خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

سخت مشتاقم

17 هفته و 3 روز ه که زندگی ما تغییر کرده،،،،به عبارتی آغاز 5 ماه از  تغییرات جدید....

حس غریب و در عین حال شاد همراه با نگرانیهای خودش........

دیگه با هم شعر می خونیم،،،،،آشپزی میکنیم،،،،،،حرف میزنیم و درد دل،،،،درد دل از نوع خوب و شادش نه نگرانی که شما معجزه های کوچک و در عین حال بزرگ زندگی من ،فقط باید شاد باشید و بال بزنید و بپرید......

1 هفته دیگه میریم تا دوباره شما معجزه های زندگیمون رو ببینیم........هر چند که من حرکاتتون رو حس نمی کنم ولی بابا با حیرت به مونیتور زل میزنه و از حجم حرکات دوار گونه شما متعجب و خندون میشه.........

شرایط خاص خودم هم تحت کنترل پزشک و فرشته نگهبانیه که تو این مدت نه فقط یک دکتر یا دختر خاله،بلکه یک قوت قلب و حامی بزرگ برای ما بوده و هست......

خدایا عزیزانم رو به دستان قادر خودت میسپارم و نگرانیهای جور وا جور رو هم در پس سایه مهربونت قایم میکنم که میدونم از هر کسی بیشتر مواظب و مراقب فرشته های کوچولوی خودت هستی.....

برایم بمانید

معجزات زندگیم،،،،،،برایم بمانید،،،،،،،،شما را به دستان قادر پروردگارم میسپارم،،،،،،،،


سکوت کامل،،،،،تنها صدایی که میاد صدای کولر و تایپ کردن خودمه،،،،خونه خالی نقاشی شده با مبلها و میز و بوفه جمع شده وسط خونه و پیچیده شده تو پارچه و پلاستیک و من،،،،تنها چیزهایی که تو خونه هست...

همسر رفته دنبال آوردن سرویس خواب و تشک،،،،

از فروشگاه زنگ زدن که یخچال مورد نظرمون اومده و عصری میریم برای پیش پرداخت،،،،،،


کلاسها در حال اتمام و فقط 3 جلسه و کلا 3 هفته،،،،،،،


دیروز روز خوبی بود،،،،،،،،بعد از اولین دیدار با خواهر کوچولو و همسرش در شب قبل که مسافرهای نو رسیده بودن،،،دیروز هم با کل خانواده همسرش و بابا و مامان و همسر گلم،،،یک ییلاق صبح تا شب خوب و تنوع و آب و هوای تازه،،،،،،بازی و خنده،،،،،،خدایا این خوشیهای کوچیک رو ازمون نگیر......الهی آمین

برنامه ریزی

از کارهای تو فهرست و لیست انتظار:


درخواست عدم سو پیشینه رو دادم


کلاس رانندگی ثبت نام کردم و امروز اولین جلسه رو رفتم و چون گواهینامه هم دارم گفت فکر کنم کلا 4 جلسه کافی باشه


کلاسهای موسسین مهد رو با یک کلاس برای کارتمربیگری هم ثبت نام کردم که واسه اپلای کردن خیلی سوال میشد


دندانپزشکی رفتم و طلسمش شکسته شد و 2 شنبه دوباره وقت دارم


پیاده روی 2 روز رفتیم ولی امروز نرفتیم ......



خوب با یک نگاه کلی تا حدی از خودم راضی شدم....


انشاالله که مابقیش هم خیره


خدایا مددی

بخواب بند انگشتی من

سلام بند انگشتی مامان،،،،،خوبی؟

چقدر به یادتم کوچولوی من........

هیچ وقت فراموشت نمی کنم.....

الان انعکاس صورتت رو تو این اشکای غلطون میبینم.....

میدونم که هیچکس دیگه به تو فکر نمیکنه حتی بابا.......

ولی من...الان....این موقع شب.....دور از بابا......فقط اشک میریزم.....

برای تو و مظلومیت تو....

آروم اومدی و آروم رفتی.....

بخواب عزیزم.....

بخواب بند انگشتی من

فقط برای ما دعا کن

شلوغ پلوغ

خیلی وقته که ننوشتم....منتظر معجزه بودم که پستم رو با اون شروع کنم که خوب در ظاهر و بر اساس دریافتهای عقل ناقص من هنوز معجزه ای رخ نداده.

هنوز مابین خونه مامان و مادر شوهر در حرکت و اسکان گرفتن هستیم...

خونه خودمون اول اردیبهشت خالی میشه ولی خانواده همسر پیشنهاد دادن که اونو بفروشیم و اونام خونه نوسازشون رو بفروشن و این خونه فعلی رو به جای مال خودمون بدن به ما و خودشون یک خونه حیاط دار بگیرن که قرار بود آخر اردیبهشت انجام بشه و متاسفانه افتاده برای اواخر تیر..........


اعصاب ما دو تا هم در هونگ در حال له شدنه.....هر چند خونه مامان اینا خیلی راحتیم ولی هر چی محبت کنن یا راحت باشی بازم معذبیم دیگه.........


با یک مرکزی صحبت کردم و ازم پروپوزال خواستن که نوشتم و این هفته تحویل میدم که اگر خدا بخواد خیلی خوبه اگر نه که من تمام فیسم می خوابه و مود دپرسیم وارد مرحله حاد خودش میشه................


همسر در حال انجام تدارکات کار خودشه و قرار شده فقط تا هفته اول اردیبهشت منتظر جواب اون گروهی که ازش همکاری خواستن میمونه...دیگه زیادی علافمون کردن....اگر نه خودش استارت خواهد زد.


به شدت هر چه تمام تر دلتنگ سرزمین سبز استوایی هستم و بر عکس همسرم همش تو حال و هوای اونجام....


باید یک برنامه ریزی داشته باشم....

چند تا کار دارم که باید شروع کنم...


اول از همه دنبال یک دندانپزشک ماهر و منصف هستم چون دو تا کار روکش دندون دارم

دوم ثبت نام چند جلسه کلاس رانندگی تا این گواهینامه بدبخت مورد استفاده قرار بگیره و ترسم بریزه

سوم ثبت نام کلاسهای مدیریت مهد هست که برای گرفتن مجوز کارم باید شرکت کنم که برای اون مشتاقم ولی اواخر اردیبهشت شروع میشه

چهارم اینکه برای شبها با همسر برنامه پیاده روی بزارم که این هیکل خرس یک کم تکون بخوره...واقعا شرم آوره

پنجم باید برم دنبال گواهی عدم سو پیشینه 

ثبت نام آیلتس آزمایشی

شروع به خوندن برای آیلتس اصلی...وای وای بازم این امتحان استرس زا...فقط خوبه این بار جنرال می خوام نه آکادمیک


آهان راستی روز 4-5 عید هم یک 206 خریدیم که اگر خدا بخواد دیگه واقعا با این یکی رانندگی کنم.


خدایا ای خدای بزرگ من واقعا دوباره داره مود خل و چلیم عود میکنه...فقط خواهشا مثل سگ پشیمون نشم...خدایا مددی