خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

عکاسی

خوب خدا رو شکر این کار هم انجام شد...امروز ( البته ساعت از 12 گذشته، پس میشه دیروز) با همسری رفتیم آتلیه و عکسهای بارداری رو انداختیم..همش میترسیدم نکنه مورد اورژانسی پیش بیاد و ما این دوره طلایی رو بدون ثبت تصاویرش از دست بدیم...

یک آتلیه خیلی کوچیک و جمع و جور که یک خانم جوون،تقریبا همسن و سال خودم بود و خیلی خانم بود....

با این شکم پروسه عوض کردن لباس سخت بود برام ولی ارزشش رو داشت....آخر سر هم عکسامونو انتخاب کردیم و فقط گفتیم بچه ها هم انشالله بدنیا بیان با اونا میایم برای عکاسی و یکدفعه یک آلبوم دیجیتال می گیریم.....200 تومن پیش پرداخت دادیم و 300 و خرده ای موند برای بعد.....

تا اینجاش روز خوبی بود....در ضمن شیرینیهای جشن سیسمونی رو هم امروز سفارش دادم...از همه جا منصف تر و کارهاش بهتر بود...امیدوارم که خوب بشن...مامان عزیزم هم مابقی مقدماتی که می خواستم برای گیفت اون روز از بازار خرید ه و همراه آش نذریمون دیروز آورد بهم داد.....

و اما بعدش....

از همسر خواستم حالا که نزدیکه خونه مامان بزرگم هستیم بریم و یک سر بهش بزنیم....اول رفتیم پایین خونشون یک کبابی بود نهار خوردیم و بعد رفتیم اونجا....

به توان بی نهایت شوکه شدم.....این مدت غیر از یک بار نزاشته بودن من ببینمش و امروز......فقط و فقط یک اسکلت که روش پوست کشیدن....هیچ شرح دیگه ای نمیشه ازش داد.....نمیدونم اصلا 30 کیلو هم نمیشه نه بابا شاید خیلی کمتر.....

باورم نمیشد....فقط اشک ریختم و از خدا خواستم اگر صلاحش هست اولین نتیجه هاشو ببینه اگرم نه، بیشتر از این زجر نکشه......عزیزم امیدوارم هر چی صلاحته اون بشه و بیشتر زجر نکشی...الهی آمین


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد