خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

روزهای خوب... یادت به خیر

سرم داغ کرده.یعنی اونقدر حجم اطلاعات ورودی به این کله کوچیک ( به قول قوقول خان) زیاد شده که از گوشامم داره میریزه بیرون.

دیگه هر چی دانشگاه و رشته و امکانات و شهر و ..... بوده زیر رو رو کردم .تازه وقتی صفحات رو می بندم و به این مغز فندقی فشار میارم که جمع بندی کنم میبینم نه خیر نمیشه.اصلا کجا چی بود؟ لیلی زن بود یا مرد؟

آخه رفتن به یک کشور دیگه و برای اجازه موندن تصمیم به درس خوندن گرفتن خیلی کار راحتی نیست.یعنی نباید بی گدار به آب زد حداقل یک رشته ای انتخاب کنم که بازار کارش برای آینده تو کشورهای دیگه هم خوب باشه.

آخی یادش به خیر.روزی که دانشگاه قبول شدم.فکرش رو هم نمی کردم تهران مرکز قبول بشم.

یعنی امیدورام بودم و میدونستم حتما قبول میشم ولی تهران رو مطمئن نبودم.از چه جهت مطمئن بودم که قبول میشم؟؟

چون با قوقول با هم رفته بودیم از پستخونه فرم گرفته بودیم.با هم و با همفکری قوقول پرش کرده بودیم و با هم رفته بودیم پست کرده بودیم.حوزه امتحانم هم دانشگاه قوقول افتاده بود و موقع برگشت هم قوقول اومد دنبالمون ( مامانم هم بود که قوقول گفت این طرفها کار داشتم رد میشدم دیدم شما هم هستید گفتم برسونمتون!!!!!! یعنی مامان من رو چی فرض کرده بودیم ما، من نمی دونم)

خوب همه اینها باعث شده بود که من که اعتقاد دارم دست قوقول خوبه مطمئن بشم که قبول میشم.بابا که روزنامه رو دید رفته بود بیرون دوباره روزنامه خریده بود و توی راه پله قوقول رو دیده بود و گفته بود دخترم قبول شده.یعنی خبر قبولی من رو بابام بهش داده بود.اونم گفته بود کجا؟ بابا که گفته بود تهران مرکز مثل اینکه قوقول خیلی ذوق زده میشه و کلی هم از اونجا تعریف میکنه( چون کلی از دوستاش اونجا بودن و به اون دانشگاه رفت و آمد داشت).بابا که اومد بالا خیلی خوشحال بود گفت پسر آقای فلانی رو دیدم بهش گفتم مثل اینکه دانشکده رو میشناسه خیلی خیلی تعریف کرد و این شد که من که یک کم از رشتم دمغ بودم( آخه گرافیک می خواستم ولی نقاشی قبول شده بودم انتخاب اولم) دمغی یادم رفت و کلی خوشحال تر شدم.البته طراحی پارچه و لباس یزد هم قبل شده بودم .

دانشگاه سراسری هم کرمان قبول شدم.ولی همون تهران رو ترجیح دادم.آخی یادش به خیر.چه روزهایی بود.کارگاههای حجم سازیمون تو داشگاه امام حسین برگزار میشد.ساعت بعد از کلاس من هم قوقول تو دانشکده خودشون واحد شکوه تو میدون فردوسی کلاس داشت.منم برای اینکه برناممون هماهنگ بشه کلاس که تموم میشد پیاده میمومدم از میدان امام حسین تا فردوسی که کلاس قوقول بگذره.البته خیلی یواش میومدم که زود نرسم که اکثرا هم زود میرسیدم و کلید یدک ماشین کوچولو و نقلیمون دستم بود و میپریدم توش و ژاکتن رو دورم میپیچوندم تا کلاس قوقول تموم بشه.گاهی هم خودمو با مغازه های خیلی کمی که سر راهم بود ( مهر فروشی و لیزر و کفاشی مردونه) سرگرم میکردم تا زمان بگذره.بعدم میرفتیم شام می خوردیم و میرفتیم خونه.اگر هم تو دانشگاه خودمون کلاس داشتم که قوقول هر روز میومد دنبالم و از اونجا کلی پیاده این ور و اون ور میرفتیم و آخرش هم میرفتیم توی پارک لاله مینشستیم و و بعدم شام و به سمت خونه.یادش به خیر چه روزهای خوبی بود.به عشق قرار و دیدن قوقول میرفتم دانشگاه و برمیگشتم.

حالا که دارم دنبال دانشگاه میگردم یاد اون وقتها افتادم.قوقول هم پریشب از جلوی در کانون زبان که کلاس زبان من بود رد میشده و اونم یاد اون روزها میفته که میومده دنبالم و اون ور خیلبون می استاده تا کلاس من تموم بشه و بعد دوباره پیش به سوی خیابون گردی و گاهی سینما و ...... بعدم نها ر و خونه.

یعنی جایی نبود که ما تو تهران نرفته باشیمو و غذا و رستورانی نبود که امتحان نکرده باشیم.هزینه تمومش هم قوقول خوبم با کار کردن خودش تنهای تنها درمیاورد و این یعنی یک دنیا لذت از داشتن مردی که توی تموم شرایط میتونی بهش تکیه کنی و بدونی که بعد از خدا یک تکیه گاه قوی و محکم داری که در عین مهربونی و یک کوچولو بد اخلاقی دنیای مهر و محبت و تلاش و فعالیت و پشتکار و ... همه چیزهای خوبه.حتی توی کشور غریب با همه دلتنگیها و غریب بودنت و دوری از عزیزانت.

خیلی خیلی روزهای خوبی بود.خدا رو شکر که ما یک همچین روزهایی داشتیم که هرازگاهی با یادآوریشون مزه خوب قرارهای یواشکی و لرزیدن و در عین حال بی خیال از دنیا و با عشق همه جا رو فتح کردن رو بچشیم.

نظرات 16 + ارسال نظر
موفر فری - مو وز وزی چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:17 ب.ظ http://moferferi.persianblog.ir/

چه خاطرات جالب و رمانتیکی
یکی از چیزایی که خاطرات دانشگاه رو لذت بخش تر می کنه همین دورانی که آدک قوقولی برای خودش داره ولی چقدر زود میگذره
شااااااااااااد باشید و بهترین انتخاب رو داشاه باشی خانوم آقای قوقول

مرسی عزیزم
آره بهترین خاطرات رو داریم

قندک بانو چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:44 ب.ظ http://manozebeliii.blogfa.com

سلام
چه عجب خانومی دلم برات تنگ شده بود
به به چه دوران شیرینی من که ازین دورانا نداشتم
امیدوارم زود زود به هدفتون برسین

مرسی عزیزم دل به دل راه داره
خیلی خیلی خیلی شیرین بوددددددددددددددد

روناک چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:31 ب.ظ http://www.ronak88.persianblog.ir

منم خیلی ازین خاطرات خوب دارم و خیلی خوشحالم که این دوران رو تو زندگیمون داشتیم

آره واقعاااااااااااااااااااااااااااااااا خوبه که بودن

تنهای مهربون چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:43 ب.ظ http://tanhaie-del.blogfa.com/

آخی!
بله! بله! خیلی خوبه این جور روزاااااااااا
یادش به خیر
کیه! کیههههههه! کیهههههههههههههههههههههههه!

خیلییییییییییییییییییی
کی کیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

هستی چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 05:00 ب.ظ http://sokotepaeez.blogfa.com

خاطرات منو همسری ۱ماخ بیشتر نشد
الان که دفتر خاطراتم میخونم و یادم میفته خیلی لذت بخشه
ولی خدایی خیلی خاطرات زمان دوستی شیرین هستش

بیشتر از خیلیییییییییییییییییییییییییی

ضحی چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:20 ب.ظ http://zozooooo.blogfa.com/

امیدوارم خدا این تکیه گاهتو در پناه خودش برات حفظ کنه.

انشا الله
ممنون از لطفت

ساره چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:39 ب.ظ http://www.nasimaa.blogfa.com

چه جالب و رمانتیک عزیزم.

آره خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

ستایش پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:29 ق.ظ http://setayesh87.blogsky.com

آخییییییی چقدر دوست داشتنی عزیزمممممم.ایشالا همیشه شاد باشین:)

مرسی عزیزم
نی نی چطوره

سورملینا عروس نمونه پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:02 ق.ظ http://www.aroskhanoomgon.persianblog.ir/

عشقتان پایدار عزیز دلم

ممنون عزیزم

نهال پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:13 ق.ظ http://nahal87654.persianblog.ir

ای شیطون چه روزگار خوشی رو تجربه کردی
پس تو هم شیطون بودی و ما خبر نداشتیم
مطمئنن تو کشور غریب هم همینجوری حامی و پشت هم خواهید بود
میگما اونوقت بعد از شام که میرفتید خونه
کدوم خونه اونوقت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ما توی یک آپارتمان بودیم
ما طبقه چهارم اونا طبقه اول

سارا شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:01 ب.ظ http://sami1385.persianblog.ir/

داشتم قسمت پیاده روی تو تا دانشگاه قوقول میخوندم پیش خودم گفتم بیچاره خانومی عجب مسیر باحالی رو پیاده میرفته بیچاره ! که خودت بهش اشاره کردی مهر فروشی و ....
ولی جدی عجب خاطرات دلنشینی آدم حال میکنه وقتی به گذشته فکر میکنه گاش همه ی خاطرات بد از ذهن آدم پاک کیشد فقط خوباش میموند

مسیرش همچین عمله پسند بود که خدا میدونه
آره واقعااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

اذر شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:00 ب.ظ

سلام خانومی چه دوران خوبی با هم داشتینا الاهی از این به بعدش
بهتر وبهتر باشه

مرسی عزیزم

غزل یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 05:18 ب.ظ http://www.ghazal-shaho.blogfa.com

ای پس تو هنری هستی...
تهران مرکز یعنی تو دانشکده هنر و معماری واحد تهران مرکز درس خوندی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آرهههههههههههههه
مگه تو اونجا بودی؟؟؟؟

دست کوچولو سه‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:23 ب.ظ http://dastkocholo.persianblog.ir/

مامانت هیچی نمی گفت /؟؟

به قوقول بگو موقع فرم پر کردن حتماً حاضر باشه .. دستش خوبه دیگه خودتون گفتید

غزل دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 05:56 ب.ظ http://www.ghazal-shaho.blogfa.com

آره من اونجا نمایش خوندم

ای وای ورودی چه سالی بودی؟؟؟؟؟
آشنا درومدی؟؟؟؟

غزل چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:08 ب.ظ http://www.ghazal-shaho.blogfa.com

وروی ۸۳ .. فکر کنم تو قبل تر از من بودی.... احتمالا
وای خدای من حس خاصی دارم

آره من ورودی ۸۰ بودم و شهریور ۸۴ دفاع کردم یک هفته قبل از عروسیمون

وای عکست رو بزار ببینم بابا جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد