-
آرزو
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1392 09:51
کاشکی پول داشتیم برای روز مادر و پدر واسه مامان بابامون بلیط میگرفتیم بیان اینجا !!!!!!! من امروز خیلی دلتنگم....... دلتنگ خواهر گلیم هم هستم خیلییییییییییییییییییییی زیاد
-
.....
شنبه 24 فروردینماه سال 1392 11:50
-
ادامه نوروز 92
جمعه 16 فروردینماه سال 1392 18:44
اونقدر اون روز بهمون استرس وارد شد که از نفس افتادیم...پاسپورت همسرم و اون خانم تو ماشین زیر صندلی انداخته بود...با سرعت برگشتیم اداره مهاجرت و چون بهمون گیر داده بودن جلو نرفتیم و اون خانمه رفت جلو و خلاصه ساعت 4.30 یک نامه تو پاس ما زدن که تا 3 روز فرصت داریم این کشور رو ترک کنیم.....از اون ور همسر مدیر مدرسمون بهش...
-
سال نو مبارک
پنجشنبه 15 فروردینماه سال 1392 19:00
با تاخیر سال نو همگی مبارک وای خدای من واقعا واقعا این مملکت حساب کتاب نداره....اون روزیکه ما تصمیم به رفتن گرفتیم دوشنبه اول وقت با کلی استرس رفتیم دانشگاه تا ببینیم پاسپورتامون آماده شده یا نه و این در حالی بود که ما 4 شنبه پرواز داشتیم .خدای من اولین شوک اونجا بهمون وارد شد.واحد ویزای دانشگاه اون روز تعطیل بود و یک...
-
بلیط ناجوانمرد
شنبه 26 اسفندماه سال 1391 13:18
به طرز نا جوانمردانه ای تازه فهمیدیم که هواپیمایی ماهان بلیطهای تخفیف دار برای نوروز به ایران گداشته.ناجوانمردانه از این جهت که دیر فهمیدیم یعنی تازه دیروز اعلام شد.نفری 1200 رینگیت رفت و برگشت....نمیدونم الان رینگیت چنده ولی بالای 1000 ولی در هر صورت خوبه چون مواقع عادی بلیط 2300 رینگیت برای 1 نفر درمیاد.......حالا...
-
ع ر و س ی + پینوشت
جمعه 18 اسفندماه سال 1391 15:43
برای ثبت: امشب ع رو س ی برادر همسری هست...ما کجاییم؟ رو خط استوا...عروسی کجاست؟ باغ تو کرج کلی چیز میز تو کلم وول می خوره............... کادوشون رو دادیم بابا از طرف ما بعد خوندن یک متن از طرفمون بده... براشون یک کارت با یک آویز هم دیروز پست کردیم....... موقع عقد به وقت ایران زنگ خواهیم زد... هنوز اون چیزا تو سرم وول...
-
روزانه های اخیر+سفر نامه+ پینوشت مهم
شنبه 28 بهمنماه سال 1391 19:22
خیلی وقته که چیزی ننوشتم...اوه چقدر طولانی!!!!!! چه خبرا بوده این مدت؟ باید خودم هم فکر کنم... خوب دانشگاه که کلا از برنامه زندگیم در حال حاظر حذف شد و اصلا دیگه براش ناراحت نیستم...زندگیمون جهت گرفته..مدارکم رو برای اتحادیه اروپا فرستادم و تاییدش اومده...دارم دنبال آفر شغلی میگردم که اگر پیدا بشه بدون دردسر ویزا...
-
تصمیم کبری
شنبه 16 دیماه سال 1391 18:18
برای ثبت در تاریخ زندگیمون: برنامه زندگیمون به کل عوض شده.....نمی گم - ولی امیدواریم در جهت + بوده باشه....امیدوارم به زودی روی این صفحه بنویسم خداحافظ کوالالامپور و سلام..... این نقطه ها هر کشور اروپایی،آمریکایی یا استرالیایی میتونه باشه...فعلا که روند هر جا پیش آید خوش آید رودر پیش گرفتیم و منتظر امدادهای غیبی هم...
-
تولدانه
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1391 06:53
تـو که عاشـق ترین عـاشـقـایی فرشته ای به عرش کبریایی تو ای مادر صفا و شـور خــونـــه بـرکــت وجــودت نـــور خــونـــه اگـه بـا این تـرانه حـقـیـرم سر و پاتو من از طلا بگیرم ... هنوز شرمندتم ای نازنینم کـلام اولم ای بـهــتـریـنـم مامان گلم تولدت مبارک عزیز من..الهی 120 سال سایه پر مهرت رو سر ما باشه...آخ که چقدر دلم...
-
ارز دانشجویی
یکشنبه 26 آذرماه سال 1391 15:54
دیروز بالاخره ارز دانشجویی رسید دستمون.مامانم طفلک کاراش رو تو ایران انجام داد و رسوند دست دوستش که داشت برای دیدن دختراش میومد برامون آورد.دیروز همون موقع پول رو تبدیل کردیم و به قول همسرم تا ریختیم به حسابمون چند کیلو وزن کم کردیم که اتفاقی نیفته... امروز هم با یکی از دوستان مالایی و خانمش از صبح رفتیم دنبال ماشین و...
-
اولین حقوق
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 08:01
تقریبا 1 ماه از شروع کارم گذشته و خدا رو شکر و شکر و شکر که من مشکلی نداشتم...روز اول فکر میکردم خوب درسته من با بچه ها میونم خوبه و اونام زود جذب میشن و 4 تا کتاب هم برلشون تصویرگری کردم ولی این نمیشه تجربه کار با کودک که!!!!!بعدم من با بچه ها رابطم خوب بود چون همزبون بودیم باهم حرف میزدیم و شعر می خوندیم و و کلی...
-
دلم تنگه
دوشنبه 22 آبانماه سال 1391 17:53
بغض و بغض و گریه.................................. دلم برا مامان بابام تنگه................................. فدای دل مهربونتون فدای قلب صافتون مامانم بمیرم برای این دل نگرانیهات فدای دلتنگیهات بابا جون قربون اون اشکات آخه برم من دلم آتیش گرفتتتتتتتتتتتتتتتت از اشکات دردتون به جونم دلم تنگه براتون یک دنیا
-
هفته اول کاری
یکشنبه 21 آبانماه سال 1391 11:47
یک هفته هست که میرم سر کار.مسیرش به خونه خیلی خوبه خدا روشکر.با مترو که نزدیک خونست 3 تا ایستگاه میرم و بعدش هم یک 10 دقیقه تا یک ربع پیاده و میرسم.فقط اون صبح زود پاشدنش برام فاجعست.من که تو ایران ساعت 9.30 میرفتم سر کار ( هر چند از حقوقم کم میشد) ولی اینجا ساعت 6.30 پا میشم.دوش میگیرم و 7.30 از خونه میرم بیرون تا 8...
-
غدیر + پینوشت
شنبه 13 آبانماه سال 1391 04:43
عید غدیر.....اسفند ماه سال 1381....... روز پنج شنبه........ یک رنوی زرد 2 در که قبل از اون کل تهران رو با این رنو گشتن و هیچ وقت هم موقع بارون آب از سقفش چیکه نمی کرد...الا اون شب.......... دختر مجبور شد با کلی دنگ و فنگ بره صندلی پشتی رنوی 2 در زرد رنگشون بشینه تا آب بارون که از سقف چکه میکنه آرایش و موهاشو خراب...
-
صبر ایوب
پنجشنبه 4 آبانماه سال 1391 12:31
خوب خدا بخواد انگار صبر ایوب من ثمر داد........ چند وقته Google talk رو نصب کردم و هر روز اینطوری با همسرم در ارتباطیم... دیگه زیادی پول تلفن نمیدیم و تازه بیشتر هم با هم حرف میزنیم و تبادل نظر میکنیم.... نیم ساعت پیش یک هو صدای اومدن مسیج اومد و تو همون چند ثانیه تا بهش نگاه کنم خوب مطمئن بودم همسرمه که دیدم...
-
آهای زمونه آهای زمونه
دوشنبه 24 مهرماه سال 1391 18:59
-
همه چیز داغونه
سهشنبه 11 مهرماه سال 1391 11:32
لپ تاب روشنه و صفحه ایمیلم بازه و هر چند دقیقه یکبار!!! رفرش میکنم که شاید جواب بیاد که شما استخدام میشید یا نمی شید؟ مدرسه لعنتی 1 هفته هست می خواد جواب بده.... 2 ساعت از روی ساعت باهام مصاحبه کردن...کلی نمونه کار گرفتن و دیدن و کلی مدرک خواستن و 2 روز پیشم ایمیل زدن یک متن که خودت به انگلیسی نوشتی بفرست ببینیم نحوه...
-
شروع کار همزمان با ....
سهشنبه 28 شهریورماه سال 1391 15:02
زندگی در جریانه مثل همیشه....و خدا رو شکر که مشکل حادی نیست ولی بعضی مشکلات کوچیک هم کم از مشکلات بزرگ انرژی و نیروی آدم رو هدر نمیدن. همسرم که مشغوله کاره و تا تقریبا 10-12 روز دیگه که 1 ماه بشه وضعیت موندش تو این شرکت مشخص میشه.خودش میگه میدونن من چقدر تواناییهای مختلف دارم ولی اگر بخوان کمتر از اون چیزی که من...
-
و بالاخره انجام شد
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1391 07:41
همیشه به این اعتقاد دارم که کاری که باید بشه تو وقت و موعد خودش میشه نه زودتر از اون..حالا ما خودمون بکشیم........ از ایران که برگشتیم همسرم گفت دیگه می خوام شانسم رو اینجا امتحان کنم.من تا حالا برای کاری اپلای نکردم و همش گفتم کار تجاری کنیم حالا در کنارش بزار رزومه خودمو مستقیم بفرستم برای شرکتها.این شرکتهای کاریابی...
-
بازگشتتتتتتتتتتتتتت
جمعه 27 مردادماه سال 1391 14:46
پنجره سرتاسری بالکن بازه...باد خنک و ملایمی میاد و جنگل روبروی خونمون سبزه سبزه...برگها در حال تکون خوردنن و من هم در حال خوردن چای میوه ای...همسر خوبم هم بیرونه و دنبال کار و بار..این وسط یک پشه ناقلا هم بدجور از خجالت پاهام درومده...بگذریم...الان هم در دوره افسردگی بعد از سفر و دیدن اقوام به سر میبرم و بعد از گذشت 5...
-
19 روز مونده!!
دوشنبه 22 خردادماه سال 1391 08:59
میدونم گرد و خاک زیادی اینجا رو گرفته ولی خوب نموشتنم هم نمیومد. زندگی روال معمول خودش رو داره و میگذره.خوب هم میگذره.یعنی من و همسرم از روزی که نامزد کردیم تا همین الان با وجود همه مسایل و حتی مشکلات مالی به خودمون بد نگدروندیم.یعنی همیشه گفتیم ما فقط الان جوونیم بعدا این روزا تکرار نمیشه اگر آینده دنیا پول هم داشته...
-
اولین پست 91
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1391 06:46
با تاخیر بسیاررررررررررررررررر سال نو مبارک.امیدوارم امسال سال تغییرات خوب و عالی برای همه باشه. از آخرین پستم خیلی گذشته ولی واقعیتش اینه که خبر خاصی نبوده که منو ترغیب به نوشتن بکنه. عید امسال اولین سالی بود که من روز اول عید روی ماه پدر و مادرم رو ندیدم و صورت قشنگشون رو نبوسیدم.... ولی خوب خدا رو شکر که همه سلامتن...
-
اولین مهمونی
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1390 09:48
دیشب برای اولین بار تو اینجا مهمون داشتیم.برای شام. همون خاوناده هندی که باهاشون آشنا شدیم.روز قبلش با خانومه جایی قرار گذاشتیم اومد دنبالم و باهم رفتیم لوازم نقلشی خریدم. گفتم که همسرم روزا میره شرکتشون کارای خودشو انجام میده که تا حالا خیلی خوب بوده برای روحیش.خود آقاهه هم برای کار باهاش یک صحبتهایی کرده.خلاصه تو...
-
یک ماه گذشت
شنبه 20 اسفندماه سال 1390 13:46
یک ماه و یک هفته از آمدن ما میگذره.به اینجا عادت کردیم.اگر واقعا این دلتنگی از خانواده نبود اصلا به نطرم نمیاد که کشور دیگه ای اومدم.خیلی زود عادت کردیم. به این مردم ساده و خونسرد.باهاشون معذب نیستی.حداقل تو هر جا میبیننت یک لبخند بهت میزنن. ازت طلبکار نیستن.حق و حقوقشون رو میشناسن.به حقت تجاوز نمی کنن.از نظر درصد...
-
اولین پست از مالزی
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1390 11:52
ممنون از همتون که سر زدین و به یادمون بودید. شب ۴ فوریه پرواز داشتیم با ایر ایشیا.بماند که کلی چمدونامون سنگین بود و وقتی تو خونه فهمیدیم اضافه بار کیلیویی ۱۷ دلار هست ۲ تا چمدون رو کم کردیم.تو فرودگاه هم هر چمدون نباید از ۳۰ کیلو بیشتر باشه حالا جدا از اینکه ما نفری ۲ کیلو میتونستیم بار ببریم و بقیش رو اضافه بار...
-
۱۵ بهمن
چهارشنبه 28 دیماه سال 1390 16:06
امروز بلیطهامون رو هم گرفتیم.۴ فوریه برابر با ۱۵ بهمن. دیگه کم کم باورم شده داریم میریم. شد نفری یک میلیون و پانزده هتل هم کنکورد.پارسال سری پسیفیک بودیم خیلی خوب بود.اینم خیلی تعریف کردن.نمی دونم. امروز رفتیم از یک صراف آشنا برای دلارهایی که قبلا خریده بودیم فاکتور گرفتیم. تو این خراب شده هر روز یک قانون میزارن.الانم...
-
امروز آخرین روز کاریمه.
سهشنبه 13 دیماه سال 1390 08:57
امروز آخرین روز کاریمه. آخرین روزی که روی این صندلی روبروی پنجره نشستم. با این که از رفتن خوشحالم ولی دلم هم گرفته.دلم برای محیط کارم و بعضی همکارام تنگ میشه. دلم برای این میز که 4 سال پشتش نشستم هم تنگ میشه. هنوز باورم نمیشه ماه دیگه اگر خدا بخواد مالزی هستیم و اینجا نیستیم. چهارشنبه امتحان مصاحبه آیلتس و شنبه هم...
-
شب یلدا
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1390 11:13
شب یلدا برایم بس گوارات شب میلاد تو بر من چه زیباست به صد یلدا الهی زنده باشی اگر یلدای دیگر من نباشم تو باشی و تو باشی و تو باشی همسر عزیزم تولدت مبارک الهی هیچوقت غم تو چشمای قشنگت نباشه و قلب مهربونت همیشه و همیشه بی وقفه بتپه. مامان گلم تولدت مبارک برایم بمان عزیز ترینم تا زمانیکه دلم سوی خدا پر نکشد تا زمانیکه...
-
۳۱ شهریور بهترین تاریخ تقویم
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1390 15:44
فردا نیستم پس پست فردا رو امروز میزارم: ی بار دیگه 31 شهریور از راه رسید که برای من با ارزش ترین تاریخ تو زندگیمه. عزیزم وارد هفتمین سال زندگی مشترکمون شدیم و چه زود گذشت. خوشبختی من: خوشبختی من همسریه که با تمام وجود برای زندگیمون تلاش میکنه خوشبختیه من وجود همسریه که مهربونی رو از گوشه قلبش به زبونش آورده خوشبختیه...
-
روزهای سختی+بعدا نوشت
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1390 13:27
این چند روز روزهای سختی بود.البته سختی زیادش مال همسرم بود داشتن شبکه شرکت رو انتقال میدادن و کارای دیگه که من از نظر فنی نمی دونم چیه ولی اونقدر هجم کار زیاد بود که این شبا یا نیومد خونه یا ساعت 6 صبح اومد .2 شب باهاش رفتم ولی ساعت 3 دیگه چشمام دو دو میزد و منو آورد خونه و دوباره برگشت. یعنی الهی بمیرم برای اون چشمات...