خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

فیلم دیدن قبل از سر کار رفتن

امروز صبح ساعت 7:30:

وای قوقول خواب نمونیم

نه بابا

ساعت 8 :

وایی پاشم ساندویچهای نهارو آماده کنم ( آخه ما هر دو معده درد شدید داریم و دارو هم می خوریم نگید روزه خوارن)

ساعت 8.15:

من و قوقول در حال صبحانه خوردن و بنده هم کرم کارامل رو 2 لپی می خوردم و فیلم دیدن در کانال MBC Persian

ساعت 8.30:

وایی قوقول چه فیلم ترسناکه قشنگیه

قوقول: ..... شب فیلم بی خود میدن الان فیلم خوب می خوای نریم فیامو ببینیم

من :

ساعت 9 سر کار: ( شرکت ما خصوصیه وساعت کار از 8 تا 4.30 و برای ماه روضون نیم ساعت زودتر میریم)

من: قوقول من که روم نمیشه بیام تو ببین با مدیر عامل با هم رسیدیم

قوقول: بی خیال خوب خسته بودیم

من: نه خیر فیلمش خیلی خوب بود

امان از حسادت تابلو !!

گفته بودم که چند وقت پیش مریض بودم و 2 روز استعلاجی داشتم و نرفته بودم سرکار.

خلاصه از شنبش که رفتم دیدم این همکارای خانوم مخصوصا یکیشون که منشی ما هم هست و کارای مارو انجام میده یک چیزیشون میشه انگار !!

نه سلام و علیکی نه هیچی همه هم درو به تخته میکوبن و با اخم وتخم ( بازم بیشتر همین خانوم که حدودا 33 سالشه و نمی دونم لیسانس چی هم داره)  نشستن.

هی به قوقول میگم من نبودم اینجا اتفاقی افتاده؟

میگه نه جون تو من هم نمی دونم؟؟

یکی دیگه که داشت از حرص در کمد رو با لگد می بست

خلاصه منم شوکه از این برخوردها

موقع رفتن هم به زور خداحافظی کردن و رفتن!!

2-3 روز گذشت همکاری که با هم کار میکنیم گفت میدونی چه خبره؟

گفتم نه ولی خیلی دلم می خواد بدونم

گفت حقوقتون اضافه شده!!!! ( البته 4-5 نفر هستیم)

گفتم یعنی اینا برای این مورد دیوونه شدن؟؟ گفت آره

البته قرار نبوده موضوع درز پیدا کنه ولی این خانومه مدیر مالی داره میره البته از اولم برای من خیلی زد چون اینا فکر میکردن من جای همکار قبلیشون رو گرفتم و چون از اول هم مدیر عاملمون خیلی با من خوب بود اینا موضع گیری کردن که هر چی من تلاش کردم جو رو بهتر کنم در مورد بقیه کمی موفق شدم ولی در مورد این2خانوم نه و خواسته ضربه بزنه و بره  اومده شرکت و جو رو خراب کرده 

اینا تو یک مهمونی بودن به همه گفته که شما ها هم مثل من بدشانسید این دختره ۱ ساله اومده و .....

اصلا هم بران مهم نبود من سعی خودمو کردم حالا اونا دوست داره خودشون رو عذاب بدن به خودشون مربوطه من که راحت کارم رو انجام میدم.

خلاصه ببینید چقدر بهش فشار اومده ه رفته پیش مدیر عامل و گفته چرا به ما اضافه نکردین؟؟؟؟؟؟

من هم سابقم خیلی بیشتره هم مدرکم خیلی نامرتبط نیست

اونم گفته از نظر من ارزش میز شما 250000 تومنه

اینم گفته اون خانوم ( یعنی من ) پشت اون میز مگه چی کار میکنه که 400 تومن بهش می دید؟؟

یک آدم چقدر باید احمق باشه آخه ؟؟؟؟

خلاصه هنوزم داره این در اون در میزنه که بره یک بخش دیگه 

همش هم تلفنی همه رو تحریک میکنه

منم از امروز دیدم برای من هی داره قیافه میگیره با همه سلام علیک کردم الا اون

بذار از عصبانیت بمیره کسی که اینقدر حسوده که خودش رو تابلو میکنه

اونقدر پر رو و بی چشم و رو هم هست که به مشکل می خوره از قوقول کمک می خواد !!!!

در هر صورت صلاح مملکت خویش خسروان دانند

اگر آدم اینقدر تنگ نظر و بخیل باشه هیچ وقت به هیچ جا نمیرسه 

اونم این با اخلاق گندش که هر کاری رو با غرغر و من خسته شدم و مگه من چند تا دست دارم و اصلا بلد نیستم انجام میده !!

ولی بازم به روی خودم نمیارم فقط باهاش سلام و علیک نمی کنم ولی اخم و تخم هم نمی کنم

خدایا به همه بنده هات روزی  میده ولی کم و زیاد ولی میدونم قطعش نمی کنی

خدایا برای داده و ندادت شکر

برای پدرم

پدرم ای پدرم

پدر عزیز من

20 روزه ندیدمت

عشق من آی پدرم

میدونی دوست دارم

 میدونی عاشقتم

تو دلت پر از غمه

غصه ها و ماتمه

تو دلم پر از غمه

غصه ها و ماتمه

کاشی این روزا بره

روزای سیاه بره

بپرم تو بغلت

بکشم دست به سرت

سرو رو و پیرهنت

نبینم غم بخوری

نبینم از پا بری

تو همیشه پدری

برا من یه سروری

پدرم دوست دارم

قربون صدات برم

اونقدر گریم گرفته که نمی تونم بنویسم

اینا رو هم از دلتنگی گفتم شاید وزن و قافیه نداره

ولی ....

بابایی دوست دارم

دلم برات خیلی تنگ شده

عروسی و توچال

سلام سلام

اول از همه اینکه فقط محتاج دعا هستم 2 تا حاجت دارم خیلی هم دلم مشهد می خواد که امیدوارم زودتر حاجتام رو بگیرم و برم مشهد

روزچهار شنبه:

عروسی پسردوست مامان بود ولی کجا اون ور شهریار توی یک باغ

حالا تمام کارای عالم هم جمع شده بود تو اون روز .

ساعت ۱۲ مامان زنگ زد که قراری که منتظرش بودیم رو باید برای امروز یا فردا بذاریم و چون قرار بود با قوقول بره زنگ زد هماهنگ کنه که قوقول گفت همین امروز ساعت 2 خوبه

خیلی هم مهم بود ساعت 1.30 از شرکتی که قرار بود ای دی اس ال خونه رو وصل کنن زنگ زدن که ساعت 2.30میان وای خدا زود به مامان زنگ زدم گفتم اگر میشه نیم ساعت قرار رو جلو بنداز و قوقول سرپا یک کم نهار خورد و با سرعت رفت و تمام پلیسهای محترم رو هم از طرح رد کرد و بصورت ام پی تری همه کارها انجام شد و قوقول ساعت 2.30 خونه بود که تا 5 هم نیومدن و قوقول هم ساعت 5.30 قرار داشت و با عصبانیت رفت

من هم خودم راهی خونه شدم تا آماده شم برای شب که تا رسیدم دیدم پیک اومد و مودم رو آورد و از نصاب هم خبری نیست

خلاصه قوقول که باید ساعت 6.30 میومد تا بریم دنبال مامان اینا ساعت 8 رسید و با ترافیک بسیار وحشتناک و مسیر وحشتناک تر ساعت 10 رسیدیم به عروسیکه البته اکثرا به خاطر راه دیر رسیدن

یک باغ بسیار بزرگ با کلی تدارک و انواع گل آرایی و..... ولی خیلی سوت و کور چون بلا فاصله بعد از عقد

برادران جان بر کف گشت ارشاد به داخل باغ هجوم آورده و ارکسر را جمع کرده و تمرگیده بودند همونجا

حتی اجازه فیلم برداری و عکس گرفتن هم از این بیچاره ها ندادن

خیلی خرج کرده بودن فکر کنم فقط 16 و17 میلیون هزینه شامشون شده بود انواع و اقسام آب میوه های طبیعی در همونجا گرفته میشد و سرو میشد ولی چه فایده حتی بساط موسیقی سنتی و سفره خانه رو هم جمع کردن

طفلی داماد 2.3 بار چشماش پر شد

حتی پول و چک پول و ... هیچی قبول نکردن و گفتن ما از ستاد قوه قضائیه هستیم

شده قیه اونکه به یارو میگن برو کلاه بیار میره سر میاره

خوب چی ازتون کم میشد حداقل آ قایون برای خودشون خانومها هم برا خودشون میزدن و میرقصیدن یا حداقل ابن بیچاره ها از مراسمشون فیلم میگرفتن

خیلی پست فطرتن که شب عروسی 2 تا جوون با هزار تا امید وآرزو رو خراب کردن الهی خیر نبینن

خلاصه همه تو سکوت  نشستن و شام خوردن و رفتن

واقعا حیفه جوونا که تو این مملکت خودشون رو حروم اینا کنن

چند تا فرانسوی هم بودن که کلی به ریش ما خندیدن  

واقعا انرژی هسته ای حق مسلم ماست نه چیزه دیگه

ما حصل عروسی هم برای ما یک عدد جریمه ۲۰ هزار تومانی بدلیل رد کردن چراغ قرمز توسط قوقول و غافلگیر شدن توسط پلیس محترم بود که خوب شد تا قوقول عبرت بگیره

و اما روز جمعه

پنج شنبه شب مامان قوقول زنگ زد گفت به زن دایی قوقول 30 تا بلیط افتخاری تله کابین توچال دادن و قراره صبح جمعه برن اگر ما هم میریم قرار بذاریم که بعد از مشورت و گفتگو با هم به نتیجه رسیدیم که خوب بریم دیگه حالا یک جمعه ساعت 6 بلند شیم( بگو آخه من روزای عادی که باید برم سرکار 30و7 بلند میشم روز تعطیل با چه جون کندنی 6 پا شم  )

خلاصه پا شدیم و ساعت 7 در پارکینگ توچال بودیم

تعدادمون هم 15 نفر بود حالا ملت تو صف برای گرفتن بلیط ما هم خیلی فاتحانه منتظر ساعت 8 که با بلیطهای افتخاری تشریف فرما بشیم که شدیم و البته بلیطها تا ایستگاه 5 بود که با هماهنگی که انجام شد ما تا ایستگاه 7 که رفتیم هیچ  از اونجا هم با تله اسکی تا هتل رفتبم

اولش بابای قوقول سوار شد ه بنده خدا تا بفهمه چی شد در مسیر تله اسکی قرار گرفت و همچین سوار شد که خودش هم نفهمید و با یک دست کلاه و یک دست به عینک و سر به طرف ما از ما دور گردید

قوقول جان هم که آخر شجاعت با چشمان بسته سوار شد و وسطاش با اصرار بنده چشم به جهان گشود

( دیگه بلیط مفت بود خوب خودمون رو خفه کردیم جا داشت با هماهنگی تا شمال می رفتیم)

در آخر بعد از صرف صبحانه و بعد هم یک نهار سبک به مقصد باز گشتیم و ساعت 2 خونه بودیم و تا ساعت 6 خوابیدیم

الهی مرا آن ده که مرا آن به

سلاممممم

امروز حالم بهتره.

3 شب پیش که به  استیصال کامل رسیده بودیم و خواهری استغفرالله کفر میگفت که مامان خیلی عصبانی شد و .........

شبش که اومدیم خونه رفتم حموم و وضو گرفتم و نماز خوندم هر چند نماز خوندنای من شاید سالی 10 دفعه بوده ولی عهد کردم که مرتب بخونم

برام جالب بود از حموم که اومدم دیدم قوقول هم داره نماز می خونه که خیلی تعجب کردم اونم مثل من سالیانه میخونه ولی بدون اینکه بهم بگیم با هم دوباره شروع کردیم

خلاصه اون شب خیلی به درگاه خدا التماس کردم و اشک ریختم که کمکمون کنه.میگن خدا آدم رو به مو بند میکنه ولی مو رو پاره نمیکنه و اگر آدم در اوج ناامیدی چیزی بخواد خدا کمکش میکنه!

صبح که رفتم سر کار با مامان تلفنی صحبت کردم که گفت یکی از دوستای بابا یک آدرس داده که بره برای مشکل بابا 2 ساعت بعد مامان زنگ زد هقهق گریه میکرد تو خیابون و میگفت خدارو شکر یکی از مشکلات داره حل میشه و امیدی هست و قول مساعدت دادن

باورم نمیشد

خداوندا  خطا گفتم ببخشای

( الان مامان زنگ زد گفت اون یکی کار هم شاید درست بشه ای خدا ممنون امیدوارم اون کار هم بشه)

واقعا خدا گر ز حکمت ببندد دری    ز رحمت گشاید در دیگری

و اما پری شب از بیرون اومدیم شام که خوردیم  تا نشستیم دیدیم صدای دعوا میاد جیغ اونم از نوع بنفش

حالا من دارم با جون کندن پنجره آشپز خونه رو باز میکنم آخه پرده مدل داره روی پنجره رو گرفته که قوقول گفت بابا خودت رو نکش بیا اینجاست خبرا

دیدم آیفون تصویری رو برداشته و سیاحت میکنه منم زودی گرفتم

وای چه خبر بود . طبقه اولی ما حدود 2 هفته پیش عروسی پسرش بود که از همه خواستن ماشین تو پارکینگ نذاریم تا اونجا شام بدن البته از طریق مدیر ساختمان به ما اعلام شد و نه دعوت خشک و خالی نه فرداش یک شیرینیی و نه تشکر

 تازه صبح  عروسی ساعت 8 اقا داماد زنگ خونه ما رو زده بیاید ماشین و بردارید می خوایم پارکینگ رو بشوریم  ( خوبه با بیل نیومد بگه)

بگذریم انشا الله همه خوشبخت باشن ولی......

دیدیم مادر عروس و مادر داماد و داماد دعواشون شده من نمی دونم کی کی رو زده بود ولی صدای جیغ و داد و فریاد وسط کوچه اصلا افتضاح بود

دلم برای عروس و داماد سوخت البته عروس رو آوردن تو همون خونه زندگی کنه واقعا وحشتناک و سخته

خلاصه 2 ساعت تو سرو کله هم  زدن و آخر سر اونقدر مادر عروس جیغ زد که دخترم رو بدید که مادر پسره به غلط کردن افتاده بود میگفت بردار فقط برو اونم گوشش رو گرفته بود میگفت زدین تو گوشم پرده گوشم پاره شده الان میرم کلانتری

فکر کنید دخترش که اومد با کمال خونسردی به مادر پسره گفت دستت درد نکنه خدا پشت و پناه پسرت فقط الان میرم درمانگاه اگر گوشم طوری شده با مامور بر می گردم

خلاصه اینا فکر کنم تا صبح منتظر مامور بودن که نیومد خداروشکر.

واقعا زندگی با مادر شوهر توی یک اپارتمان فاجعست حتی اگر فرشته هم باشه خیلی سخته درسته واحد اونا بزرگه و حدود 160 متره ولی آدم اصلا استقلال نداره خدا کمکشون کنه.

واقعا هر کس برای خودش مشکلی داره که بزرگه

الهی مرا آن ده که مرا آن به