خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

بادبادک

دیروز این باد و بارون همه برنامه ما رو بهم زد.پریشب با قوقول تو خونه یک بادبادک یزرگ درست کرده بودیم ( البته من تو چسبوندن کم کردم و همه کاراش رو قوقول انجام داد) دیروز ساعت 5 قرار بود بیاد دنبالم که بریم پارک پردیسان و بفرستیمش آسمون.

اول که اون بارون وحشتناک گرفت و بعدش یک بادی بود که آدم رو از جا میکند.یک کم نشستیم تو ماشین تا هوا یک کم بهتر بشه و 2-3 نفر هم بادبادکاشون رو آوردن و ما هم همینطور.ولی ی دفعه باد اونقدر شدت گرفت که زد چوب وسط بادبادک ما رو شیکوند و یک حال گیری اساسی کرد.

حالا با قوقول راه افتادیم از این بادبادک فروشها می پرسیم آقا چوب یدک دارید که هیچ کس نداشت آخرم رو زمینو نگاه میکردیم شاید چیز مناسبی ببینیم که ندیدیم.یک کم قدم زدیم و بوی جوجه کباب هم تو هوا بدجور مستمون کرده بود.بنابراین 2 سیخ بال کبابی گرفتیم با چیپس و زدیم به بدن.

دوباره یک کم نشستیم و راه افتادیم.تو راه بازم اون حال بد رو داشتم و تو دلم خیلی غصه بود که چرا اخلاق قوقول من این همه تغییر کرده و البته ه حق هم بهش میدادم.تو همین فکرا بودم ه هی قوقول میگفت چرا ناراحتی.پس چرا حرف نمی زنی.حوصله خونه رو نداری؟ خوب نمی ری خونه.بگو کجا بریم؟

ولی من حوصله نه خونه و نه جای دیگه رو نداشتم که به پیشنهاد همسرم رفتیم ماشین رو گذاشتیم تو پارکینگ و پیاده رفتیم سمت میدون پونک وبوستان.تو راه خیلی حرف زدیم.از اینکه من از چی ناراحتم. از اینکه این فشارا تموم روزهای خوب رو نیاید زیر سوال ببره.از اینکه ما روزهای خیلی خوبی داشتیم و داریم والان که مشکل زیاده باید روحیمون رو حفظ کنیم. اینکه خوشگذرونی 2 نفر که تازه نامزد کردن نباید ما رو بیشتر تحت فشار بزاره که ما چرا الان نمی تونیم بیشتر خوش بگذرونیم.اینکه ما اونقدر روزهای خوب داشتیم و داریم که این مشکلات رو هم با شیرینی روزهای گذشته و آینده پشت سر میذاریم.

اینکه خدا کمکون کرده تا اینجا که تازه 5 ساله ازدواج کردیم هم خونه داریم و هم ماشین و زندگی و درسته که الان برای خرج ماهیانمون و اقساط هم تو مضیقه هستیم ولی مهم تلاشیه که همسر من داره برای کار و زندگیش میکنه و من میبینم که با تمام ذرات وجودیش در حال تلاشه.

اینکه تو این مملت به ایده های نو بها نمیدن و برای جا انداختنش ما خودمون باید تلاش کنیم. و از همه مهمتر اینککه وجود و سلامتی همسرم از هر چیزی مهتر و با ارزشتره  و من حاضرم هر هزینه ای رو پرداخت کنم تا اون همیشه با روحیه و سالم و سلامت در کنارم باشه.

اونم خیلی صحبت کرد اینکه اگر حرفی میزنه از ته دل نبوده و عصبانی بوده من باز هم باید حمایتش کنم و اونم چون زیاد سعی میکنه و خیلی جاها نتیجش رو نمی بینه بیشتر تو فشاره و یک سری راهکار بهم پیشنهاد کردیم واون رو دنبال خواهیم کرد.

دیگه موقع برگشت هر دو سبکتر بودیم و من خوشحال از اینکه تونستیم باهم راحت و بدون بحث صحبت کنیم.

رسیدیم خونه و اون بال کبابیا اونقدر چرب بود و ما رو گرفته بود که با وجود اون مخلوط آب انار و زرشکی که خوردیم باز هم اشتها به شام نداشتیم.

قوقول ی قلیون گذاشت و چایی و من رفتم حموم و اومدم.

شب خوب و آرومی بود.خدایا شکرت. بابت همه داده ها و نداده هات شکر.

خدایا حافظ و حامی همسرم باش و نتیجه تلاشش رو به ثمر بنشون.

نظرات 11 + ارسال نظر
arta سه‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:21 ق.ظ http://arta82.blogfa.com

عزیزم خیلی خوبه ادم بتونه حرف خودشو بزنه .... احساس آرامش میکنه ....

آره خیلی زیاد

D&G سه‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:01 ب.ظ http://www.sorkhabe1991.blogfa.com

سلام قبل از وبت قالبت خوبه.اگه مایل بودی بلینکیم.خبرم کن

ممنون و حتما

آرام سه‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:11 ب.ظ http://wet-dreams.blogfa.com

خیلی واست خوشحالم........میگم ما هم بادبادک داریم ایندفعه که خواستین برین بگو ما هم بیایم!!!

....... باشه
میدونی این چند نقطه چیه؟
داشتم فکر میردم آخه قوقول میگه کسی نباید بفهمه ما میریم بادبادک بازی بچه بازیه

روناک سه‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:17 ب.ظ http://www.ronak88.persianblog.ir

امیدوارم همسرت روحیه شو به دست بیاره

الان خدا رو شکر خیلی بهتره

سحربانو سه‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:52 ب.ظ http://samo86.blogsky.com

خوشحالم که با هم حرف زدین ، اینجوری خیلی‌ بهتره:) ایشالا همه چیز رو به راه می‌شه:)

ممنون عزیزم
و انشا الله

دست کوچولو سه‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 05:14 ب.ظ http://dastkocholo.persianblog.ir/

خوب دیگه بهش گفتی .. مشکلو .. زیاد نگی و مدام نگی ها ..

در مورد دعای آخر هم آمین

درسته
نمیگم دیگه

سحر چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:37 ق.ظ http://sf22761.blogsky.com

ببینم خانومی
نکنه اون دختر خوشگله که جیک تو جیک تو پارک پردیسان با یه آقاهه بادبادک بازی می کرد و چوب بادبادکش شکست تو بودی؟؟؟؟
خونه ما دقیقا پایین پارک پردیسانه
وووووووی نکنه تو همسایه بغل دستی مایی؟؟؟؟؟

خیییییییییلی برات خوشحالم
دیدی گفتم عمر روزهای غصه کوتاهه و گفتی شک داری...
دیدی گفتم شک نکن و درست گفتم
پس از ته دل بگو خدا رو شکر...

جیک تو جیک که بودیم
تو پارک پردیسانم بودیم
بادبادک بازی هم می کردیم
بادبادکمون هم شیکست
ولی خوشگل نبودیم!!

مرسی عزیزم امیدورام همه روزهای سخت رو پشت سر بزارن

خاله‌ی نبات چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:18 ب.ظ

سلام خانومی
خب بعضی وقتا که جناب قوقول اعصاب نداره تو هم گیر بیخود نده.. خوبه خودت حال نداری اون هی به پروپات بپیچه..
راستی مردم اکثراً به بهانه بچه بادبادک بازی می‌کنن، دم تو و جناب قوقول گرم که از الان تمرین میکنید تا موقعش که شد حسابی حرفه‌ای شده باشید..

میدونی من چون اون لحظه حرف نی زنم میمونه تو دلم بعد ی جایی میگم
بادبادمون بالاخره دیروز رفت تو آسمون و اونقدر بالا که دیده نشد

[ بدون نام ] چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:18 ب.ظ

خانمی یک خواهش خیلی مهم ازت دارم خواهش میکنم قالب وبلاگت را عوض کن من تا میام مطالب را بخونم دهنم سرویس میشه اگر برای خوانندگان خاموشت ارزش قائلی قالب جدید بزار

باشه حتما ولی کسی اینو نگفته بود چه مشکلی داره میشه بگی

مروارید چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:11 ب.ظ

سلام خیلی وبلاگ قشنگی دارید و خیلی با احساس می نویسید. اتفاقی وبلاگ شما را پیدا کردم و خیلی هم خوشحالم. امیدوارم شادی و نشاط همراهتون باشه. باز هم تشکر

خیلی خیلی لطف داری
ممنون که سر زدی

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:33 ب.ظ

صفحه اش با مکافات باز میشه و هی میپره ....اگه عوض کنی خیلی چاکرتم...من کلا با همه وبلاگ هایی که قالب شون این هست مشکل دارم..دستت طلا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد