود.یعنی ما از ترس بیدار شدیم و خوابمون نمی برد.همش میگفتیم نکنه سونامی بشه.خیلی خیلی شدید بود.هی می خواستم زنگ بزنم بپرسم این طبیعیه برای شما ها که نزدم.صبح از طوفان خبری نبود که نبود.رفتیم برای صبحانه .چه غذاها و میوه هایی.آدم نمی دونه از کدوم بخوره.خلاصه صبحونه حسابی خوردیم و رفتیم تو اسکله کلی راه رفتیم و و تا آخر راه سنگی رفتیم و تو ماسه ها قدم زدیم و برگشتیم.یک دوش گرفتیم و نهار یک کنسر لوبیا مونده بود با ی تن ماهی گرفتیم و چیپس و مخلفات و ... خوردیم و آماده برگشتن شدیم. 

فقط نکته مهم اینه که بهتره همون کوالالامپور پول چنج بشه چون به قیمت بهتری برمیدارن تا خود لنکاوی و یک کم به ضررمون شد.

شاید برای خیلیها رفتن به جزایر صرفا با شنا کردن و جت اسکی و تفریحات آبی و اینها معنی بده ولی برای ما که ترجیح دادیم تو بارون تو آب نباشیم و فقط از سکوت و آرامش و ساحل زیب و جنگل آروم و فضاهای قشنگ و غذاهای خوشمشزون لذت ببریم هم خیلی لذت بخش بود.

سر وقت پرواز کردیم و سر وقت پروازمون نشست و سر وقت رانندمون و خانومش و وسایلمون دم در فروگاه منتظر ما بودن.ما ۵ دقیقه فقط ۵ دقیقه زودتر از فرودگاه اومدیم بیرون که راننده نبود دقیقا ۵ دقیقه بعدش که وقت اصلی بود رسید جلوی در فرودگاه!!

نظرات 11 + ارسال نظر
آرمین چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:23 ب.ظ

قشنگ می نویسی فقط یه ذره باید طنزشو زیاد کنی و کمی هم شاخ و بال بدی(حالا بگو کی از من نظر خواسته بود!!!)من یکماه پیش تایلند بودم و واسم جالب بود که مشابه خیلی از مراکز تفریحی و آکواریوم و ماساژ ماهی و غیره که گفتی اونجا هم بود.پیشنهاد می کنم دفعه بعد بجای مالزی تایلند رو انتخاب کنی چون هم ارزونتره و هم جاهای تفریحیش بیشتره و هم اینکه کشور مسلمون نیست و آزادتره.اطلاعات تکمیلی تایلند رو هم حتما تو وبلاگ ممول خوندی.راستی اینقدر سفرنامه تایلند ممول جالب و کامل بود که اونجا با هر توری و هر جایی که می رفتیم قبلش با جزئیات کامل به دوستم و همسفرهامون می گفتم که قراره کجا بریم و چی ببینیم.طوری که همه فکر می کردن چندمین بارمه که اونجا رفتم.از شما هم ممنون چون با خوندن سفرنامت حالا اطلاعاتم در مورد مالزی هم خیلی زیاد شد.راستی دلیل خاصی داره که مالزی رو بصورت م ا ل ز ی مینویسی؟یعنی میخوای تو موتورهای جستجو پیدات نکنن؟

آخه من روزمره هامو مینویسم اونم که طنز خاصی توش نیست
شما هم لطف داری که نظرت رو میگی
راستش برای تایلند زیاد دیگه راغب نیستیم.چون تو مالزی هم ازش خوب نمی گفتن.بعدم تفریحاتش که میگید شبیه همه پس ترجیخ میدیم جاهای دیگه رو امتحان کنیم.
در مورد اسم کشور آره می خوام تو موتورهای جستجو پیدا نشه.البته که از متن داخلش حتما میشه ولی باز یک کم دیرتر لو میره آدم

سارا چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:39 ب.ظ

سلام خوشحالم بهت خوش گذشته ممکنه بگی هزینه سفرتون چقدر شد؟

مرسی عزیزم
کلا با خریدامون برای ۶ روز شد ۴ تومن

هستی چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:46 ب.ظ http://sokotepaeez.blogfa.com/

خوشحالم که به شما خوش گذشته دوستم

مرسی عزیزم

قندک بانو چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:09 ب.ظ http://manozebeliii.blogfa.com

سلام
رسیدن به خیر
خوشحالم که بهتون خوش گذشته
امیدوارم سالی دو سه بار با قوقولی برین ازین سفرا
سوغاتی من کو
یه کیف و یه کفش و یه صندل و یه بلوز و یه جعبه شکلات برایه من کافیه
راستی تویه جعبه شکلات چی گذاشتینمن نفهمیدم
بوسبوسبوس

مرسی عزیزم
خدا از دهنت بشنوه
تو جعبه چی نمی تونی از اوجا بیاری اینجا هم خوردنش ممنوعه؟؟؟؟؟
مجید جان

ضحی چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:12 ب.ظ http://zozooooo.blogfa.com/

وای خانومی چه سفری.
ولی من جای شما بودم عمرا وسایلامو به یه رانندهی غریبه نمی دادم.
خیلی پر دلو جراتی.
من یکم حساسیتم زیاده تو این موارد.
خریدات هم مبارکت باشه خوشکل خانومی.
خیلی وقته خواهری من با شوورش به فکره مهاجرت به مالزی هستن ولی شرایطش فعلا جور نمی شه.
دعا کن برن منم به هوای اونا برم ددر دودور.
دوسته شوهر خواهرم اونجاست خیلی به اینا تعریف میکنه
از مردماشون و خوده کشوره مالزی.

جات خالی
خیلی عالی بود.
انشا الله بری خودت میبینی

لیلا ش پنج‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:39 ق.ظ

به به !! چه مسافرتی باحال و متنوعی !! خدا قسمت کته!!
ایشااله همیشه در کنار هم خوش باشید و خوش بگذرونید...

انشا الله قسمت کنه
مرسی از لطفت

ممول شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:05 ب.ظ

وای وای چقدر بارون بوده . منم اتفاقا یکی از شب ها توی پاتایا زهره ترک شدم از بس بارون و باد شدیدی شد .
امیدوارم بازم از این سفرهای خوب برین عزیزم

آره به جون خودم گفتم دیگه تموم شد.همینجا غریب سیل میاد ما رو میبره
مرسی عزیزم

یک خانوم پرنیان یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:44 ق.ظ http://parniyan27.mihanblog.com/

رسما خاله کوآلالامپور رو آرودین دیگه! سرتون گرفت بیاین پیشم ها!

نه بابا
حتما میام

سارا یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:46 ق.ظ http://sami1385.persianblog.ir/

خانومی خیلی خوشحالم که بهتون خوش گذشته تو این جور مسافرتا نباید اجازه بدی هیچی ناراحتت کنه باید بیخیال باشی و تا میتونی خوش بگذرونی فقط هیف که کوتاه بود آخه با این گرونی پول بلیط باید حداقل ۱۵-۱۰ روز میموندین .

عزیزم همین ۶ روز غیر از پول بلیط و ... ۲ تومن خرج شد دیگه پولی نمی موند که.
وگرنه ما از خدامون بود به خدا

غزل یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:13 ب.ظ http://www.ghazal-shaho.blogfa.com

فقط وقت شناسی رو داشته باش

آن تایم آن تایم بود به خدا

دست کوچولو سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:06 ب.ظ http://dastkocholo.persianblog.ir/

اینقدر خوب توضیح دادی که .. میشه گفت راهنمای خوبیه برای کسانی که میخواهند یه سفر برن مالزی ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد