خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

دنیای این روزهای من ... هم قد تنپوشم شده

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

کنسل شد

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مامان گلم.عزیز دلم روزت با تاخیر ( البته ثبتش در اینجا ) مبارک. 

 قربون اون دل مهربونت. 

 قربون اون قلب پاکت.  

قربون اون صداقتت. 

 قربون اون فداکاری و از خودگذشتگیت.  

تا آخر عمرم مدیون پاکی و مهربونی و صداقتتم .  

دوستت دارم و عاشقانه بر دستان زحمتکشت بوسه میزنم.  

 

دلم برای مامان خیلی تنگ شده.2 هفته پیش رفت شمال ه یک هفته بمونه و بعد با مادرجونم برگردن ولی 2 هفته شده و امروز انشا الله بر میگردن. خیلی خیلی دلم براش تنگ شده.هفته پیش که افسانه افسونگر رو میداد که مادرش فوت کرد من گوله گوله اشک میریختم و دلم برای مامانم ی ذره شده بود.قوقول میگفت گریه کنی من میرم پیشت نمی شینما. روز مادر هم زنگ زدم بهش و یهو اشکم درومد و گریه گریه ( فکر کن خرس گنده ) قوقول می خندید و می گفتم اه گریه نکن و بعد خودش با مامان صحبت کرد و من ودوباره گوشی رو گرفتم و ی کم آروم شدم. چمیدونم خل شده بودم.با اینکه شده در هفته به خاطر دوری راه 1 بار مامان اینا رو دیدم ولی نمی دونم چرا اینبار اینقدر دلتنگ بودم شایدم به خاطر روز مادر. ولی نمی خوام دیگه این حس دلتنگیامو به قوقول بگم چون اگر اون روز یا فرداش یا 4 روز بعدم سر موضوعی بحثمون بشه میگه تو دلت تنگ شده بهونه میگیری!! چند روزه بدجور حوصله ندارم. فردا وقت مشاوره دارم.وای خدا ساعتی 60 تومن خیلی زیاده. ولی باید برم. بهتر از اینه که آدم همش فکر و خیال داشته باشه و ندونه چجوری حلش کنه. زنگ زده بودم برای وقت. اولا که کلی تو نوبت بودم بعدم منشیش گفت در چه مورد می خواید مراجعه کنید؟گفتم خانوادگی گفت ازدواج کردین گفتم بله گفت تو مرحله دادگاهین ؟؟؟؟؟؟ گفتم وا نخیر خانوم من فقط مشاوره می خوام خدا نکنه. یعنی الان فکر میکنم مردم ما تا به مرحله خل و چل شدن یا دعوا و طلاق و دادگاه نرسن نمی خوان از ی مشاور کمک بگیرن.خوب شاید اصلا مراجعه به این افراد آدم رو از رسوندن به اون مصیببتها حفظ کنه و حتی ی زندگی شیرین رو شیرین تر نه. فردا باید برم.ولی واقعا چرا این دکترا فکر نمی کنن که هزینه یک ساعت مشاوره 60 تومن خیلی زیاده. خوب آدم پس اندازش رو باید بده ولی به نظرم ازش داره.  

 

روز زن با قوقول نهار رفتیم بیرون و کادو هم برام ی کفش آلستار که می خواستم گرفت. 

دستت درد نکنه عزیزم و امیدوارم این روزهای سخت و نه چندان دلچسب زودتر بگذره و......

چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه پرکار

چه چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه پرکاری داشتیم ما.

چهارشنبه :اول رفتیم بازار کامپوتر از اونجا میدون ولیعصر.توی ی کتاب فروشی سی دی های دکتر هولاکویی رو دیدیم که خیلی وقت بود می خواستیم بخریم.2 سری دی وی دی گرفتیم که شد 35 هزار تومن.

از اونجا رفتیم بوستان برای خرید روز مادر.برای مامانم ی کیف برای مامان قوقول یک ست سفالی و لعابی آبلیو و روغن و نمک و فلفل و جای سس گرفتیم .برای مادرجونم یک ظرف سفالی لعابی که تراش دست داره و برای مامان بزرگم ی روسری .برای مامان بزرگ قوقول هم ی ست ادویه چون آشپزخونه رو تازه کابینتاشو عوض کردن.قوقول از یک کیف کوله مسافرتی و کوه هم خوشش اومد اون رو هم خریدیم.برای بابا هم ی پیرهن برای کت و شلوارش گرفتیم برای تولدش. 

ادوهای رزو پدر مونده هنوز. و ایضا کادوی همسرم برای روز مرد.

کلا حدود۹۰تومن اونجا دادیم.

پنج شنبه برخلاف اونکه قرار بود زود پاشیم که به کارامون برسیم یعنی ساعت 9 از خونه بریم بیرون تازه ساعت 11 راه افتادیم.خوب خوابمون میومد.

اول رفتیم سمت لاله زار که قوقول کابل برق رو برای پدرش بگیره بعدش هم باید یک فاکتورش رو نقد میکرد و از اونجا که این قوقول ما خدای غر زدن و انرژی منفیه همش میگفت دیر شد و به هیچ کدوم نمیرسیم.

کابل رو گرفتیم و تو فاصله ای که بره فاکتورش رو نقد کنه منم رفتم بانک مسن که قسط خونه رو بدم.

از اونجا هم با یکی قرار داشت که کار طراحی وب و سی دی تبلیغاتیش رو تحویل بده که من تو ماشین نشستم تا اون کارش رو هم انجام بده.حالا تو این کمبود بنزین هی میگفت نه باید کولر ماشین رو روشن بزارم تو میپزی .گفتم عزیز من پنجره ها رو میدم پایین و نمی پزم تو برو.بنده خدا با کلی استرس رفت و 45 دقیقه بعدش هم برگشت.

ساعت شده بود 12 و نیم که رفتیم سمت بازار البته کوچه مروی.لوازم مورد نیاز برای کارهای دستی رو خریدیم  ه شد تقریبا 15 تومن و گفتیم بریم نهار که قوقول همون شرف الاسلامی رو دوست داشت ولی ناگهان در یک عملیات ضربتی و برای اولین بار در بازار فلافلش رو امتحان کردیم.ای بدک نبود زیادم جالب نبود. قوقول ه اصلا خوشش نیومد .از اون ور رفتیم روبروی بازار بزرگ جاییکه من رنگهای پارچه رو هم بگیرم.می خواستم چند تا چیز کوچیک بگیرما ولی اونقدر همه چیز جذبت میکنه که علاوه بر رنگهای پودری که باید در آب حل بشن، پیگمنتهای رنگی و چندین نوع اکلیل و چسب الیل و بیس رنگ و. خریدم. قوقول جان هم که مشوق شده بود هی می گفت چیز دیگه ای نمی خوای. خوب بگیر دیگه.  خلاصه 25 تومن هم اونجا پیاده شدیم.

کلی این چند روز پول سلفیدیم.خونه هم که قربونش برم بازار شام بود از شلوغی و پراز خاک.خوب چیه؟؟؟ پشت خونمون یک ساختمون گنده دارن میسازن درست چسبیده به آپارتمان ما.خوب خاک داره دیگه.ولی افتضاح بود.گریم میگرفت.

یهو خاله قوقول زنگ زد که می خوام ماشین ببینم با من میای عبدل آباد مرکز خرید و فروش ماشین برای جمعه.قوقول گفت ما فقط یک روز برای خواب داریم ولی باز هم با هم صحبت کردیم و گفتیم باشه میایم.ساعت9.

گفتم قوقول جان قربونت من نیام خیلی کار داریم که گفت نه تو هم ب من بیا من اومدیم کمکت میکنم باهم به کار خونه میرسیم.

ساعت 9 رفتیم وای خدا چقدر شلوغ بود.مردیم از شلوغی و گرما.ساعت 12 برگشتیم خونه مامان بزرگ قوقول نهار خوردیم و 2 خونه بودیم.تا 5 خوابیدیم و پاشدیم.قرارشد قوقول بره کولر رو سرویس کنه و بعد بیاد کمک من.که بالا رفتن همانا و خودش هم با کولر سرویس شدم همان.بنده خدا 2 بار مجبور شد با ماشین بره تا کجا خرید کنه و برگرده.

کار من ساعت 8 تموم شد اون بنده خدا کلی کارداشت.اصلا کولر پوکیده بود.خلاصه من رفتم بالا و 9 کار اونم تمومشد.ولی له بودم یعنی حاضر بودم دستی یک پولی بدم ولی شنبه نرم سر کار که رفتم.

سرم این روزا شلوغه...

در ماه گذشته وجاری و ماه بعد چندین مناسبت در راهه که باید کادو بخریم.البته چند تا هم پشت سر گذاشتیم.

ماه گذشته اول از روز پرستار بود برای مامان گلم و بعدش روز معلم برای مامان و بابای قوقول.

بعد تولد خواهرم بود و بعد از اون تولد نامزدش.هفته آینده تولد برادر قوقول و بعد از اون تولد بابا هست.تولد بابا مصادف هست با روز مادر و زن.

خوب خدا حفظ کنه مامان خودم و مامان قوقول و 2 تا مامان بزرگای خودم و یک مامان بزرگ قوقول.

بعدم 4 تیر روز پدره که بازهم خدا حفظ کنه بابای خودم و بابای قوقول و یک پدربزرگ خودم.

خوب بعدم که تولد بنده می باشد.

یعنی واقعا با این همه مناسبت دیگه پولی تو جیب ما میمونه؟؟؟

می خوام برای مامان خودم ی کیف و برای مامن بزرگا هر کدوم ی روسری بگیرم.برای مامان قوقول نمی دونم.باید با قوقول مشورت کنم چون از اینکه بازهم کادویی بخواد داده و بعد عوض بشه رضایت ندارم.اصلا ناراحت هم میشم.

برای بابا می خوام یک پیرهن آستین بلند بگیرم برای برادر قوقول هم ی تیشرت گرفتیم و برای بابازرگم هم خوب فکر کنم ی پیرهن خوب باشه.

دوست دارم به قوقول بگم که خودش رو تو زحمت برای کادوی تولد واسه من که ماهه آیندست و روز زن نندازه.ولی خوب نمی خوام آخه حرفش رو بزنم.

پارسال تولدم برام یک عطر خریده بود که کلی پولش رو داده بود و من با اینکه تموم شده دلم نمیاد شیشه رو دور بندازم وقتی یادم میاد چقدر پولش رو داده ( از خواهرم پرسیدم چون با هم رفته بودن ).

سال قبلش هم یک انگشتر که باورم نمیشه تو اون شرایط اونقد پول اون انگشتر رو بده.اصلا دوست ندارم از دستم درش بیارم .خوب چون این روحیاتش رو میشناسم اصلا دوست ندارم تو این شرایط خودش رو اذیت کنه.ولی نمی دونم چه جوری بگم که واقعا خودش رو اذیت نکنه.اصلا دوست دارم برخلاف هر سال که همه ( مامان اینا و مامان اینای قوقول ) جمع میشدن خودون 2 تا تنهایی بریم بیرون و شام بخویم.( از پارسال تولدم خاطره خوبی ندارم شروع دلخوری قوقول و خواهرم از اون روز بود)

یکی تماس گرفته بود برای آموزش فتوشاپ به صورت خصوصی که گفتم پنج شنبه و جمعه. حالا قراره خبر بده.اگر خبر نداد فردا با قوقول میرم بازار وسایلی که کم دارم بگیرم. جمعه هم تا حدی شرع به کار کنم. تو فکر طراحی وب سایت و ثبت نامش هم هستیم که قوقول فعلا ی اسم رو پیشنهاد داده که من هم موافقم.داریم روی طراحی سایتش فکر میکنیم و اینکه چجوری طراحیبش کنیم که اونم جذاب باشه.

اصولا من از رنگ بنفش تو این طراحیا خوشم میاد ( ی بار برای یکی کارت ویزیت و سربرگ طراحی کرده بودم که بنفش بود و خوشش اومده بود.روز تسفیه حساب آقاهه بهم گفت شما گرایش فمنیستی دارید؟؟

گفتم نه چطو؟ گفت آخه بنفش رنگ فمنیستهاست و شما هم استفاده کردید!! دیوونه انگار همه یک جور فکر میکنن )

طراحی کتابای بابا رو که 3 تا بودن یکیش رو تموم کردم و یکی دیگش رو هم جلد و صفحه بندی داخلش آمادست ولی مطالب داخلش با ی کتاب دیگه مونده. باید تا آخر خرداد تموم بشه که برای چاپ بره.

شدیدا به دنبال مطلب جالب و آموزشی در مورد حیوانات مزرعه هستم. یعنی یک ایده برای یک کتاب که بچه رو وادار کنه با خلاقیت خودش پیش بره ودر عین حال با مزرعه و همه چیز مربوط به اونم آشنا بشه.کتابا رو هم 2 زبانه طراحی کردم.

دیگه اینه نمی دونم چی کار کنم.قوقول میگه مامانت نیست ی شب بگو بابات بیاد بریم بیرون .خوب خواهرم هم هست ولی بازم از اینکه من یک چیزی ببینم یا قوقول ی رفتاری کنه دلم میگیره.از اون ورم خوب دلم می خواد بگم بیان.نمی دونم.گه گیجه گرفتم. ( کار بدی نمی کنه یا حرف بدی نمی زنه ولی خیلی معمولی حال و احوال میکنه و حرف زیاد نمیزنه و ی تعارف کوچیک و ... دیگه مثل قبل نمی جوشه)

میگم تا شرایط روحی قوقول بهتر نشده این کارو نکنم که خودم عذاب بکشم ولی باز هم نمی دونم.چند جا خوندم این جور برخوردها نسبت به اقوام ازسمت کسی که تحت فشار و استرس کاریه و حساس شدن و انتقاد کردن عادیه ولی خوب باز با دل خودم چه کنم و اخلق گهم که نمی تونه ی مدت چشمش رو به روی خیلی چیزا ببنده و چیزی نگه.

سرم این روزا شلوغه...