خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

اره....

خوب اول از همه اینکه دور از جونتون امروز مثل چی ... دو زدم.یعنی نگاه کرد دیدم ساعت شده 2.اصلا نفهمیدم چی شد.

یک سری اسناد و مدارک مربط به صادرات رو باید آماده میشد و از طریق واحد ما ارسال میشد.حالا هر کدوم لنگ یک واحد دیگه بود.از این ور به اون ور.به این تلفن بزن به اون بزن.فرمها رو تو سایت پر کن.مدارک نمیدن و10 دفعه به هر کی زنگ بزن.تازه رسیدم به واحد خودمون.تند تند مدارک آماده کن.فرم پر کن و .....اصلا گه گیجه گرفته بودم رفته بود پی کارش.آخرم چند تا سند موند که مدیر عامل باید میداد و با اینکه صبح بهش گفتم حتما امروز بده آقا با خیال راحت رفت بیرون و تا الان هم نیومده.منم گفتم به درک.تو که اینقدر بی خیالی منم مدارک رو فرستادم نهایتش کسری می خوره بهتر از نفرستادن و گذشتن مهلت بود دیگه.

از اون ورم تو این گیرو داریک فرصت 5 دقیقه ای گیرم اومد که با عرض پوزش یک دستشویی برم.چشمتون روز بد نبینه.نمی دونم کدوم از خدا بیخبری شیر آب توالت شکسته بود بدون اینکه بره اطلاع بده فقط محض دکور گذاشته بود سر جاش بمونه و لغ هم بود.تا آب باز کردم نه دیگه بسته میشد و نه می پیچید و نه هیچ خاکی تو سرش میشد کرد.با چه شدتی هم میومد.حالا دو دستی شیر آبو گرفتم و به هر چی قسمش میدم که بابا به درک اصلا فقط بسته شو مگه میشد. دیگه کم مونده بود داد بزنم کمکککککککککککک

می خواستم بشینم گریه کنم.گفتم یواشکی ولش کنم برم بیرون.گفتم نه بابا یکی میبینه کلش میفته گردن من و اصلا ضایع میشم.

اصلا دیگه جا نمی رفت و از شدت این آب وامونده هم کم نمیشد هیچ آب جوش فوران میزد.ای خدا.دیگه با چه مصیبتی بستم بماند واومدم بیرون .اول کسی که دیدم مستخدم بود.همچین پریدم بهش که این چه وضعشه.این شیر چرا اینطوریه....آخه خیلی بد لحظه ای بود.مثل اره...( میدونید دیگه )

از اون ور با قوقول صحبت کردم که رفته بود دکتر برای پا درد شدیدش البته چون ساعت2 وقت داده بود من نتونسته بود برم. البته از این دتر گیاهیا بوده که متخصص قلبه ولی دکتر گیاهیه ( من که نفهمیدم والله ) ولی قوقول میگفت سگ صاحبش رو نمی شناسه و اونقدر شلوغ و خر تو خره که بیا و ببین. گفت دکتر گفته با توجه به سنت نبضت بد میزنه.منم که اشکم دم مشکم.فقط اشکام میومد پایین ولی چیزی نگفتم که بفهمه.حالا همکارم اشاره میزنه چیه میگم هیچی.اعصابم ریخت بهم.ولی خوشبختانه مثل اینه چیز مهمی نیست ولی من خیلی یکدفعه ناراحت شدم.حالا داروهای گیاهی داده ه چون خیلی شلوغ بوده و قوقول هم کار داشت مامانش مونده بگیره.اون طفلکی هم کلی علاف شده.

دیگه اینه الانم تنها باید برم چون قوقول ار داره و نرسیده بیاد.

نظرات 11 + ارسال نظر
سعید چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:51 ب.ظ http://bighararan.blogsky,com

سلام خوبی؟
یه سر به ما بزن تا اگه دوست داشتی تبادل لینک کنیم

دست کوچولو چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:21 ب.ظ http://dastkocholo.persianblog.ir/

برو پیاده روی .. اوه نه . هوا گرمه

پیاده وری ؟
تو این گرما؟
اونم من؟

آرام پنج‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:22 ق.ظ

خدا بد نده چی شده؟
...خسته نباشی خانومی جان

نه بابا تو هچل افتاده بودم درومدم

جوجوک پنج‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:38 ق.ظ

سلام عزیزم
ایام خجسته شعبانیه بر تو دوست گلم مبارک باشه
عیدی ات هم برآورده شدن حاجاتت باشد به امید خدا
دوستت دارم و بهترین ها را برایت آرزومندم
جوجوک[گل]

وای مرسی عزیزم
برای تو هم همینطور

مبینا پنج‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:51 ب.ظ http://hamdardbiato.blogsky.com

خانومی جونم خیلی بدشانسی واقعا حالا اگه مینداختند گردنت چی کار میکردی؟
قوقولم ایشاالله چیزیش نیست کمتر اعصاب بچمو خورد کن تا نبضش تند نزنه إ!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

حالا اونش هیچی بد هچلی بود خاک تو سرشون
اونم انشا الله که چیز مهمی نباشه

سیما پنج‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:26 ب.ظ http://alamatetaajob.blogfa.com

همیشه همینه.همیشه ی خدا کارا برعکسه.یه روز که کلافه ای و کلی کار داری همه چیز دست به دست هم میده تا اعصابت رو بیشتر لگد مال کنه...منم از این تجربه ها دارم.درکت می کنم.وحشتناکه.....

دقیقا همینه
مثل قوانین مرفی

کیمیا خاتون جمعه 25 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:16 ق.ظ http://4682.blogfa.com/

ای بابا... پیش میاد. من یه بار درب دستشویی قفل شد گیر کردم اون تو. ولی خدا رو شکر با قسم و آیه باز شد دست اخر از اون به بعد با موبایلم میرم !!!اگه چیزی شد حداقل داد و بیداد نکنم زنگ بزنم یکی بیاد!

ای وای اینم خیلی بده من اصلا روم نمیشه بعدش بیام بیرون

نهال جمعه 25 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:07 ق.ظ http://nahal87654.persianblog.ir

موفق باشی عزیزم.

ممنون عزیزم

سحر شنبه 26 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:41 ق.ظ http://saharri.blogsky.com

یه شکم بهت خندیدم از بلایی که تو دستشویی سرت اومد.

اگر جای من بودی خنده یادت میرفت عزیزم

[ بدون نام ] شنبه 26 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:59 ق.ظ

می دونی خانومی بعضی وقتا آدم انگار رو دور بدبیاریه. همون موقعه اعصابت بهم می ریزه ولی بعد که یادت می افته خندت می گیره.

آره دقیقا الان خندم میگیره ولی اون لحظه کفرم بالا اومده بود

بانوی خرداد شنبه 26 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:16 ب.ظ http://29khordad.blogsky.com

خانومی آخری رو من واست نوشتم ولی ازبس خندم گرفته بود یادم رفت اسمم رو بنویسم

ممنون عزیزم از یادآوریت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد