خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

مادر شوهر من

دیروز اگرچه روز خوب و بدی با هم بود ولی من خواستم که مادر همسرم رو اون طوری که هست ببینم و دوستش داشته باشم.یک شبه متحول نشدم و به خاطر اینکه همسرم اینجا رو پیدا کرده و گاهی می خونه هم اینو نمی نویسم چون اگر دلخوری هم باشه اینجا منتقل میکنم و باز هم اعتقاد دارم در این خونه کوچیک مجازی برای همه بازه و هر کس که از خوندش ناراحت یا دلگیر میشه همونطور که به انتخاب خودش اومده میتونه به انتخاب خودش دیگه نیاد ولی حداقل اینجا تا اونجا که بشه خودم رو سانسور نمی کنم. 

اینو با تمام دلخوریهای کوچیکی که از مادر همسرم دارم بازگو میکنم. ولی دیشب از ته دل بغلش کردمو وبوسیدمش. چون خیلی گرم و صمیمی بغلم کرد. وقتی اشکم از گوشه چشمم پایین اومد محکم فشارم داد و منو برد تا لباسم رو عوض کنم. اومد پیشم و کنارم بود و نذاشت بعد از اون ناراحتی چیزی توی دلم بمونه. چونکه  حق به جانب برای پسر و دختر و .. نیست یا حداقل جلوی منی که عروسم این طوری نیست.آتیش خشمت رو تند نمی کنه و اون لحظه باعث ناراحتی بیشترت نمیشه.

اگرچه خیلی جاها حرفهایی زده که دلخور شدم ولی واقعا از بدجنسی نبوده در مورد بچه های خودش هم همونطوره.

وقتی بین اون همه آدم اومد که حتما با من و عروس عکس بگیره، وقتی مواظب بود غذای من کم نباشه، وقتی مواظب بود جام راحت باشه، وقتی منو حتی شده 2 بار 2 بار به فامیلاش معرفی کنه، وقتی نظر منو در مورد لباسش می پرسید و وقتی .... حس کردم دوستش دارم. نه اینکه فبلا نداشتم ولی دیشب حس کردم بیشتر دوستش دارم. نمی خوام با مادر شوهر خواهرم مقایسش کنم.چون من سادگی و بی غل و غش بودن این زن رو بیشتر از مهربونی دم به دقیقه و به روی زبون آوردن و قربون صدقه رفتن زبونی و حالا شاید از ته دل مادر شوهر خواهرم دوست دارم.چون این زن با تمام سادگی که گاهی حرفا و کارهایی مینکه که دلم میگیره ولی کاری به زندگی خصوصی بچش نداره و خط نمیده و امر و نهی هم نمیکنه و حتی اگر من به عنوان عروس کاری هم کردم حق رو به من میده تا حداقل به ظاهر و شاید هم در باطن من رو آروم کنه.

ناخودآگاه دوست داشتم خودم براش غذا بکشم منم ببینم مرغ غذاش کم نباشه.دسر براش بذارم.قزن کفشش که گیر کرده باز کنم و همه اینها برای این بود که من مهربونیشو رو اون طوری که هست دیدم .

این زن سیاست نداره واین رو از روی غریزه انجام داده کسی بهش یاد نداده ه جلوی عروست طرفداری و جانب داری پسرت رو نکن. اصلا شاید واقعا هم اعتقادش اینه که اون لحظه عروسش مقصر نبوده یا شایدم فکر میکنه که مقصر بوده ولی من که عروسشم رو آروم میکنه. وارد جزئیات نمیشه و اصلا پرس و جو نمی کنه و دنبال مقصر هم نمی گرده.

دیشب دلم براش سوخت چون اون هم به عنوان زن انتظاراتش توی زندگی برآورده نشده.پدر همسرم با همه خوبیها و زحمت کشیها و به فکر زندگی بودنش همراه خوبی برای همسرش نیست. توی مهمونیهای خانواده اون همراهیش نمی کنه .اینه که دوست داره حداقل ما توی تمام مراسم باشیم که شاید نبود همسرش زیاد به چشم نیاد.

البته همسرش برای عدم همراهی دلایلی داره که خوب تا حدی میتونه منطقی باشه ولی من که زنم حال مادرش رو می فهمم که وقتی همه از همسرش می پرسن با دادن جوابهای مختلف می خواد بحث رو عوض کنه.

مادربزرگ همسرم هم با تمام انتقادهایی که به رفتار مداخلانه جویانش توی زندگی همه بچه هاش دارم ولی تمام مدت مواظبم بود که چیزی کم و کسر نداشته باشم. اونقدر که به من که عروس دخترشم توجه داشت ودنبال من بود به دخترهای خودش توجه نداشت. 

این یعنی اون هم محبت خودش رو این طوری بروز میده.حتی برای من و همسرم با اون سنش صندلی آورد و من خودم ناراحت شدم و هر طور بود می خواست من با عروس برقصم که حتما تو فیلم باشم. با اینکه گفتم من نباید بستنی بخور بزرو رفت و برای من ه دیر هم رسیده بودیم بستنی آورد.مسئله خوراکی و شکم نیست.مسئله اهمیت دادنه.

امیدوارم که اونا هم من رو این طوری که هستم ببینن.که من هم محبتم رو اون طوری که هستم بهشون نشون میدم.اینکه برای من مثل غریبه ها نیستن.  

من وقت میذارم و براش کادو میخرم. من مناسبتها رو یادداشت میکنم که فراموش نکنم. من به مادرش بها میدم و با همسرم پیشش شام می مونیم که اون بدونه مادرش که اینقدر براش با اهمیته از نظر ما هم ارزش داره.برای خواهر مجردش هم روز زن کادو ( هر چند خیلی وچیک ) میگیرم که بدونه وجود اون هم ارزش داره.اینکه همه جا تعریفش رو میکنم وبه هم میگم مادر همسر من واقعا کاری به زندگی ما نداره و هیچ گونه دخالتی نداره و.... شاید اینا به چشم اون یا همسر خودم کوچیک بیاد ولی برای من ارزش محسوب میشه

دیشب فکر کردم که همشون مهربونن و من هم باید توی عقاید سرسختانه و عجولانه و تعصب گرانه خودم تجدید نظر کنم.

با اینکه هنوز هم از دلخوری دیروز دلخورم ولی حداقل دید من نسبت به مادر همسرم تا حد زیادی عوض شده.

بله برون خدا رو شکر خوب برگزار شد.قرار نامزدی هم برای بعد از ماه رمضان گذاشته شد.الهی همه جوونها خوشبخت باشن و خواهر من خوشبخت و سعادتمند.الهی آمین.

نظرات 12 + ارسال نظر
خواننده خاموش.... شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:34 ب.ظ

افرین خانمی.من افتخار کردم به تو وقتی نوشته ات را خواندم.افرین به تو عزیزم که میفهمی اونم بلاخره مادر هست و زحمت کشیده برای بچه اش.الهی که خدا فدر محبتت را در جای دیگری میده.همیشه با هم مهربون باشید.انشالا که خدا سایه همه پدر مادر ها را روی سر بچه شان نگه داره.

ممنون خدا سایه شما رو هم بر سر خانواده حفظ کنه
چشمها را باید شست جور دیگر باید دید

آرام شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:45 ب.ظ

تاثیر سی دی هاست؟!!!ولی خدایی خداروشکر که همچین مادرشوهری داری و خداروشکر که اونم همچین عروس فهمیده ای داره......راستی حالت بهتر شد؟!!1

نه بابا سی دی ها ربطی نداشت.
آخه تصور میکردم ه برخورد دیگه مادر همسرم میتونست آتیش خشم و نفرت در من به وجود بیاره ولی رفتار اون باعث شد من خوبی هاشو بیشتر از رفتار بد یا بی مهریش ببینم

اولدوز یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:41 ق.ظ http://najvayekhamush.persianblog.ir

آدم وقتی مثبت فکر میکنه خودش آرومتر میشه..بابا مادر شوهرم آدمه دیگه..عین مامان ..اون هیچ وقت بدی بچه هاش و نمیخواد..آفرین به تو

احسان یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:50 ق.ظ http://shaayad.blogfa.com

پس شب شیرینی بود... خوش باش...

لیلی یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:52 ق.ظ http://hisssssss.blogfa.com

مادر شوهر...
شاید خیلی ها ازشنیدن این نام حس خوش آیندی بهشون دست نده ...
ولی کافیه فقط نگاه عوض شه ٬ درست همانطوری که به مادر خودت نگاه میکنی٬ اونوقت بازخورد رفتارهای خودتو می بینی .
مثل این خانوم گل...

شاید به خاطر فرهنگ عروس و مادرشوهر هم باشه که قبل از داشتن هر دومشون یک ذهنیاتی نسبت بهشون داریم

سحر یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:58 ق.ظ http://saharri.blogsky.com

این پست یه جورایی پاچه خوارانه بودا.....
قابل توجه جناب قوقول...

(دمت گرم خانومی
یه دونه اییییییی)

نه بابا به خاطر اون ننوشتم
همسر من از اونا نیست ه این چیزا باعث عوض شدن یا تغییرات خوب یا بد روش بشه

آمیز میتی یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:05 ب.ظ http://mirzamahdi644.persianblog.ir/

خوبه خوبه
مطمئنم اونا عوض نشدن نگاهت عوض شده

دقیقا همینطوره

اولدوز یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:01 ب.ظ http://najvayekhamush.persianblog.ir

به تو ای دوست سلام
از گل وا شده در دورترین بوته ی خاک
به تو ای دوست سلام
حالت اَیا خوب است؟
روزگارت اَبی است؟
همه اینجا خوبند
نی لبک میخواند
قاصدک میرقصد
باد عاشق شده است!
فکر من باش که من فکر توام . . .



ارتا دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:32 ب.ظ http://arta82.blogfa.com

عزیزم مبارک باشه برای خواهرت ..... و خیلی خوبه این رابطت با مادر شوهرت امیدوارم که همیشه همینطوری بمونه و بهتر هم بشه ....

مرسی عزیزم و امیدوارم

رها# دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:40 ب.ظ http://rozegaresyah.blogfa.com/

اون بخش اول پستتون که هر کی دوست نداره بیاد رو میخوام بگم : آره والا ! انگار زورشون کردی توی دنیات سرک بکشند و بعد یا باعث دلخوری تو بشند یا دیگران ( معلومه دلم از دست بعضی از این خواننده ها پر ِ)
امیدوارم خواهرم این ورا پیداش نشه ! آخه همیشه از مادرشوهرش میناله و حق هم داره و اینجا رو بخونه حتما حسرت میخوره ...

حسرت که خوب بعضیا ی چیزایی دارن و بعضیا چیزای دیگه
همه آدما همه چیزو با هم ندارن

جوجوک سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:32 ق.ظ

دوست عزیزم!
تو خیلی دختر ماهی هستی
چه قدر روان و ساده نوشتی
برای همین به دل خیلی می شینه
خیلی خوبه که خوبیهای خانواده همسرت را می بینی
قربون اون دل پاکت بشم من
خیلی عروس گلی هستی که مادرشوهر و مادربزرگ شوهر با تو اینگونه برخورد می کنند
در ضمن تو آدم انزواطلبی نیستی
شاید نظردهنده کم داشته باشی
اونهم دلیل این نیست که آدمی نباشی با روابط عمومی بالا
وقتی نام نظر دهنده را نگاه کنی می بینی یک نفر ۴۰ تا نظر گذاشته یا خود نویسنده وبلاگ و همسرش جواب نظردهنده ها را در قسمت نظر می گذارند
برای همین تعداد نظرات اونها بالاست و این هیچ دلیلی بر خوب بودن و یا بد بودن آنها نیست
تو خیلی خوبی. برایت بهترین ها را آرزومندم
بوس بوس

ممنون از این همه اظهار لطف و تعریفت
تو خوبی که خوب می بینی

تعدد نظرات در زمین مشورت گرفتن و نظرخواهی فقط کم کنندست وگرنه داشتن بازدیدکننده زیاد ملاک نیست

زن ذلیل چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:09 ق.ظ http://1zanzalil.persianblog.ir

جالبه...خوشحالم که با اینجا آشنا شدم...میبینی خیلی راحت میشه دیگران رو دوست داشت...فقط باید همونطوری که هستن پذیرفتشون...

آره منم دارم همینکار رو میکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد