خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

ممنون از شما

اول از همه، ممنون از لطف همتون. اینقدر تعریفی نبود و شما لطف داشتید.

از تعریفتون از قوقول هم کلی ذوق کردم.خیلی خیلی لطف دارید.

عکسهای آتلیه رو این هفته سفارش میدیم و امیدوارم خوب بشه.

همه از غذا و پذیرایی تعریف میکردن.خداییش هم کارشون خوب بود و هم خیلی مرتب و سریع با شربت و میوه و شیرینی پذیرایی میکردن و خیلی قشنگ میزهای شام و دسر رو چیدن و هم کیفیت غذا خیلی خیلی خوب بود.نفری 17 تومن بابت غذا گرفته بودن و خداییش کیفیت و مقدارش عالی بود.کلا 5 میلیون هزینه شد ولی خدا رو شکر همه چیز خوب بود.دی جی هم کارش خیلی خوب بود و خوب مجلس رو گرم کرده بود. 

دیشب هم عروسی دعوت بودیم.کجا؟ کرج   کی؟ ساعت 7 تا 11  کی راه افتادیم؟ بیست دقیقه به هشت   چرا؟ چون تا از سرکار بیایم و حاضر بشیم و تازه قوقول هم زود اومد زودتر از این نشد   کی رسیدیم تالار؟ 9    کی برگشتیم؟ 12 

خداییش صبح بهم میگفتن بمیر راحت تر بود تا پاشم بیام سرکار.هرچند دیر اومدم ولی با استرس می خوابیدم و هی می پریدم یک هفته هست دیر میشه .واقعا هنوز پاهام از روز نام زدی درد میکنه.دیشب که کفش پاشنه دار پام بود انگار میخ تو پام بود. 

آخ کلی کار دارم ولی حس و حال ندارم.هی به این کارها که رو میزم چیدم نگاه میکنم، هی به ایمیلهایی که علامت زدم که جواب بدم نگاه میکنم هی خمیازه میکشم هی چرق چرق دست و گردن و کمرم رو میشکونم و از صداش لذت میبرم( دستامو دور از چشم قوقول میشکونم چون خوشش نمیاد البت که خودش همین کارو میکنه ولی میگه تو بدجوری میشکونی من اعصابم خورد میشه .جل الخالق !! ) ولی حال انجام کار رو ندارم. 

صبح مامان گفت عمه بزرگم زنگ زده بود و کلی گریه و ناراحتی که نتونسته بود بیاد نام زدی.چون شوهرش  نتانلافافانانفاناذناذناذناذنلتا

(اینا همش فحش بود به شوهر عمم ) نذاشته بود بیاد به خاطر دلخوری که سر مشکل بابا پیش اومده بود.منم زنگ زدم بهش خیلی ناراحت بود.گفت اومدم بوستان و یاد تو افتادم که هم خونتون نزدیکه اینجاست هم اون روز میگفتی بلوزت رو از اینجا خریدی.خیلی دلم سوخت.این عمه من ( با همه مارمولک بازیهای که ی عمه موذی میتونه داشته باشه) خیلی بلاکش و غصه خوره خانوادست.از اون ورم کلی سختی و مصیبت تو زندگی کشیده که پیر شده از دست شوهر و این آخریا پسر و یکی از دختراش. 

سر مشکل بابا رابطه با خانواده پدرم به دلایلی تیره و تار شد و منی که تو خانواده به مظلوم بودن شناخته میشدم با اون یکی عمم سر حرف بیجایی که به مامانم زد همچین دعوایی کردم که دق دلی تمام سالهای بچگی که پدر و مادرم سر عمه هام باهم دعواشون شده بود و ما کلی استرس و دلشوره کشیده بودیم درآوردم. بهش توهین نکردم ولی گفتم که همه تن و بدن لرزیدنای ما تو بچگی سر شماها بوده و ازتون نمیگذرم.  

خلاصه اینکه این مراسم باعث شده کم کم همه بهم نزدیک بشن.البته از چند وقت قبل با هم کمی ارتباط کلامی پیدا کرده بودیم بعد از 4 سال ولی نه به این نزدیکی. 

چقدر خوبه که من عمه نمیشم.همه عمه ها بد نیستن مثل عمه قوقول که خیلی هم با محبته و با اینکه بسیار زیرک و سیاستمداره اصلا و ابدا نه دخالت میکنه و نه حرف بیجا میزنه و من تو این مدت جز محبت و احترام چه به خودمون و چه به خانواده قوقول چیزی ازش ندیدم.

ولی چون وصف عمه رو خودم با گوشت و خون چشیدم و از خیلیهای دیگه هم شنیدم اینه که دوست نداشتم عمه باشم.

از کجا به کجا رسیدم!!

نظرات 27 + ارسال نظر
خانم هویج یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:17 ب.ظ http://hawijfamily.danagig.ir

میدونی من عمه م داره میشه مادر شوهرم. از بچگی هم عین مامانم بهم محبت کرده و الان که بزرگ شدم خیلی باهاش خوب و صمیمی ام. اینه که وقتی کسی از عمه ش میناله زیاد درکش نمیکنم. اما اگه از دختر خاله هاش بناله کاملا باهاش همدردی میکنم!!!
راستی نامزدی تالار بود؟ نفری ۱۷ خیلی عالیه. میشه بهم بگی کجا بود؟شاید لازم شد خوب!

نه تالار نبود یک خونه بود که اجاره کردیم.
شهرک راه آهن( سمت دهکده المپیک)
توی حیاط رو گل زده بودن و چراغ کشیده بودن
غذا نفری ۱۷ تومن
که شامل باقالی پلو با ماهیچه زرشک پلو با مرغ شیرین پلو با مرغ جوجه کباب و ته چین
سالاد کلم و سالاد اندونزی و سالاد فصل و یک قسمت وسط میز انواع سبزیجات
۳-۴ نوع دسر و کرم کارامل و نوشابه و دوغ
و کیفیت غذا در حد بسیار عالی که همه ازشون کارت می خواستن
اجاره خونه و میز وصندلی که با رومیزی و ساتن بود یک میلیون
۳۰۰ تومن مهماندارها
۱۵۰ تومن گل میز شام و نامزدی و میز مهمونها
میوه وشیرینی و کیک وفکر کنم شربت با خودمون بود
وپذیرایی در حد خیلی خوب و تزئین میز شام و دسر و ته چین بصوت جدا خیلی خوب بود
ارکستر هم جدا بود
البته با نیروی انتظامی خودشون هماهنگ بودن و تا ۱۱.۳۰ کاری نداشتن و بعد از اون دیگه ارکستر نبود و مراسم شام و کادو و....

جوجوک یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:01 ب.ظ http://arteen.mihanblog.com

سلام عزیز دلم
ولی من هم خواهرشوهر می شوم و هم عمه
گناه ندارم؟
عمه ی من هم خیلی بلاست
یادش کارش می افتم نمی تونم ببخشمش
من را برای پسرش می خواست.
من دوست نداشتم عروس عمه ام بشوم. تا فهمید من بله گفتم زنگ زد خونه خاله گوگول و کلی پشت سر من و بابا و مامان و خواهر و برادرم بد گفت که چی؟ اونها پس بشینند و من سرکوب بشوم و با خفت بروم عروسش بشوم چه منتی هم لابد روی سر من می ذاشت که می اومد من را برای پسرش می گرفت که حلالم کنه
این هم عمه است؟؟
شاد باشی گلم

عزیزم من هم قصد زیر سوال بردن همه عمه ها رو نداشتم مامان خودم هم عمه هستش
ولی اونقدر تو بچگی تنم لرزید و هر جا مهونی رفتیم استرس کشیدیم که ی چیز از توش در نیاد سر عمه هام دید بدی پیدا کردم
ولی الان دیگه کاری ندارن و منم گاهی دلم براشون تنگ میشه

جوجوک یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:02 ب.ظ

فضولی کنم
ببخشید
اریخ تولدت را می تونی بگویی

نه بابا فضولی چیه
۲۰ تیر ۱۳۶۰

نیوشا یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:23 ب.ظ http://ye-ninie-tanhaa.blogfa.com

.•*.
.•*..*•.ســــــلام ....
.•*..*•. .•.
.•*..*•. .•*..*•.
.•*..*•. .•*..*•. .•*چطوری عزیز؟
.•*..*•. .•*..*•. .•*..*•.
.•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*
.•*.من آپمممممممممم.•*..*•. .•*..*•. .
.•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*. اگه مایل بودی بیا ببین
.•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .
-´´´´#####´´´´´´####.•*..*•. .•*..*•.
´´########´´#######.•*..*•. .•*..*•.
´############´´´´###.•*..*•. .•*..*•.شاد باشی مهربون
#############´´´´´###.•*..*•. .•*..*•.
###############´´###..•*..*•. .•*..*•.
############### ´###..•*..*•. .•*..*•..
´##################.`.•*..*•. .•*..*•.
´´´###############..•*..*•. .•*..*•. آرزومند آرزوهــــای قشنگت
´´´´´############.*.•*..*•. .•*..*•.
´´´´´´´#########.`.•*..*•. .•*..*•.
´´´´´´´´´######..•*..*•. .•*..*•.
´´´´´´´´´´´###..•*..*•. .•*..*•.•
.•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•.
.•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*.
.•*..*•. .•*..*•. .•*..*•.
.•*..بای .•*.*.•*.*
.•*..*•. .•*..*•.
.•*..*•. .•*..
.•*..*•. .
.•*..

جوجوک یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:38 ب.ظ http://arteen.mihanblog.com

ولی من دلم برای عمه ام تنگ نمی شه
دلم را شکوندند
من هم واگذارشون کردم به خدا
هم عمه ام را و هم دختر عمه ام را
برایت بهترین ها را آرزومندم

مرسی عزیزم

غزل یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:42 ب.ظ http://www.ghazal-shaho.blogfa.com

چرا به من سر نمی زنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چقدر خشن
اومدم

هستی یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:16 ب.ظ http://sokotepaeez.blogfa.com/

عمه های من هم بد هستنولی ماماه من به اونها خیلی خوبی کرده

نمی دونم چرا اکثرا اینطورین؟

کارانا یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:52 ب.ظ http://karana.persianblog.ir

سلام عزیزم خسته نباشی.تا یه استراحت درست و حسابی نداشته باشی البته از تنت نمی ره بیرون.
آخی منم عمه میشم یه روزی ولی با عمه هام همیشه خوب بودم . اصلا هم دلم نمی خواد عمه ی بدجنسی باشم

واقعا
خدا رو شکر

نهال دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:46 ق.ظ http://nahal87654.persianblog.ir

منم عمه نمیشم.

متولد ماه مهر دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:27 ق.ظ

سلام
منم از عمه هام خوشم نمیاد و مثل غریبه هستند و از ما دور.
راستی من بعضی وقتها برات کامنت می گذارم اگر دوست داشته باشی میشه رمزت رو بدی که من هم عکسها را ببین.

بله میفرستم

ایلیا دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:10 ق.ظ http://www.69315.blogfa.com

آپم[گل]

بیتا مامان کیان و کیارش دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:35 ق.ظ http://www.mamane-kian-kiarash.blogfa.com

سلام گلم ممنون که بهم سر میزنی به منم پسوورد میدی؟؟

بله حتما

سحر دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:49 ق.ظ http://saharri.blogsky.com

من عمه نمیشم ولی ۲ تا عمه دارم که جفتشون رو خیلی زیاد دوست دارم...

خانومی این دوس جون من (فاطمه ) لختی داره از فضولی میمیره که عکسای تو رو ببینه... از من خواسته واسطه شم بهش رمز بدی...میتونی بیای کامنتشم بخونی مراتب درخواستشو بررسی کنی اگه دلت خواست رمزتو بدی...

این فاطمه خانوم وبلاگ نداره؟
من رمز میدم اشنا از آب در اومد کجا قایم بشم.

رمز رو چه جوری بدم بهش؟؟
منظورم اینه نه ایمیل دارم بفرستم نه وبلاگی ازش میدونم براش خصوصی بزارم

ممول دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:40 ب.ظ

منم با عمه هام رابطه خوبی نداشتم هیچ وقت

خیلی بده ولی تقصیر خودشون بوده

فاطمه دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:17 ب.ظ

سلام!
بهش میگم کامنت رو خصوصی بذار برداشته قاب کرده زده توکامنتدونیش!!!!من شرمنده ام!نه که خیلی خجالتی ام روم نشد خودم کامنت بذارم!
خیلی وقته میخونمت...ولی پیش نمیومد کامنت بذارم.نمیدونم چرا ولی حس میکردم محدوده ی دوستات غربال شده تر و تنگ تراز سحره و شاید درست نیست واردش بشم!
حالاکه سحر واسطه ی خیر شد امیدوارم منم بین دوستات بپذیری!
قول شرف میدم که آشنا نیستم.صرفا چون جز لینکهای سحر بودی باهات آشناشدم...اولین پستهایی که ازت خوندم فک کنم مربوط بود به اون موقعهایی که خیلی نگران وضعیت پدرت و آقای قوقول بودی...خوشحالم که مشکلات پدرت تا حدی رفع شد و مراسم خواهرت اونجوری که میخواستید برگزار شد!
(ببخش اگر چرت و پرت زیاد گفتم...کلا همیشه با اولین ایمیل و اولین تلفن واولین کامنت به یه نفر مشکل دارم!!!ایشالا دفعه های بعدی تلافی میکنم!)
آدرس میلم رو برات میذارم.

سلام
از اول کامنتت خندم گرفت
نه بابا اشکالی نداره
خوشحالم از آشناییت
آره خدا رو شکر وضعیت هر دوشون به ثبات بهتری رسیده
رمز رو برات ایمیل میکنم

سحربانو دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:54 ب.ظ http://samo86.blogsky.com

دست کوچولو دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:06 ب.ظ http://dastkocholo.persianblog.ir/

من از بعد ماه رمضان اینطوری شدم .. دیر بیدار میشم.

من همیشه همینطور بودم بدتر شدم

سپیده دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:53 ب.ظ http://selena0cute.blogfa.com/

سلام عزیزم
بمیرم برات که خوابت میاد صبحا
نمیشه مرخصی بگیری دو روزی نری سرکارو فقط بخوابی؟
خدا رو شکر همه چی عالی بوده
طفلکی عمه ات ! ای بابا یعنی بعد از اینهمه سال زندگی اینقدر شوهرش بهش سواره؟ بشنو باور نکن و دلت براش نسوزه! ببخشید فضولی کردم!

سلام
خدا نکنه عزیزم
نه بابا من کلا با صبح زود پا شدن مشکل دارم با یکی دو روز مرخصی حل نمیشه
نه واقعا همینطوره نه اینکه سوار باشه ولی میاد دعوا داد بیداد و ..
واسه همین اونم دیگه گاهی کوتاه میاد

ارتا سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:35 ق.ظ http://arta82.blogfa.com

وای عجب عکسایی گذاشته بودی عزیزم چقدر خوشحال شدم تونستم ببینمت ...... واقعا هم تو هم قوقول خیلی خوب بودید .... لباس خواهرتم خیلی خیلی قشنگ بود .... مبارک باشه و ایشالا به پای هم پیر بشن عزیزم .....

مرسی عزیزم
لطف داری

روناک سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:12 ق.ظ http://www.ronak88.persianblog.ir

سلام عزیزم من یه مدت نبودم سفر بودم و بعدش حسااااااااابی مریض شدم تازه خصوصیتو دیدم
اولا که خیلی خیلی ممننون از اعتمادت عکسا هم فوق العاده بود
خودت و همسرت و خواهرت و دوماد جدید هم عالی بودین لباس خواهرت خیلی ناز بود لباس خودتم خیلی شیک و عالی بود
خداشکر که مراسم خوب و عالی برگزار شده
چه قد بامزه که تو و خواهرت هر کدوم یه مدلین تو سفید اون سبزه ولی هر دوتون یه جور ناز و خوشگل بودین

مرسی عزیزم لطف داری
من با خوندن وبت یاد خواهرم میوفتم چون تو اصفهان واحد خوراسگان دانشجوی کارشناسی معماری بود

فلفل بانو سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:03 ب.ظ http://pepperandsald.persianblog.ir/

سلام. من دیشب عروسی بود و مجبور شدم بیام سرکار. برای همین درکت می کنم.

وای آره خیلی سخته

عسل اشیانه عشق سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:43 ب.ظ

ووووووووی.. منم عکس میخوام

عسل اشیانه عشق سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:27 ب.ظ

وووووووووی چه دوست خوشگلی دارم من.
چقدر به هم میاید.

مرسی عزیزم
چشمات قشنگ میبینه

سیما سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:53 ب.ظ http://alamatetaajob.blogfa.com

منم عمه نمیشم! کلی خوشحالم! البته عمه من خوبه ها. ولی بلاخره نقششون رو به عنوان یه خواهر شوهر تمام و کمال در حق مادرهامون ایفا می کنن دیگه!
به نظر من که واقعا خوشگلی و تمام تعریف ها بر حق بود...خوشحالم که روابط خانوادگی تون داره رو به بهبود میره..امیدوارم بهتر هم بشه...

تو هم لطف داری ممنون
آره ولی دوری دوستی خیلی بهتره

خواننده خاموشه...(مریم) سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:50 ب.ظ

سلام من مشهد بودم تازه رسیدم اتفاقا کلی هم برای قوقول دعا کردم که انشاالله چیزی نباشه دیدم رمز دادی سریع رفتم عکسها را دیدم....وای مهربونی از قیافه ات می باره عزیزم...ماشاالله ماشاالله خیلی بهم میایید خیلی ناز بودید عزیزم...انگار خدا تو و قوقول را برای هم ساخته...همیشه وقتی میری مهمونی یک ان یکاد گردن خودت و قوقول بکن مادر....الهی به حق امیر المومنین همیشه خرم و سالم و خوشبخت باشی عزیز دلم....نامزدی خواهرت هم مبارک به پای هم پیر بشن....

وای مرسیییییییییییییی
خیلی منتظرتون بودم زیارت قبول
یک دنیا ممنون برای دعاتون انشا الله که به حق علی چیز خاصی نباشه
شما خیلی لطف دارید ممنون
کار پسرتون چی شد؟

آرام چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:04 ق.ظ

خسته نباشی........منم باهات موافقم.کلا عمه ها شخصیت بد داستان هستند.....من عمه نشدم هنوز اما فعلا که خواهر شوهر پخمه ای هستم اون موقع هم که ایشالا عمه بشم از این عمه های بی بخار برادرزاده لوس کن میشم

رسیدنننننننننننن به خیر
چه خبر
چی شد؟
پخمه بودن بهتر از زندگی بهم زدنه

مهدی دوشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:07 ق.ظ

همتون خاله زنکید چفدر. قبلا ها این خاله خان باجیا دم در خونه میشستن غیبت میکردن حالا تو تالار گفتمان غیبت میکنن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد