خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

سفرنامه م ا ل ز ی (۲)

واقعا بعد از این سفر دو هوایی شدیم.یعنی واقعا دلمون می خواد مهاجرت کنیم.گاهی میگم کاشکی این خونه رو نداشتیم که همش ذهنمون درگیر اینه وای خونه رو چکار کنیم. ولی خوب خدا رو شکر.همین هم برامون سرمایست.با اینکه فقط نصف خونه مال ماست ولی میتونه پشتوانه خوبی باشه.

گذشته از همه چیز نمی دونم چرا عاشق زندگی با چشم بادومیها هستم.از وقتی این فارسی وان سریالهای کره ای داده و منم دنبال کردم و اینجا هم اینا رو دیدم، خیلی خیلی ازشون خوشم میاد.ولی خوب شاید زندگی تو کشورهای اروپایی بهتر باشه.اصلا نمی دونم و نظری ندارم.

ادامه سفرنامه ما:

شب تو هتل که از تمیزی بسیار نمونه بود و خیلی هم راحت خوابیدیم.ساعت گذاشتیم تا خواب نمونیم.ساعت 7 پا شدیم و دوش گرفتیم.به قول قوقول اونقدر حمومش راحت و خوب بود آدم دلش نمی خواست بیاد بیرون.7 و نیم توی لابی بودیم و شماره اتاق رو گفتیم و رفتیم برای صبحانه.اونقدر مفصل و متنوع بود که آدم نمی دوست چی بخوره.

خیلی خیلی عالی بود.یکی از اونایی که چای و قهوه سرو میکرد سر میز گفت سلام.چای یا قهوه؟ من و قوقول یک م همدیگرو نگاه کردیم و با تعجب بهش نگاه کردیم.که ادامش رو به انگلیسی توضیح داد که پاکستانیه و برای کار چند سال در ایران و شهر اصفهان بوده و چند ساله تو مالزی کار میکنه.آخرش هم گفت نوش جان برادر فارسی زبان.

نازی.ی حالی شدم.جالبیش این بود که خیلی جاها نمی دونم رو پیشونی ما نوشته بود یا چی تا رد میشدیم بعضی فروشنده های چینی میگفتن سلام بفرمایید.تخفیف داره.یعنی اینقدر تابلو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خلاصه بعد از صبحانه راس ساعت تاکسی دم در هتل بود.با خانومش اومده بود.بارون نم نم هم می اومد.اولین جاییکه ما رو برد غار و معبد باتوکیو بود.خود غار اصلی بلیط ورودی نداشت ولی 2 تا غار کوچیک پایین ورودی داشت.نفری ۱۵ رینگت.

چند تا معبد هندی هم تو محوطه بود که اول رفتیم داخل اونا که داشتن عبادت میکردن.کاهنانشون تا ما رو میدیدن میگفتن بیاید جلو.اولین نفر یک خط و نقطه رو پیشونیامون گذاشت و و شدیم هندی !یکیشون یک گلم داد به من برای خوش آمد گویی.یکی دیگشون هم برامون نمی دونم چی بود مثل عود یا اسفند، دود کرد و اونجا دور زدیم و عکس و فیلم گرفتیم و اومدیم بیرون.بارون تند شده بود و راننده تاکسیمون چترش رو به ما داده بود.رفتیم بلیطهای ورودی غارهای پایین رو گرفتیم.غارهای واقعی که توش پر از مجسمه های مورد ستایش و پرستششون بود.کلی مجسمه حیوانات که تلفیقی از آدم و حیوان بود.مثل پرستشگاه بود.یک باغ وحش مانند خیلی خیلی کوچیک هم داشت که تمساح و انواع مارها توش بودن.اونجا هم کلی عکس و فیلم گرفتیم و اومدیم بیرون.هر جا که بلیط ورودی می خریدیم بلیطها که باند رول بود دور دستمون می پیچیدن که هر کدوم ی رنگ داشت.ورودی این 2 تا غار یک حوضچه بود پر از ماهی آکواریوم قرمز ولی از ماهی قزل آلا یا سفید هم بعضیاشون بزرگتر بودن.

اومدیم تو محوطه که بارون تقریبا قطع شده بود و تو حیاط پر از کفتر بود که ترسی هم نداشتن و بین آدما راه میرفتن( البته اونا ترسی نداشتن ولی بنده میترسیدم ازشون!!)

شروع کردیم پله های معبد اصلی به نام باتو کیو رو بالارفتن که 272 تا پله داره و در اطرافمون پر از میمونهای کوچیک بود که همراه ما از پله ها بالا و پایین میرفتن ولی کاری به آدمها نداشتن البته اگر آدمها کاری به اونا نداشتن.

با هن و هن به بالای پله ها رسیدیم و غار اصلی که سقفش ارتفاع زیادی داشت رو دیدیم و از پله هی ورودی پایین رفتیم.اونجا هم چند تا معبد بود و دوباره چند تا پله بالا رفتیم و ی معبد دیگه و پر از میمون.قوقول جان فکر کرد میمون مثل گربه میمونه روسر یکیشون دست کشید که همچین جیغ کشید و دندون نشون داد که من ترسیدم ولی خدایی شد حمله نکرد.اونجا رو دیدیم و برگشتیم.از داخل غار هم مجسمه و نماد معبد رو به قیمت 35 رینگت خریدیم البته در ابعاد کوچیک.

بعد از اون به سمت بلندیهای گنتینگ رفتیم که شهر بازی بزرگش هم اونجا بود.مسیر تقریبا طولانی بود و مثل جاده جالوس سرسبز و قشنگ.البته گونه های گیاهی و درختاشون خیلی متنوع و متفاوت بود.

ما نمی دونستیم ولی هوا اون بالا کمی سرد بود.بلیط روردی گرفتیم ۲ نفر شد ۱۰۲ رینگت.که اینجا اشتباه کردیم و نمی دونستیم می تونیم بلیط ارزونتر هم بگیریم و فقط بازدید کنیم و بلیط استفاده از وسایل رو هم همراهش گفتیم که استفاده نکردیم.ولی قشنگ بود و 2 ساعتی توی پارک گشتیم و توش عکس گرفتیم و توی نمایندگی شکلات Berli's  هم رفتیم که خیلی قشنگ مثل شهر شکلاتی درستش کرده بودن و دوباره کلی شکلات گرفتیم و عکس انداختیم. قوقول یک نمی دونم چی بود سمندر بود آفتاب پرست بود چی بود خیلی بزرگ بود رو بغل کرد و براش عکس فوری انداختن ۱۵ رینگت و همونجا دادن دستش. وای چندش بود هر چی به من گفت گفتم اصلا و ابدا من این چندش رو بگیرم دستم.تازه به این بزرگی و سنگینی. در کل قوقول اهل سوار شدن وسائل بازی نیست اونم اونجا که در مرتفعترین نقطه واقع شده بود و بنابراین ما هیچ وسیله بازی سوار نشدیم. بعدش به رانندمون زنگ زدیم تا بیاد دنبالمون و گفتیم بریم برای غذا و شما هم مهمون ما هستین.ما رو برد یک رستوران سلف سرویس که انواع غذاهای چینی رو داشت.یک بشقاب برنج میگرفتی و هر چی می خواستی ا ز اونا برمیداشتی.من یک نوع مرغ و ماهی و سبزیجات برداشتم وقوقول فقط مرغ.ماهیش شیرین شیرین بود.یعنی سس روش خیلی شیرین بود.خلاصه بد نبود.

از اونجا ما رو برد باغ وحش نگارا.باغ وحش بزرگی که حیوانات در فضای آزاد بودن و فقط حیوانات خطرناک پشت حفاظ بودن.بابت بردن دوربین هم بلیط ورودی خریدیم و برای گردش تو پارک هم بلیط ون خریدیم که دور پارک می چرخید و توضیح میداد.کلا شد ۸۷ رینگت.

و یک ایستگاه میانی ما رو پیدا کرد تا چند جا رو خودمون ببینیم و بعد از 20 دقیقه برگشتیم تو ایستگاه تا بقیه جاها رو ببینیم و بعد هم ما رو برگردوند اول باغ وحش.جای بزرگی بود و اگر پیاده میرفتیم خیلی خسته میشدیم.

یک چیز نمیشه گفت جالب و شاید بد برای ما ایرانیا.اینکه اونجا همه چیز مقررات و ضوابط داره ولی ی خانم ایرانی به این راننده ون با ایما و اشاره چون انگلیسی بلد نبود میگفت تو رو خدا مارو سوار کن ما خسته شدیم!!!

خوب حتما یارو باید میگفت تیکت بخر تا ضایع بشی!! خلاصه برگشتیم اول پارک .

رفتیم به سمت باغ پروانه ها. بلیط ورودی برای ۲ نفر شد ۳۷ رینگت وخریدیم.وای خدای من خیلی خیلی زیبا بود.یک محط باز که سقفش رو با توری پوشونده بودن و یک محیط بسیار زیبا و پروانه های آزاد و قشنگ و جورواجور که همه  پرواز میکردن و روی گلها میشستن و شهد می خوردن و گاهی دسته ای پرواز میکردن.واقعا محیط قشنگی بود.علاوه بر زیبایی پروانه ها محیط مجازی جنگل که براشون درست شده بود با آبشار و پل و .... خیلی خیلی قشنگ بود.

از اونجا اومدیم بیرون و واحد محیط نگهداری بعضی حشرات و حیوانات داخل شیشه شدیم و بعد هم طبق معمول کلیه مکانهای دیدنیشون راه خروجی از داخل ی فروشگاه میگذشت و رفتیم بیرون.

مقصد بعدی ما پارک پرندگان بود.بلیط ورودی ۲ نفر شد ۹۰ رینگت.

اونجا هم ی جنگل بسیار بسیار بزرگ که قسمت پرنده هایی که پرواز میکردن با توری پوشونده شده بود ولی بقیه فضای آزاد بود.طاووس همراه ما راه میومد و یدفعه پرهاشو باز کرد.طوطی از بالای سرم پرواز کرد و حتی پرش گرفت به گوشم.خیلی خیلی قشنگ بود.هر نوع پرنده ای که بگید.حتی پیلا پیلا توی کارتون سرندیپیتی با همون شکل و رنگ اونجا بود.

نصف بیشتر باغ رو دیده بودیم که چنان بارون تند و دیوونه ای گرفت که اونوجا فهمیدم بارونهای موسمی که میگن چیه.شانس آوردیم یک آلاچیق بود که سریع رفتیم توش و واستادیم تا 20 دقیقه بارون کم شد و کم کم راه افتادیم و بارون هم داشت قطع میشد.برگشتیم توی ماشین.

چون ماشین در اختیار داشتیم سر فرصت تو هر جا توقف میکردیم و حسابی میگشتیم و سوار میشدیم برای مقصد بعدی واسه همین برامون خسته کننده نبود.فقط قوقول وضع خوابش بهم ریخته بود به محض سوار شدن تو ماشین حتی در حال حرف زدن ساعت شلمان زنگ میزد و می خوابید تا مقصد بعدی.

مقصد بعدی ما برجهای پتروناس بود.برجهای پتروناس نماد قدرت و توانایی مالزی محسوب میشه.اون ساختمونهای استیل و بلند و با صلابت.ساعت بازدید از پل بین برجها صبحها بود. اول رفتیم و چند تا شیرینی خریدیم و خوردیم.بعد هم مرکز خریدش رو دیدیم که واقعا گرون بودو زیبا در چند طبقه.بعد رفتیم برای دیدن آکواریوم KLCC.

بلیطهای ورودی با 2 قیمت عرضه میشد.یکی دیدن آکواریوم بود و دیگیری دیدن آکواریوم و استفاده از حوضچه ماهی برای پا که چون قوقول این حوضچه رو قبلا انتخاب کرده بود نوع اولش رو به مبلغ   ۹۰رینگت برای هر دو نفر خریدیم.

آبزیانی دیدیم که شاید تا حالا اسمش رو نشنیده بودیم یا تو فیلم و در اعماق آبها بودن.بعضیاشون بسیار غول پیکر.میگفتن بزرگترین آکواریوم دنیاست.یک قسمت که طوری طراحی شده بود که آکواریوم بالای سر ما قرار میگرفت و حیوانات از بالای سرمون رد میشدن.انواع کوسه و ماهی و سفره ماهی و ......واقعا قدرت و عظمت خدا در خلق این همه جونور جوارجور و عجیب و غریب ستودنیه.

خیلی بزرگ بود و از هر جا وارد جای دیگه میشدیم با انواع جانوران آبزی و خرچنگ و ماهی و ....بسیار بسیار زیبا بود.

دیدن پل موند برای ی روز صبح زود.بعد از اون قرار شد راننده تاکسی ما رو ببره هتل و صبح ساعت 9 بیاد دنیالمون.

رفتیم هتل و جوجه کبابهایی که گرفته بودیم بصورت کنسروی با با برنج  و آبمیوه و نوشابه خوردیم و برگشتیم تو بار هتل.من چایی سفارش دادم و قوقول هم !!!!!!! و برنامه زنده هم 4 نفر مکزیکی میزدن و میخوندن و محیط جالبی بود.البته که به صرفه بود مشروب رو از سوپرها خریداری کنی چون تو بار قیمت ی لیوانش برابر با ی شیشه بود.ولی خوب اون جا رو هم باید امتحان میکردیم.

2 ساعتی بودیم و برگشتیم اتاقمون برای خوابیدن و ساعت رو گذاشتیم 7.30 برای فردا صبح.

نظرات 16 + ارسال نظر
کلافه سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:08 ق.ظ http://kalafam.blogsky.com/

جالب بود ولی خلاصه ایرانی هستیم دیگه مخصوصا اون بخش تخفیف که گفتی خیلی حال داد.

آره واقعا ولی خیلی زشت بود حرکتاشون
تو هتل با اون دبدبه و کببه و آدما یکی از یک جمع چند نفره که همه مرد بودن و و معلوم بود ح ذب ا للهی هستن و نمی دونم اونجا چی کار میکردن!!برای صبحانه با زیر پوش و دمپایی پلاستیکی اومد پایین
مایه خجالت واقعا!!

ضحی سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:02 ق.ظ http://zozooooo.blogfa.com/

مرسی خانومی اوله صبحی یکم شارژم کردی با این پستت.
خوش به حالت که پیلا پلا رو دیدی.من می خوااااااااام
من عاشقه پرنده هاو حیواناتم.
من جات بودن به احتمال قوی با اون سمندره عکس مینداختم.
حتی اگه مجبور می شدم یه روز تو وایتکس بخوابم.
ادامشو زودی بزا جیگرم.

وای نه من از حیوانات میترسم مخصوصا با اون شکل و اندازه

ستایش سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:13 ق.ظ http://setayesh87.blogsky.com

پس عکس چی شد؟ یالا ما عکس می خوایممممم

باشه عزیزم بزار سفرنامه تموم بشه که توضیحاتش رو از قبل داده باشم

سحر سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:14 ق.ظ http://saharri.blogsky.com

به به به به
جیگرمان حال آمد....

منم دلم مالزی خواست...

وای جات خیلی خالی بسیار کشور خوب و عالییه
حتما با نبات و دوستان جور کن برید خیلی خیلی خوش میگذره

روناک سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:15 ق.ظ http://www.ronak88.persianblog.ir

چه بامزه!!!!!!!!!
معلومه ایرانی ها اونجا هم چونه میزنن

چونه که بعضی جاها باید بزنی
ولی نه اینکه بلیط نخری با جون من مرگ من بخوای سوار چیزی بشی!!

ممول سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:20 ق.ظ http://memolejigholo.persianblog.ir

آخی چقدر خاطرات منو از تایلند زنده کردی ما هم اولش که برگشتیم فکر مهاجرت ولمون نمی کرد در واقع آدم می ره اون همه تفاوت رو می بینه نمی تونه بی خیال شه و دلش نخواد تو اون سطح از آرامش و رفاه و امنیت زندگی کنه .

من منتظر عکس هستم ها

آه واقعااااااااااااااااااااااااااااا
باشه حتما سفرنامم که تموم شد میزارم که توضیحاتش رو داده باشم

ممول سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:21 ق.ظ http://memolejigholo.persianblog.ir

او نوقت اون !!!!!!!!! که قوقول جان خوردند خوشمزه بود آیا ؟

والله از قیافه قوقول که معلوم بود از خوشمزه هم اونور تر بوده

سپیده(خاطرات من) سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:43 ق.ظ http://selena0cute.blogfa.com/

چونه زدن خیلی زشته حالا توی ایران یه چیزی اما نه توی خارجه!!!
عزیزم منم هوس مالزی کردم
خدا رو شکر خونه حالا نصفشم مال شماست
ولی بدون هیچ جا ایران خودمون نمیشه
بوووووووووس

اونجا خودشون میگن بعضی جاها باید چونه بزنید نزنید نمیشه ولی نه سر چیزی که باید براش بلیط بخری ولی نمی خوای بخری!!
آره عزیزم نصفش به اسم ماست

بهاران سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:39 ب.ظ

خیلی جاهای خوفی رفتید بابا ای وللل...ولی از من می شنوی با یک هفته توریستی جایی رفتن به فکر مهاجرت نیفتید..کلا ۳ یا ۴ ماه برین بمونید و دنبال کار و خونه و ... بگردید و برخورد مردم و همه چیو به عنوان یک ساکن و شهروندنه فقط توریست لمس کنید بعد تصمیم بگیرید که ارزش داره یا نه...

نه اگر قبلا خونده باشی نوشته بودم که کلا دوست داریم مهاجرت کنیم.
کلا بی گدار به آب نمی زنیم

فلفل بانو سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:03 ب.ظ http://pepperandsald.persianblog.ir/

انشاالله که همیشه به خوشی سفر کنی

مرسی عزیزم

سارا سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:05 ب.ظ http://sami1385.persianblog.ir

واقعا تو این جور مواقع آدم از ایرانی بودن خودش خجالت میکشه انقدر که آبرومونو بردن ، ترکیه تو استخرش همه مثل هم بودن هیشکی به هیشکی نگاه نمیکرد ولی ایرانی ها تابلو بودن فقط دوربین دستشون بود . یه خانم ایرانی هم با لباس غواصی اومده بود که مثلا با حجاب باشه همه بهش میخندیدن !‌
میدونم آدم از اینجور مسافراتا میاد دپرس میشه عزیزم که اگه ما داریم زندگی میکنیم اونا دارن چی کار میکنن

آره واقعا
منم خیلی دپرس گشتم از مقایسه

هستی سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:18 ب.ظ http://sokotepaeez.blogfa.com/

خیلی زیبا توصیف کردی
دلم من که آب شد
راستی کاش از پروانه ها عکس میذاشتی آخه من عاشق ژروانه هستم

آخی انشا الله به زودی برید
میذارم حتما

نوشین سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:32 ب.ظ

سلام تازه با وبلاگتون آشنا شد.
و همه آرشیو را خواندم .
براتون آرزوی موفقیت می کنم .

ممنون از لطفتون
منم خوشحالم از آشناییتون

یک خانوم پرنیان چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:35 ق.ظ http://parniyan27.mihanblog.com/

fبه به سفرخارجکی! با نون اضافه!

حسابیییییییییییییییی هم داغ

غزل یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:29 ب.ظ http://www.ghazal-shaho.blogfa.com

عزیزم قول بده عکس هم بذاری

حتما میزارم

دست کوچولو سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:03 ب.ظ http://dastkocholo.persianblog.ir/

من عکس م یخوام.. عکس نگرفتی ؟

چرااااااااااااااااااااااااااااااا
هوارتا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد