خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

فکرهای مختلف

این روزها شاید خیلی بیشتر از زمانای دیگه به یاد گذشته میوفتم.اینکه چقدر با قوقول روزهای خوبی داشتیم.البته نه اینکه الان نداریم نه اصلا.ولی خیلی دلم حال و هوای اون موقعها رو کرده.

فارغ بودن از هر فکر و خیالی.

دلم از یک چیزایی خیلی گرفته که اصلا گفتن نداره.ولی خیلی خیلی از فکر کردن بهشون دلم فشرده میشه.خیلی زیاد.بعدم یک عادتی دارم برای اینکه خودمو آروم کنم می گم خوب عوضش فلان موقع اون جوری شد یا فلان کار انجام شد که مثبت بود تا سنگینی این احساس رو کم کنم.

اینم نیست که سر یک حرفی یا کاری یادش بیفتم ها نه.اصلا دارم تلویزیون میبینم و غرق در فیلمم یکدفعه احساساتم جریحه دار میشه و فقط چشمم به تلویزیونه و فکرم جای دیگست.بعد شروع میکنم با خودم حرف زدن.بعد یک وقتایی صدام یک کم بلندتر از افکارم میشه و قوقول میگه چی میگی؟ یا با کی حرف میزنی؟ اووقته که می فهمم این افکار و بلند بلند جواب میدم.بعدم سعی میکنم فراموش کنم.یکی از اون زمانا وقتیکه که دارم ظرف میشورم.بعد تو فکرم با طرف مقابل حرف میزنم و جوابهایی که از قبل میدونم چیه بهش جواب میدم.بعد به خودم میام میبینم کل ظرفها رو شستم و اصلا نفهمیدم کی شستمشون.بعد میگم اصلا ظرف نمی شورم.میزارمشون تو ظرفشویی.ولی آخه 2 تا بشقاب و قاشق رو که نمیشه گذاشت تو ماشین ظرفشویی.

یک جای دیگه که من خیلی توش فکر میکنم تو حمومه.زیر آب هی در حال صحبت کردنم.

تازه خیلی وقته دیگه با آینه صحبت نکردم.اونقدر دیوارای خونه نازکه میگم نکنه صدام بره اونور. 

شاید به نظر بقیه دیوونگی بیاد ولی برای من نه.اگر این جوری هم نباشم دیوونه میشم.

دیشب قوقول میگه تو افراطی هستی.دوست داشتنت هم افراطیه.از اون ور بوم میفتی.یک وقت خیلی خوبی یک وقت بد.حد وسط نداری.بعد من در حالیکه محکم بغلش کردم که حتی تو خوابم ازش جدا نشم فکرم میره پیش اون افکار.افکاری که خیلی با هم متفاوتن.یعنی موارد مختلف و متفاوتی هستن که اصلا بهم ربط هم ندارن. موضوعهای مختلفی که آدمهای متفاوتی بهش مربوط میشن.

بعد میگم خداجون کار ما درست بشه ما بریم زودتر.

خواهرم هم همین مریضی که شیوع پیدا کرده رو گرفته و تهوع و ....

فعلا بصورت موقت میره یک شرکت تدریس این نرم افزارهایی که بلده.

دوست داشتم براش سوپ درست کنم بگم شب بیاد پیشم...........

کاشکی آدما میدونستن دوست داشتن کس دیگه جای دوست داشتن اونا رو نمی گیره یا تنگ نمی کنه.

کاش آدما میدونستن هر کس حق دوست داشتن و نگرانی برای آدمای دیگه رو هم داره و از اولویت اونا کم نمی کنه.

نظرات 15 + ارسال نظر
ستایش شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:30 ب.ظ http://setayesh87.blogsky.com

روناک شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:31 ب.ظ http://www.ronak88.persianblog.ir


معلومه خیلی احساساتی هستی

آره به شدت

نهال شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:56 ب.ظ http://nahal87654.persianblog.ir

جدا برای این دو جمله آخرت ای کاش.....
خانومی بنویس که خیلی مسکن خوبیه

آره واقعا

تنهای مهربون شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:05 ب.ظ http://tanhaie-del.blogfa.com/

واییییییی دنیای خانوما و آقایون چقدر با هم تفاوت داره!

آره خیلی زیاد

ضحی شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:47 ب.ظ http://zozooooo.blogfa.com/

منم مثل توام خانومی نمیدونم همه این چیزهایی که گفتی واسه منم صدق میکنه هواسم مدا پرته و نمی تونم ریششو پیدا کنم.
ایشالا که هر چه سریعتر کارتون اوکی شه برین راحت شی.

.

انشا اللههههههههههههههههههههه

فاطمه اورجینال شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:38 ب.ظ

این حس تملک توی عشق همیشه هست...برای هردوطرف هم هست ولی واسه یکی از طرفین بیشتر به چشم میاد...

خوارهرم حرف جالبی میزنه...میگه پدر ومادر و کلا خانواده محترم ترین افرادن و همسر آدم عزیزترین ...

منم اینجوریم...به سختی میتونم از فکرهایی که اذیتم میکنه فرار کنم...راهی پیداکردی به منم بگو!

حتما
ولی این حس تملک رو چی کارش کنم؟؟؟؟

هستی یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:09 ق.ظ http://sokotepaeez.blogfa.com

دقیقا مثل من هستی
اصلا حد وسط ندارم
منم گاهی اینقدر فکر میکنم که سرم سوت میکشه بعد خودمو مشغول میکنم که از فکر بیام بیرون
گاهی به خودم میگم نکنه دارم دیونه میشم

آره منم فکر و خیال زیاد میکنم

روزانه یک خبرنگار جنایی یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:32 ب.ظ http://13650020.blogfa.com

ما لحظه ها را می گذراندیم تا به خوشبختی برسیم
غافل از اینکه خوشبختی همان لحظه هایی بود که گذشت....

واقعا میتونه همین باشه

غزل یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 05:13 ب.ظ http://www.ghazal-shaho.blogfa.com

پس بگو قضیه این مصرف زیادی آب از کجا أب می خوره
از خونه دوست جونم خانومی........
نمی دونم چرا گاهی عشق و محبت فراوان اسمش افراط میشه

سارا دوشنبه 22 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:42 ق.ظ http://sami1385.persianblog.ir/

وقتی میخوای به یه موضوعی فکر نکنی ، هی سعی میکنی حواستو به جایه دیگه پرت کنی ولی مثل اینکه بدتر میشه ! من که اینجوریم به شدت فکر میکنم خیلی اذیت میشم

آره دقیقا همین طوریه

یک خانوم پرنیان دوشنبه 22 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:16 ب.ظ http://parniyan27.mihanblog.com/

اصن خاله قوقول من هم رو دوس بدار

مادرخانومی سه‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:58 ق.ظ http://na1360.persianblog.ir

آخ آخ دقیقا می دونم چی میگی.. منم خیلی وقتا اینجوری می رفم توفکر.. گاهی توی ذهنم یه اتفاقایی می افته و یه کارایی می شه ها مثلا تصوراتم از اینکه مثلا اگر یه بلایی سر یکی از ا عضای خا نواده ام بیاد چی می شه .. و سریع سر خودمو تکون می دم به این و ر و اونور و به خودم نهیب می زنم که باز دیوونه شدیا.. این چه فکرای احمقانه ای که می کنی... اینجور موقع ها سعی کن یه موزیکی که دوست داری رو تو ذهنت مرور کنی خیلی خوبه..
متاسفانه حسادت آقایون به خا نواده آدم پایان نداره.. به نظر من خواهرتو دعوت کن و براش سوپ هم بپز و در کنارش غذای مورد علاقه همسرت رو هم آ ماده کن

راستش همسرم اصلا حسود نیست شاید کسی باورش نشه که چه کارها هم که نکرده ولی خوب همیشه آدما یک جور نمی مونن مه اینه که ما بتونیم درست قضاوت کنیم

دست کوچولو سه‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:27 ب.ظ http://dastkocholo.persianblog.ir/

منم فکر کنم بعضی اوقات خیلی افراطی عمل می کنم .. کاش سعی کنی تعادل برقرار کنی .. از همه بیشتر خودت راحت می شی.

مطمئنم اون آدم ها می دونن

پرستش چهارشنبه 24 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:21 ق.ظ http://parastesh222.blogfa.com

این اتفاق برای منم خیلی پیش میاد . من در حال کتاب خوندن هم این اتفاق برام میوفته . یه هو می بینم کلی صفحه رفتم جلو بدونه اینکه بدونم چی خوندم یا یه ساعت به یه صفحه زل زدم .

به خاطر اینه که افکارمون طبقه بندی شده نیست و هی می پره .

سحر سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:42 ق.ظ http://saharri.blogsky.com

اون دستگاهه که فروختیش به من خداد تومن...که تا میام فکر کنم اگه از ایران برم نباتم .... یهو میییگه بیییییییییییییب....
هر وقت همه کارات جور شد و رفتی و رسیدی به اون کشور کذاییی بعد بشین فکرشو بکن...تا اطلاع ثانوی فکر باطل موقوف برو سراغ یه فکر دیگه...
اون دستگاهه خیلی توپ چیزیه...
میخوای یه مدت قرضش بدم به خودت؟؟؟؟

آره قربونت بعضی وقتها لازمم میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد