خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

همه چی آرومه......... من چقدر خوشحالم

 

پنج شنبه و جمعه این هفته خوب و آروم سپری شد.پنج شنبه که طبق معمول باید میرفتیم و اینبار قسط بانک مسکن رو میدادیم که چون دیر از خواب پا شدیم، دقیقه نود رسیدیم. از اون ور رفتیم ولیعصر که این قوقول خان ما یک مغازه بود که هواپیماهای مدل داشت،رویت کنه.که البته قیمتهاش خیلی گرون بود.

از اونجا هم طبق رسالت هر پنج شنبه ( من نمی دونم بابام دیزی خور بوده ، مادرم دیزی خور بودم یا اصلا خودم دیزی خور بودم که حالا اینجور دیزی خور شدم ) رفتیم برای نهار. بازم 3 رسیدیم و کلی آدم و صف و....

از اونجاییکه من خیلی به یاد بابا یزرگم افتاده بودم به قوقول جان گفتم و از اونجا رفتیم ابن بابویه سر مزارش.

وای خدا هرچقدر دلم خواست گریه کردمو صداش کردم و قربون صدقش رفتم تا آروم شدم. دقیقا کنار مزارش یک آقایی رو تازه 2 ماهه دفن کردن که دخترش اونجا بود و گفت چون قبر داشتیم 25 میلیون گرفتن و اجازه دفن دادن. واقعا کلم سوت کشید ...

از اونجا اومدیم بیرون و من کلی سبک شدم. البته سر مزار مادر بزرگ و پدر بزگ مامان هم رفتیم. یک سر هم سر مزار مادر بزرگ قوقول( مادر،پدرش) خلاصه خیلی سبک شدم و اومدیم بیرون.

قوقول گفت کجا بریم و گفتم نمی دونم هرجا دوست داری البته سردردش هم عود کرده بود.یک کم رفتیم جلو که به پیشنهاد قوقول جان گفت زنگ بزم اگر مامانت اینا هستن بریم اونجا.

مامان و بابا کلی ذوق کردن.چرا ؟؟؟؟ ما هفته پیش پیششون بودیم. حتما چون گفته بودم این هفته نمیایم ی بدون اطلاع میرفتیم بیشتر ذوق کردن. خلاصه شب ساعت 12 برگشتیم.

جمعه هم چند تا خورشت پختم برای طول هفته.بادمجون و بامیه و سوپ و لوبیا پلو. بعدم خونه رو ترو تیز کردم و ساعت 2 کارام تموم شد. کلش رو خونه بودیم ولی خیلی خوب بود. برف هم میومد و یک سکوت خوبی حاکم بود.

شب بابای قوقول زنگ زد.از شنیدن صداش خوشحال شدم.چون محبتش واقعیه.بنده خدا خیلی درگیر کار ساخت خونشون شده و خیلی هم دست تنهاست ولی ماشاالله، یک تنه خوب کارا رو جلو میبره.یک کم حرف زدیم و گفت این ورا نمیای الان یک ماهه نیومدی و.... که گفتم حتما میایم ( البته همه به این شکل استقبال نمی کنن ولی خداییش کاری هم به کارمون ندارن، فقط محبت و صمیمیت ندارن که اونم زوری نیست ). البته قوقول پنج شنبه گفت یک ر میرم خونه مامانم اینا که منم گفتم بزار با هم بریم.

احتمالا فردا شب هم اونجاییم.

اوضاع کاری فقی نکرده و قوقول همچنان در تکاپو. پنج شنبه رفتیم لوستر هم دیدیم. قوقول میگه هر چی می خوای بگو من خودم درستش میکنم اگر خوشت نیومد برو بگیر. البته من به کارای دستی قوقول خیلی خیلی ایمان دارم چون تا حالا خیلی چیزا درست کرده فقط میترسم این همه زحمت بکشه و اونی که می خوام نشه و بخوایم بخریم و من کلی عذاب وجدان میگیرم برای زحمتی که کشیده و تلاشی که کرده. البته امروز تو اینترنت گشتم و چند تا طرح پیدا کردم. حالا تا ببینیم چی میشه.

برای عید کار زیاد دارم.خیلی تغییرات قراره بدیم.

نظرات 4 + ارسال نظر
سحربانو شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:00 ب.ظ http://samo86.blogsky.com

اینجور که شما همش میرین دیزی خوری ما هم هوس کردیم به خدا:)
خدا همه رفتگان رو بیامرزه:)

آره واقعا عالیه جاتون خیلی خالی
هر وقت اومدین تهران حتما یک سر برید ارزششو داره

فربخش یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:20 ق.ظ

خداروشکر که این هفته خوش گذشته. شما که به ما سر نمیزنی بازم معرفت من.

ببخشید
من سر میزنم ولی تو کانت گذاشتن تنبلم
حتما نشونی از خودم میذارم

مهربان یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:48 ب.ظ http://http://www.mehraban59.blogfa.com/

سلام خانومی
خوشحالم که این هفته رو به خوبی گذروندی برعکس هفته پیش
امیدوارم همه روزهای زندگیت شاد باشه شاد شاد

مرسی عزیزم
همچنین

نهال سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:55 ق.ظ http://nahal87654.persianblog.ir

خدا رو شکر که همه چی آرومه

مرسی عزیزم
ممنون بابت پسورد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد