خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

آییییییییییییی

الان که اینجا نشستم خودم به درد معده و دل درد و ... دچارم و تمام اندرونم بهم ریخته و قاروقور شکمم داره کلافم میکنه.

یک چیزی تو شکمم بدجو بالا پایین میره و قل میزنه.حالا کو تا ساعت مرخص شدن خدا جون.

هی به قوقول زنگ میزنم که یک کم درد و دل کنم شاید یادم بره این حال خراب اونم کار داره و نمی تونه حرف بزنه.وای چرا من اینجوری شدم یهو؟؟

باید حواسم رو پرت کنم.

چهارشنبه ساعت 5.15 از شرکت زدم بیرون که برم بوستان کادو بگیرم برای دوستمون که بچش به دنیا اومده بود و ما هنوز نرفته بودیم دیدنشون.یعنی چند بار خواستیم بریم که نشد.وای چقدر لباس بچه گرونهههههههههههههههههههههههههههههههه

رفتم بوستان و یک راست رفتم رولان.یک سرهمی برای بچه 6 تا 9 ماهه دیدم قشنگ بود مارک گپ تخفیف هم خورده بود شده بود 19 تومن.همون رو برداشتم.خوشگل بود بعدم رفتم برای کادو کردنش از این کاغذ کادو پارچه ایها که نازکه و طرحدار بود گرفتم که قوقول زنگ زد میام دنبالت چون گفتن زود بیاید اون یکی دوستون هم قرار بود زود بیاد که بیشتر دور هم باشیم.یک جوراب خوشگل هم برای لباسم می خواستم که اونقدر عجله داشتم نتونستم بخرم.

رسیدیم خونه و یک دوش سریع السیر و ... ساعت 7.30 رسیدیم که به نظر من زیادی زود بود.

20 دقیقه بعد هم اون یکی دوستمون اومدن و ............تا ساعت 12.30 بودیم و برگشتیم و شب خوبی بود.

فرداشم که خودمون مهمون داشتیم.صبح با قوقول رفتیم منو گذاشت بانک قسط دادم بعد رفتم خرید کردم و رسیدم خونه.از ساعت 11 شروع کردم به مرتب کردن و تمیز کردن تا ساعت 2 .بعد شروع کردم به پخت  پز و .... و ساعت 6.30 کارام تموم شد.

رفتم حموم و اومدم به سالاد درست کردن و برنج آبکش کردن که مهمونا رسیدن.اون موقع حس نکردم ولی از جمعه چنان بدن دردی دارم که انگار ورزش سنگین کرده باشم.خیلی شدید مخصوصا ماهیچه های رانم. نمی دونم چرا تا الانم درد میکنه.

اون شب هم خوب بود.دوست قوقول یک دختر بامزه داشت که یک سال و خرده ایش بود.ماشالله خیلی با نمک بود و با منم خیلی خیلی دوست شده بود. الهی برای بچه آهنگ مهرنوش که تو مبایلمه ( تو که چشمات خیلی قشنگه ) رو گذاشته بودم چون مامانش گفت عاشق این آهنگه.آهنگش تموم شد و من تو آشپزخونه بودم .اومد بده من دوباره بزارم پاش گیر کرد به پله محکم خورد زمین.خدا و شکر هیچیش نشد ولی خیلی دلم سوخت.

شام هم پلو یونانی و خورشت میگو و سبزیجات بخار پز با سس مخصوصش و سالاد درست کرده بودم و ژله رنگین کمان هم برای دسر.

کادو برامون چون بار اول بود یک ست خیلی قشنگ کاسه و بشقال زیرش رو آورده بودن که خداییش خیلی قشنگه.مدرن و خوش رنگ.

اونام تا 1 بودنو رفتن.جمعه از خستگی ساعت 11 بلند شدم و تا ظرفها رو گذاشتم تو ماشینو وبقیشو با دست شستم و تر و تمیز کردم قوقول هم چند تا مطلب که بابام می خواست از اینترنت گرفت و پرینت کرد و نهار رفتیم خونه مامان اینا.

روزهای جمعه آخر شب من و قوقول حال خوبی نداریم.چون نهار که خونه مامانم اینا کلی خوردیم .عصرونه هم انار و باقلوا.از اون ورهم رفتیم خونه مامان قوقول کلی هم اونجا تعارف کردن و به زور لقمه های آخر رو می تپوندم تو دهنم و دوباره بعد از شام هم انار و پشمک و میوه.واقعا داشتیم میترکیدیم.فکر کنم حال بد امروزم هم به همون دلایل باشه.

  

شب بد

دیروز قوقول اومد دنبالم.حالش زیاد خوب نبود.رنگش هم یک کم پریده بود و سردرد و دل درد داشت ولی شدید نبود.

گفتیم بریم هایپر استار یک کم خرید کنیم برای پنج شنبه که مهمون داریم.

خریدامون رو کردیم ( هیچی نگرفتیم گوشت و مرغ برنداشتم و فقط 2 بسته میگو و یک کم خرت و پرت شد 60000 تومن!!)

همونجا قوقول حالش یک کم بدتر شده بود و گفت من شام نمی خورم یک کم کیک یا شیرینی از همینجا بگیریم و با چایی بخوریم.

خودم هم نهار سوپ خورده بودم ول نمیشد بریم شام درست کنم و من بخورم و اون حال ندار باشه اصلا از گلوم پایین نمی رفت.رسیدیم خونه و حالش بدتر بود.زود چایی گذاشتم و خریدها رو جا به جا کردم و آب میوه گرفتم براش .گفتم شاید سرما خورده یا نمی دونم چی.

ساعت 11.30 خوابیدیم.گفتم بریم دکتر که گفت نه.ولی.....

ساعت 1 بود از درد زیاد معده بیدار شد.بمیرم براش.شربت معده دادم فایده نداشه.حالش هم بهم خورده بود.دیگه دردش طوری شده بود که دولا مونده بود.

سریع آماده شدم بریم درمانگاهی چیزی.گفتم زنگ بزنم آژانس بیاد گفت نه خودمون بریم.ای وای حالا هی نرم رانندگی یاد بگیرم.من نمیدونم این گواهی نامه رو سال 80 گرفتم برای چی؟؟ قاب کردن؟؟

گفتم درمانگاه نریم بابا این موقع شب که کسی نیست بریم بیمارستان پیامبران.رسیدیم و رفتیم اورژانس.دکتر دید و معاینه کرد.حالا داره معاینه میکنه آقای قوقول خان هم درد داره دولا مونده میگه نه اون ور درد نمیکنه .کیسه صفرام نیست.حالا تو اون حال خندم گرفته.گفتم اگر دکتر بدعنقی بود میگفت تو دکتری یا من !!

خلاصه براش 2 تا امپول و یک شربت درست کردنی نوشت ( مخلوط لیدوکائین و آلمینیوم ام جی و هیوسین بود) گفت اگر با اینا دردت کم نشد و یا بعد از نیم ساعت شدت گرفت باید عکس و آزمایش و ...

خلاصه که خدا رو شکر اثر کرد و بهتر شد.هر چند لیدوکائین بی حس کننده بود ولی خدا رو شکر تا صبح درد نداشت فقط بچم معدش کوفته شده بود از درد و صبح فشارش میداد درد میگرفت.

باز هم مشابه قوقول آوردهن.انگار ویروسی چیزیه که جدیده.

تازه صبح هم میگه لپام لاغر نشده؟؟ آخه قربونت برم با یک شب معده درد که لپات تو نمیره این همه براش زحمت کشیدیم تازه اومده بیرون!!

بمیرم دیشب اصلا درست نخوابید و همش ناله کرد.

خدا همه بیماران رو شفا بده .

سردرگمی

 

نمیدونم چرا چون من این چند روز دیر اومدم سرکار ( 10) ساعت زود میگذره یا چیز دیگه ای که من نمی دونم.اینقدر زود که من دیگه منتظر عقربه های ساعت نیستم و الان بدون انتظار 40 دقیقه دیگه راهی منزل خواهم شد.

یک بی انگیزگی مفرط دارم.اصلا و ابدا هم به کار دلگرم نیستم.امروز هشتم ماهه و هنوز از حقوقها خبری نیست.الهی بمیرید که من این ماه که نیاز مبرم به پول دارم!! اینقدر دست دست میکنید.برای هزار تا کار بیخود و الکی پول دارن ولی برای حقوق ناچیز ماها پول ندارن.

این خط فکری هم بدجور مخل آسایش شده ها.کدوم خط فکری ؟همین فکر مهاجرت به هر جا غیر از اینجا.اینقدر هر روز دارم دنبال اطلاعات میگردم خسته شدم( شایدم واسه همین زود میگذره).

سرتاسر این کره خاکی رو داریم زیر و رو میکنیم تا جای مناسبی رو انتخاب کنیم که با شرایط ما هم جور باشه و یک وقت بی گدار به آب نزنیم.

از آسیا تا اروپا و استرالیا ....ولی کجا؟

امروز نشستم رزومه های کاریمو آماده کردم البته یکیش هنوز کامل نیست.منظورم از رزومه ها 2 نوعه.یکی هنری که مربوط به رشته تحصیلیم میشه و یکی بازرگانی که مربوط به سابقه کاری 4 سالم میشه.

باید 2 تا عکس هم بگیرم که هر کدوم متناسب رزومه خودش باشه.یکی هنری و یکی منطقی.

جدای از شوخی ولی همین مالزی خیلی به دلمون نشسته و چند عامله که به قول قوقول باعث میشه آدم دلش بخواد اینجا بره.

اول اینکه نیاز به ویزا نداره و آدم میدونه اگر دلتنگ هم باشه هم خانواده و هم خودمون میتونیم راحت رفت و آمد کنیم.

دوم اینکه ما اینجا رو دیدیم و حس تعامل با آدماش روپیدا کردیم هر چند که یک خارجی و مهاجر تو اون کشور باشیم.

سوم اینکه رینگت خرج میکنی و یورو نمیدی که اختلاف فاحشی با واحد پول خودمون داره.

چهارم اینکه زبان انگلیسی باید بدونی که اونم مشکلی نداره و نباید دنبال یاد گرفتن زبان دیگه ای باشی.

امروز یک سایت مثل irantalent  پیدا کردم تو مالزی برای کار یابی.موقعیتهای کاری خوبی توش بود که به شرایط شغلی یل تحصیلی ما هم می خورد.فقط نمی دونم مسئله اقامتمون چه جوری میشه.

از راه اقامت ( خانه دوم) نمی تونیم اقدام کنیم چون باید تقریبا110 میلیون تومن پول تو حسابمون باشه که ما نداریم.به قول قوقول تو این سن حوصله درس خوندن هم نداریم و به فرض اگر بخوایم درس بخونی خوب هم هزینه داره و هم فقط تا پایان تحصیل اقامتمون معتبره و بعدم کار چی میشه؟

از اون ور با یک خانم که از آشناها معرفی کرده و یک دفتر وکالت تو تهران دارن برای استرالیا صحبت کردم.می خوایم از طریق خودم اقدام کنیم که آیلتس رو میتونم بگیرم ولی از او ور رشته قوقول بهتره برای اقدام و شرایط کاری.

حالا لینک درخواست رشته هنر تو استرالیا رو که خودم تو سایت اداره مهاجرت پیدا کردم براش ایمیل کردم تا استعلام کنه و جواب بده.

ای خدا میشه من چشمامو باز کنم ببینم در حال فروختن ماشین و رهن دادن خونه و فروختن وسایل و آماده رفتن شدیم !!!!!!

ولی کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ای خدا میدونم از ما حرکت از تو برکت ولی یک مددی.

با کسی مطرح نکردیم که تو دهنها نیفتیم که اگر نشد ضایع نشیم ولی خدایا یک راهی باز بشه مخصوصا کار.

.

تعطیلات

چهارشنبه که ما آدم نبودیم یعنی اصلا آلودگی هوا روی شرکتهای خصوصی اثری نداره.آدمایی که اونجا کار میکنن آدم نیستن که آدم آهنین پس تعطیلی بی تعطیلی.

تنها کاری که از دستمون براومد این بود که مطابق همیشه یک کم دیر تر بریم سرکار ( دیرتر یعنی ساعت 10!!)

خوب طبیعتا وقتی کل مملکت و حتی بانکها هم تعطیلن هیچ کار مفیدی انجام نشد ( البته من چند تا ایمیل برای اون ور آبیا زدم واین مفید بود!!)

بعدم گفتن به جای 5 میتونید 3 برید.واقعا مسخره بازی در چه حد.

پنج شنبه که صبح رفتیم ماشین و جایی نشون دادیم و بعدم نهار خونه مامان اینا بودیم و خانواده نامزد خواهرم هم بودم.

فقط مامانش یک چیزی گفت یک کم موندم.یعنی اومدن تو. ما و مامان اینا خوب روز عید غدیر بود تبریک گفتیم که عیدتون مبارک گفت تو رو خدا این مناسبتها رو جدی نگیرید ما عید خودمون رو داریم اینا که تبریک گفتن نداره.یعنی زد تو ذوق مامانم.خوب یعنی چی؟؟ البته کسی متوجه نشد و از مامانم هم پرسیدم گفت ناراحت نشدم.

تا ساعت 6 موندیم و شب هم خونه مامان قوقول بودیم.فقط خدا میدونه چه ترافیکی بود می خواستم کلم رو بکوبم توی شیشه جلوی ماشین!!

ساعت 8.30 رسیدیم .اگر مهمون نداشتن با مامان قوقول می رفتیم یک چیزی به سلیقه خودش برای  کادوی خونشون که تازه ساختن و مستقر شدن به عنوان دکور ( آباژوری چیزی یا به قول خودشون کنار سالنی!) می خریدیم که مهمون داشتن و موند برای این هفته.از طرف مهمونها هم که خوب دایی قوقول همیشه و همه جا خوبه و خانومش هم که حرف نداره اونقدر خانومه و اهل هیچ حاشیه ای نیست.

مامان بزرگ و خاله بزرگه قوقول زیاد تحویل نگرفتن و من که نفهمیدم علتش چی بود.البت که زیاد متوجه این موضوع نشدم فقط تعجب کردم که چرا اصلا نه رسیدن به خیری نه چیزی نه تشکری.هیچی نگفتن. بعدا که قوقول گفت دیدم آره راست میگه اصلا تو قیافه بودن یک کلمه هم حرف نزدن و اخم داشتن.چه میدونم والله.

تا 12 هم اونجا بودیم و بعدم رفتیم خونه و این قیافه گرفتن اونا پر ما رو گرفت!!

جمعه تا عصر خونه بودیم و عصری قوقول گفت بریم بیرون.رفتیم شهرک غرب که قوقول می خواست برای من یک عطر بگیره که اونی که می خواستم پیدا نکردیم و قرار شد بعدا بگیریم.عوضش یک مانتوی خوچگل گرفتم که امروز هم افتتاحش کردم.یک بوت هم دیدم بسیار خوچگل که قرار شد اونم بگیریم البته بعد از رسیدن فلوس به دست مبارک.

بمیرم الهی.تا من تو پرو بودم و بیام بیرون تو شک و دودلی بودم که بگیرم یا نگیرم .همون بوت رو فعلا بگیرم چون مامان هم داره برام مانتو زمستونی میدوزه که تا اومدم بیرون قوقول ساک خرید رو داد دستم و گفت مبارکه.قربونت برم من.

البته که همسر گرامی اصرار داشت همون دیشب بوت رو هم بگیریم ولی ترجیح دادیم یک هفته ای صبر کنیم.

شام هم طبق معمول مهمون همسر گلم بودیم پیتزا پنجره ای پرپروک تو سعادت آباد.خیلی شلوغ بود.کلی بیرون واستادیم تا نوبتمون شد.

قوقول یک چیپس تند هم گرفت که همون چیپس و پنیر بود و خیلی خیلی خوشمزه بود.

قوقول اومده میگه بیا آخر هفته بریم مالزی ( انگار خونه خالست یا مثل شمال کنار گوشمونه یا پول و پله داریم زیر گوشمون) 4 روزه میریم و برمیگردیم.وای اونقدر خوشحال شدم گفتم باشه.با مامان بیرون بودیم گفتم مامان ما آخر هفته میریم مالزی.مامان گفت مگه خل شدی؟

گفتم نه بابا 4 روزه میایم. بعد قوقول صدام کرد که پاشو دیر شده!! اه خواب دیده بودم.