-
اندر احوالات ما
شنبه 2 شهریورماه سال 1387 13:03
نمی دونم چی بگم هنوز اتفاق خاصی نیفتاده نمی دونم شاید پیش آمدن این شر مقدمه خیر باشه فقط امیدمون به خداست شاید یک معجزه !! خودم هم روز ۳ شنبه حالم خیلی بد بود اول فشارم اومد رو ۱۰ بعد هم ۹ بعد هم از سردرد و تهوع داشتم می مردم خلاصه نرفتم سرکار و استعلاجی گرفتم ۲ روز و امروز اومدم سرکار. دیروز با قوقول رفتیم شهر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 مردادماه سال 1387 10:34
ممنون از دلداریاتون خیلی تحملم کم شده نمی دونم شاید انتظار داشتم بعد از ۳ سال مشکلات کمتر بشن و کارا یک کم سامون بگیره ولی اوضاع بدتر هم شد شاید نتونم درست بگم چه اتفاقی افتاده ولی خداروشکر موضوع مربوط به سلامتی بابا و مامان نیست ولی اگر همینطور پیش بره ممکنه سلامتشون هم به خطر بیفته یک کمک می خواستم ما دنبال یک خونه...
-
خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااا
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1387 09:15
چرا خدایا چرا تا کی چقدر به بزرگی خودت دیگه توان ندارم تحمل این ضربه دیگه خیلی سخت بود دیشب از خونه با با اینا تا خونه نالیدم اشک ریختم ضجه زدم به درگاهت خدااااااااااااااااااااااا ولی بی صدا خدایا چیو داری به ما نشون میدی خدایا بسته دیگه له شدیم خدایا میگن اگر بخوای به بندت نعمت بزرگی بدی اون رو تو بدترین کاغذ کادو می...
-
چشم ما روشن مامان خانومی برگشت
دوشنبه 21 مردادماه سال 1387 10:50
سلاممممممممممممممممم مامان از مکه برگشت شنبه تا ساعت ۹ سر کار بودیم بعدش رفتیم خونه خودمون دوش گرفتیم و آماده شدیم و رفتیم خونه بابا اینا.خواهری هم یک بیفستروگانف خیلیی خوشمزه درست کرده بود جای شما خالی. ساعت ۱۰ زنگ زدم اطلاعات پرواز فرودگاه گفت پرواز ساعت ۱۵و۴ میشینه ما هم ساعت ۳۰و۴ رفتیم فرودگاه که گفتن ساعت ۳۵و۵...
-
و اما تولدخوب من
شنبه 19 مردادماه سال 1387 11:09
واییییییییییییییییییییییییی کمک . . عکس رو چه جوری بذارم ------------------------------------------------------------ تولدم روز ۲۰ تیر بود خیلی خیلی سورپرایز شدم صبحش که مدیر عاملمون زنگ زد و بهم تبریک گفت و گفتش فقط تولد شما یادم بود چون تولدامون یک روز هست مامانم هم ساعت ۸ صبح که ساعت دقیق تولدم بود بهم اس ام اس زد...
-
تعطیلات خوب و بد ما !!
شنبه 19 مردادماه سال 1387 10:07
پنج شنبه که از صبح رفتم خونه بابا اینا و تا عصر اونجا بودم عصری هم با خواهری و یکی از دوستامون رفتیم خونه مامان بزرگم تا مقدمات رو فراهم کنیم چون خدا بخواد فردا صبح از مکه بر میگردن جمعه هم صبح قوقول گفت بریم نهار خونه مامانم اینا منم گفتم بریم زودی خونه رو مرتب کردم و یک دوش گرفتم و حاضر شدم تو راه توی اتوبان نیایش...
-
خوش خوابها
چهارشنبه 16 مردادماه سال 1387 11:01
ای فکر کنید امروز ساعت ۳۰و۹ اومدیم سر کار همش تقصیره قوقوله: صبح ساعت یک ربع به هشت: من: خاک بر سرم قوقول دیر شد پا شو قوقول: عزیزم بخواب تو خسته ای ( حالا من بیدارم خودش حتی چمشاشو بازم نکرده) من: جان تو دیر شده ...... متلک میندازه قوقول: غلط کرده یک کم استراحت کن . . . من: وای قوقول ساعت ۳۰و۸ پا شو جون من قوقول:...
-
قوقول جان رو تو برم
سهشنبه 15 مردادماه سال 1387 14:45
دیروز و پریروز حالم خیلی بد بود بعد از 3 سال دوباره کلیه درد گرفتم و از اون روز تا حالا چند کیلو لیمو ترش خوردم بگذریم بعد از شرکت که با قوقول رفتیم سر کار بعدیمون و شب ساعت 10 یرگشتیم خونه و بازم برق نداشتیم تو راه یک کم میوه هم خریدیم و وقتی رسیدیم زودی ظرفای صبحانه و میوه ها و ظرفای نهار رو شستم و خورشت از فریزر...
-
اختلاف طبقاتی
دوشنبه 14 مردادماه سال 1387 12:14
مدیر کل شرکت داره یک شرکت دیگه رو میخره میدونید چند؟ . . . . . ۴۷ میلیارد تومن اونوقت........... با اینکه آدم خوبیه( البته میگن ) ولی یک حسی پیدا کردم شاید بشه گفت حسادت آره حسادت . . . مشکل ما با ۲۰۰ میلیون حل میشد و به خاطر رند بازیه یک آدم احمق بی ملاحظه و اعتماد بیش از حد بابا خیلی چیزارو از دست دادیم ولی یک نفر...
-
و اما بعد....
یکشنبه 13 مردادماه سال 1387 10:09
و اما بعد از اینکه کشف کردم که چقدر خنگول بازی در اوردم و نظرات رو چک نکردم و حالا که دیدم من هم دوستایی پیدا کردم که بهم سر بزنن حالا پر چونگی میکنم ( البته تو دنیای واقعی زیادم حراف نیستم) دیروز بعد از شرکت رفتیم محل شرکتی که قوقول اینت روی پروژشون کار میکنن تا من هم به جمع یاری دهندگان پروژه بپیوندم که البته غیر از...
-
واییییییییییییییییییییی
شنبه 12 مردادماه سال 1387 15:14
وای وای وای وایییییییییییییییی ۸ تا کامنت داشتم من خنگ نظرات تائید نشده را چک نکرده بودم واییییییییییییییییییییییییییییییی منم قاطی مرغا شدم پس بزودی میام با عکسای تولد واییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی خیلی خیلی خوشحال شدم
-
خانومی از رو نمی رود
شنبه 12 مردادماه سال 1387 15:04
هر چند که بازم هیچ گونه کامنتی نداشتم ولی از رو نمی رم و می نویسم تا بازدیدکنندگان به حد نصاب برسن و بنده شرح تولدم رو بدم و اما تعطیلات: چهارشنبه صبح که رفتم خونه بابا اینا قوقول هم رفت دنبال کارش با اینکه تعطیل بود ولی اونا روی پروژشون کار میکردن نهار لوبیا پلو درست کردم و خوردیم و ساعت ۶ من و خواهری و ۲ تا از...
-
کنف می شویم !!!!!
دوشنبه 7 مردادماه سال 1387 12:30
محض رضای خدا ۱ نفر هم برای من کامنت نذاشته !! حالا من توضیح و شرح تولد رو برای عمه جانم بدم بسیار دپرس گشتم جون من نگاه کن ۸۸ بار بازدید از وبلاگم مال خودم بوده شیشی منو دوست نداره
-
اهلا و سهلا
یکشنبه 6 مردادماه سال 1387 12:12
وای الان مامانم از مدینه بهم زنگ زد ..... میگه مامان جان برات دعا کردم (خدایا حاجت دل همه رو بده حاجت دل ما و مشکل بزرگ بابا اینا رو هم حل کن ) ماه پیش مامان قوقول رفت مکه و ۳ هفه پیشم خاله قوقول رفت و ۲ هفته پیشم معلم آمادگی خودم رفت و دیروز هم مامانم و خالم و مادر بزرگم سوغاتیارو دارید دیگه: مامان قوقول: یک صندل...
-
آغاز
یکشنبه 6 مردادماه سال 1387 10:37
سلام وای دلم خنک شد بعد از اینکه تقریبا ۱ سال پسوردم رو فراموش کرده بودم و هر کلمه محیر العقلی که بگید امتحان کردم و نشد و هر روز وبلاگ خوندم و قصه پر غصه خوردم که چرا من نمی تونم نویسم امروز این کار را کردم. و اما دیشب. قوقل که مدت یک هفته مرخصی گرفته تا به کارهای خودش که تازه شروع کرده و امیدوارم که موفق باشه برسه....