خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

مریضی

2 شنبه با حال زیاد خوبی نرفتم خونه. دل درد و دل پیچه و ... و تهوع. ولی خیلی هم بد نبودم.با خواهرم بوستان قرار داشتیم

تا برای دوستمون که تولدشه کادو بگیریم.یک کم چرخ زدیم و من دیدم حالم داره بدتر هم میشه و سریع ی چیزی خریدیم و برگشتیم.البته اون رفت خونه دوستمون.یعنی من هم اصلا اصرار نکردم و نگفتم بیا پیش ما .با اینکه نزدیک خونه بودیم.بعدش هم یک جورایی ناراحت بودم که اصلا نگفتم ولی خوب ترجیح دادم نگم. دیروز هم زنگ زد که بیاد برام یک چیزی درست نه ه واقع حالم اونقدر بد نبود و گفتم که نیاد.

اومدم خونه و خوابیدم چون همسرم دیر می اومد.ساعت 10 زنگ زد که نزدیک خونه بود ولی من حالم بد شده بود.از اون اصرار که باید بیای بریم دکتر و منم میگفتم نه.اصلا حوصله آماده شدن نداشتم که با اصرار همسرم بلند شدم.ولی خوب شد که اصرار کرد چون من تب و لرز هم کرده بودم و فشارم هم اومده بود پایین که دکتر ی سرم برام نوشت که همون موقع بزنم و دارو .. خلاصه ساعت 12 رسیدیم خونه. گفت عفونت روده که از راه تنفس منتقل میشه.طفلک همسرم نهار زود خورده بود و چیزی هم نخورده بود و تا اون موقع گشنه موند.دیروز هم سر کار نیومدم و خونه موندم و استعلاجی آوردم که خاک بر سرا میگن ما بر اساس قانون وزارت کار عمل میکنیم ولی استعلاجی رو قبول ندارن.

شنیدم که یک جورایی زیر آبم پیش خانواده همسرم خورده شده و با حرفایی که زده  شده من مقصر شناخته شدم که چرا بعد 5 سال یادش افتاده ولی واقعا برام مهم نیست. نمی خوام دیگه قضاوت دیگران نه برام مهم باشه و نه روم اثر بذاره. حتی اینکه خانواده نامزد خواهرم بعد از مسافرت ما به دلیل روابط سردوسنگینمون تو اون چند روز فکر کردن ما اختلاف داریم و ..... باز هم مهم نیست.من پیش خودم باید راحت باشم که هستم.ولی قراره از این به بعد هیچ مسئله ای به خانواده انتقال داده نشه. چون در صورت مسئله تاثیری نداره و حلش هم نمی کنه جز اینکه موضوع رو بازتر میکنه و آدم سر زبونا میفته.شاید اون لحظه گفتن آدم تخلیه هیجانی بشه ولی سودی نداره و شاید به مشکلات بیشتر دامن هم زده بشه و مشکلات ما حل بشه ولی اثرش روی ذهن بقیه باقی بمونه.

 در هر صورت خدا رو شکر همه چیز بهتر شده. فردا بله برون خواهرم هست . یاد خودم افتادم که چقدر استرس داشتم ولی استرس مال قبل از اومدن مهموناست و بعد از اون آدم سریع آروم میشه.

گلایی که همسرم آورده بود رو تا پارسال داشتم ولی دیگه خیلی خرد شده بود و خاک گرفته بود. لیلیوم صورتی بود و با اینکه خودش رفته بود و برای اولین بار سبد گل خریده بود خیلی با سلیقه انتخاب کرده بود و من هر جا این گلو می بینم ناخود آگاه یاد اون سبد گل می افتم.

امروز سالگرد عقد رسمی و شناسنامه ای ما هست.26/03/1384.عزیزم از داشتنت خوشحالم و با تمام ناراحتیهای این مدت که امیدوارم حل بشه و دیگه به این صورت پیش نیاد دوستت دارم.

----------------------------------------------------------------------------------------------------- 

پینوشت: 

 

چقدر مردم حرف در بیارن. ۲ تا از همکارا میگن خبریه؟ تو راهی داری؟؟ میگم وا نه. 

آخه نیست دیروزم نیومدم.امروزم مانتوم گشاد بود. حتی انگار به گوش مدیر عاملمون هم رسیده. چون زنگ زده به همکارم چرا خانم فلانی نیومده؟از همکارا شنیدم.کسالتی داشته؟؟ 

واقعا که. 

همارم میگه چون نوبت تو شده همه چشمشون به تو.همه از سرشون گذشته دیگه.

نظرات 13 + ارسال نظر
مادرخانومی چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:29 ق.ظ http://na1360.persianblog.ir

ای وای خدا بد نده خانومی... چی شده.. امیدوارم زودتر خوب بشی...
راست می گی گفتن مشکلات به خانواده ها فقط مشکل رو حادتر می کنه و باعث می شه دیگران مدام قضاوتت کنن...
در چه مورد زیرآبت پیش خانواده شوهرت خورده شده؟ در مورد بچه؟

نه اینکه من چرا الان موضوع ناراحتیای مربوط به اول ازدواج رو مطرح کردم
خداییش کاری به کار بچه و اینا ندارن اصلا

ارتا چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:56 ق.ظ http://arta82.blogfa.com

عزیزم سالگردتون مبارک ..... امیدوارم که بهتر باشی ناراحت شدم مریضی .... امیدوارم بهتر باشی .... توی زندگی همه مشکلاتی هست ... اوناهم برطرف میشن .ایشالا... بووووس

خیلی بهترم ممنون
آره واقعا همینطوره

احسان چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:20 ق.ظ http://shaayad.blogfa.com

امیدوارم سریع تر خوب بشین... و خوش بگذره تو مراسم...

ممنون و من هم امیدوارم

حسین چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:13 ب.ظ http://www.sabalancd.com

سلام . مطالب وبلاگتون بسیار جالب بود. اروزی موفقیت دارم برای شما

ممنون
بالاخره زندگی و روزمرگیهامونه

خواننده خاموش.... چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:34 ب.ظ

ببین افرین که اهمیت نمیدی در دروازه را میشه بست در دهن مردم را نمیشه بست بزار هرکی هرچی دوست داره بلغور کنه!:)))

دیگه نمی خوام استرس حرف دیگران یا فکر دیگران رو بکشم
این جوری خودمون هم راحت تریم

افسون@ چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:18 ب.ظ http://sasham.blogfa.com/

سلام عزیزم چطوری ؟ خوبی ؟ حرصه فامیل شوهرو نخور از این حرفو حدیثا اگه پیش نیاد نمی شه که بهشون بگیم قوم الظالمین ! واسه نی نی هم منم عینه تو ام همه منتظرن 4 چشمی که کی خبری از بچه می شه

نهال چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:32 ب.ظ http://nahal87654.persianblog.ir

چه همکارهای فضولی داری
سالگرد ازدواجتون مبارک عزیزم همینطور بله برون خواهرت

فضول برای یک دقیقشونه
مرسی عزیزم

رها# پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:43 ق.ظ http://rozegaresyah.blogfa.com/

مرده ی این سرعت مردم هستم توی شایعه سازی !
حالا چند ماهه حامله هستید حالا ؟! [نیشخند]
راستی سلام ! نیومده شروع کردم به شوخی کردن ! شرمنده !

سلام. اشکالی نداره. لطف کردی
چی بگم از این مردم بیکار

سحربانو جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:21 ب.ظ http://samo86.blogsky.com

تبریک میگم عزیزم:)

مرسی برای چه موردی؟؟
نکنه شایعه رو باور کردی؟؟

آرام جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:09 ب.ظ

حالت چطوره خانومی جان؟جسمی روحی ؟خوبی؟امیدورام همیشه خوب باشی و خوشحالم که دیگه حرف هیچکس برات مهم نیست...موفق باشی

مرسی عزیزم آره خوبم

سحر شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:06 ق.ظ http://saharri.blogsky.com

مردم رو ولش کن....
از نامزدی بگو....
خوش گذشت؟؟؟

(داخل پرانتز بگم که تو چند خط اول منم پیش خودم گفتم آآآآآآی خانومی نکنه .....) نزن منو خوب فکره دیگه

اره عزیزم خدا رو شکر خوب بود البته بله برون بود نامزدی انشالله بعد از ماه رمضانه

آمیز میتی شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:36 ب.ظ http://mirzamahdi644.persianblog.ir/

مبارکه لی لی لی لی لی لی لی لی لی

مرسییییییییییییییییییییییییییییییی

دست کوچولو شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:15 ب.ظ http://dastkocholo.persianblog.ir/

آخ که چقدر حرف در میارن ..
حالا بهتره؟

آره
مرسی عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد