-
قورباغه رو قورت دادم
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1389 10:23
پینوشت دارد: چهارشنبه ساعت 4.30 وقت مشاوره برای مهاجرت داشتیم.خیلی خیلی ترافی بود و من ه تازه یک ساعت هم مرخصی گرفته بودم بازهم یک ربع دیر رسیدیم. با مشاورمون صحبت ردیم و شرایط و هزینه ها رو بهمون گفت.شرایط تقریبا خوبیه البته خوب مهمترین مسئله پوله دیگه. ی چیز حدود 7 میلیون باید در 4 قسط بدیم.که قسط اول 2...
-
فشار مغزی من
یکشنبه 29 فروردینماه سال 1389 13:05
-
تصمصم کبری
دوشنبه 23 فروردینماه سال 1389 09:13
دیروز به شمارهای که از اون شرکت داده بودن زنگ زدم.یک آقایی جواب داد و گفت خانم .... نمی تونن الان با تلفن صحبت کنن و وقتی خودم رو معرفی کردم گفت خوب امروز بیاین که گفتم من تا 5 سر کارم اون اقا هم منتقل کرد ( حالا خوبه نمی تونست صحبت نه ولی من صداش رو می شنیدم) و گفتن تا 6 میونن. خرد تو ذوقم ولی گفتم خوب بابا طرف مدیر...
-
اولین استرس
شنبه 21 فروردینماه سال 1389 11:55
چنان استرسی بر من مستولی شده که الانه که غش کنم.اصلا من نرمال نیستم و در بربر تغییر به شدت وانش نشون میدم و تمام اندرون و بیرونم به هم میریزه. حال چه این تغییر خیر باشه و چه باشه حال و روزم دگرگون میشه حتی اگر عملی هم نشه و فقط در حد حرف باشه. قضیه از این قراره که یکی از دوستامون ی جایی رو خیلی اتفاقی بهم پیشنهاد داده...
-
آغاز سال ۱۳۸۹
شنبه 14 فروردینماه سال 1389 12:38
اول از همه سال نو مبارک.امیدوارم که امسال واقعا سال خوبی باشه.هم از نظر کاری هم از نظر مالی هم از نظر سلامتی و .... روز 27 که قرار بود بنده کارگر داشته باشم ایشون ساعت 9 شب روز 26 زنگ زدن و با هزار عذرخواهی برنامه رو کنسل کردن!! منم که خیالم راحت بود که خوب یکی میاد و جز تمیز کردن داخل کابینتها و کمد لباسسها کار دیگه...
-
سال نو مبارک
چهارشنبه 26 اسفندماه سال 1388 14:35
امسال هم تموم شد. سالی که برای ما پر از فراز و نشیب بود.هم بالا داشتیم و هم پایین. زندگی شخصی خودم و همسرم در نگاه کلی بهتر از سال گذشته بود. خدایا بابت تمام داده و نداده ات شکر.خدایا بابت سلامتی خودم و همسرم شکر. بابت همسر خوب و همراه و مهربونم شکر. زندگی مامان اینا بعد از 4 سال بحران شدید بالاخره یکدفعه تکون محکمی...
-
ماشین جدید
دوشنبه 24 اسفندماه سال 1388 10:01
بالاخره ماشین رو عوض کردیم.............. موقع فروختن پراید سفیدمون خیلی ناراحت بود کلا من به هه چیز خیلی دلبستگی پیدا میکنم.همش به قوقول میگفتم یعنی الان ماشینمون کجاست و ...... خلاصه دیروز باید میرفتیم برای فک پلاک ماشین جدید و گرفتن پلاک جدیدمون.ساعت 7 توی مرکز تعویض پلاک بودیم و خدا میدونه چه شیر تو شیری بود. اصلا...
-
پروسه خرید عید
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1388 10:50
دیروز که قوقول خیلی کار داشت.صبح که رفته بود دنبال کار لپ تاپ کذایی. بعد از خراب شدن لپ تاپش و دادن برای تعمیر تو بازار کامپوتر ایران ( مغازه توی این بازار بود و آدم فکر نمی کرد اینقدر کلاش باشن) و دادن 200 هزار تومان بابت تعمری، دوباره سوخت و وقتی برای گارانتی 6 ماهه که گفته بودن رفتیم گفتن نه تعمیر کارمون رفته و به...
-
گذشت و مهربونی یعنی چی؟
سهشنبه 11 اسفندماه سال 1388 11:43
پینوشت دارد: بابا دبروز بیمارستان بستری شد و با اینکه قرار بود ساعت 5 بری اون رگ از قلبش که بسته بود بالون بزنن، دوباره شب بستریش کردن و امروز صبح قرار شد کارش انجام بشه. مامان هم شب اومد خونه ما تا صبح راحت تر بره بیمارستان.منم تا رسیدم خونه سریع شام آماده کردم و مامان که رفت بخوابه منم ساعت 11رفتم بخوابم چون خیلی...
-
مهاجرت
شنبه 8 اسفندماه سال 1388 16:21
پینوشت دارد: یک مدت بود گهگداری با قوقول در مورد رفتن از ایران صحبت می کردیم ولی همیشه هم هر دومون موافق این امر بودیم ولی هیچ کدوم این رو جدی نمی گرفتیم. تا چند روز پیش که دیگه جدی به این موضوع فکر کردیم.اینکه با یک وکیل صحبت کنیم و شرایط مهاجرت به امریکا رو بپرسیم. اینکه چقدر هزینه و زمان لازمه. از اون ور هم دنبال...
-
حال و حوصله
یکشنبه 2 اسفندماه سال 1388 13:09
-
تعطیلات
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1388 15:04
قرار نبود بریم مسافرت ولی رفتیم. البته روز 23.صبحش رفتیم پیش مامان اینا و نهار اونجا بودیم و جای همگی خالی حسابی کباب بارون شدیم.هم کباب کوبیده و هم کباب و جوجه ترش.خلاصه خیلی خوشمزه بود.قوقول یک نیم ساعتی خوابید و چون ساک و وسایل رو برده بودیم از هومنجا عازم شدیم. مقصد اولمون رامسر بود پیش خاله خودم.از جاده چالوس...
-
آنژیو
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1388 15:23
پنج شنبه بابا باید آنژیو میشد.ساعت 11/30 وقت داشتن تو بیمارستان میلاد و طبق معمول این مامان ما از ساعت 6 صبح برپا زده بوده و خلاصه بابا رو بلند کرده بوده و ساعت 10 تو بیمارستان بودن و همه کاراشون انجام شده بود و منتظر بودن تا اسمشون رو اعلام کنن. ساعت 12 بود که بابا رو برده بودن تو بخش و سرم وصال کرده بودن ولی نشون به...
-
یک بوس کوچولو
سهشنبه 13 بهمنماه سال 1388 13:22
پریشب نرفتیم خونه قوقول اینا چون مامانش اینا باید میرفتن ختم.دیروز قوقول زنگ زد که مامانم زنگ زده امشب میاین؟ گفتم بریم منم کاری ندارم. خدای من اومدیم بیرون.اونقدر شلوغ بود که نگو.ایم تونل توحید افتتاح شده بود و به اون سمت قیامت بود.از پارک گفتگو و قبل از اون ترافیک شدید بود.منم که تا توی ماشین میشینم اگر ترافیک هم...
-
همه چی آرومه......... من چقدر خوشحالم
شنبه 10 بهمنماه سال 1388 15:44
پنج شنبه و جمعه این هفته خوب و آروم سپری شد.پنج شنبه که طبق معمول باید میرفتیم و اینبار قسط بانک مسکن رو میدادیم که چون دیر از خواب پا شدیم، دقیقه نود رسیدیم. از اون ور رفتیم ولیعصر که این قوقول خان ما یک مغازه بود که هواپیماهای مدل داشت،رویت کنه.که البته قیمتهاش خیلی گرون بود. از اونجا هم طبق رسالت هر پنج شنبه ( من...
-
حاجی بابا / رانندگی
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1388 15:46
دیروز یاد حاجی بابا افتادم ( پدر مادرم ). خدا رحمتش کنه. دلم براش تنگ شده. خیلی زیاد.هروقت مسیرمون گاهگداری به خیابون هاشمی میفته خیلی یادش میوفتم و دلتنگش میشم. وقتی بچه بودم و میرفتیم اونجا تا بابا بخواد پارک کنه و مامان پیاده بشه من و خواهرم درو باز میکردیم و میپریدیم سمتش.آخه همیشه سر کوچه و پیش طلا فروش محلشون...
-
پنج شنبه خوب و بد
شنبه 3 بهمنماه سال 1388 16:04
پنج شنبه روز خوبی بود.صبحش رفتیم جواب آزمایشامو گرفتیم و رفتیم نمایشگاه تورهای نوروزی.همونطور که حدس میزدیم قیمتها برای نوروز تقریبا 2 برابر شده فقط یک آژانس پیشنهاد خوبی داد که از پرواز خارجی استفاده کنیم و بعد خدمات هتل و ... جدا ازشون بگیریم و با هزینه تقریبا 900 تومن نفری ولی خوب هم هواپیما خارجیه و هم تو...
-
زندگی در جریان است
چهارشنبه 30 دیماه سال 1388 09:51
همسرم این روزا کارش خیلی زیاد شده.خیلی خیلی. منم هم ناراحتم و هم خوشحال. ناراحت از اینکه می تسم توان بدنیش کم بشه و ضعیف بشه ، چون روی هر مسئله ای حساسه و می خواد که همه چیز بی عیب و نقص پیش بره و هم کارای مختلفی انجام میده که اگر بهش توجه کنی کار یک تیم حداقل 4 نفرست نه یک نفر آدم. از اون ور ایده دهنده و اجرا کننده...
-
پنج شنبه و جمعه
شنبه 26 دیماه سال 1388 14:51
پنج شنبه صبح زود ( البته زود نسبت به 5 شنبه های دیگه ) پا شدیم چون چند تا آزمایش داشتم. ساعت یک بع به نه رسیدیم آزمایشگاه دانش تو خیابون وصال که دیدم یا خدا نزدیک 100 نفر اون تو هستن. به خودم گفتم ای تو اون روحت یا زودتر میومدی یا یک جا دیگه میرفتی حالا دکتر گفت برو دانش تو چرا اومدی.خلاصه دفترچه رو دادم تا برایم نوبت...
-
خدایا نمی شد ذهن ما هم دکمه Reset داشت
سهشنبه 22 دیماه سال 1388 15:17
-
همدلی
دوشنبه 14 دیماه سال 1388 16:42
-
تولد همسری
شنبه 12 دیماه سال 1388 16:38
تولد همسرم به خوبی که می خواستم برگزار نشد.راستش کلی برنامه برای خودم داشتم.به مامان اینا هم گفتم امسال می خوایم 2 تایی و تنهایی بریم بیرون اون طفلکها هم چند روز زودتر که رفته بودیم خونشون برای همسری تولد گرفتن که البته چون تولد مامانم هم 1 روز قبل از همسرم بود ما کادوی اون رو هم بردیم.از طرفی چون بابا روز تولدش نبود...
-
بدون عنوان
سهشنبه 8 دیماه سال 1388 11:18
بوی شدید و دود غلیظ. اشکایی که بند نمیاد و صورت و زبونی که از شدت سوزش نمی دونی چکارش کنی. دستامون رو رو سرمون گذاشتیم که اگر میزنه از شدت ضربه به سر کم کنه. خودش رو حائل بدنم کرده که به قول خودش اگر زد به اون بخوره . ک ر ب ل ا ، ع ا ش و ر ا همینجا بود توی ت ه ر ا ن.
-
تولدت مبارک عزیزم
دوشنبه 30 آذرماه سال 1388 12:45
شب یلدا! شب چله ! شب اول فصل زمستون، بلندترین شب سال، شب اصیل ایرانی ! شب برف، شب سرما، شب شلوغی، شب مهمونی و شب نشینی، شب خرید، شب دور هم جمع شدن فامیل، شب پدربزرگها و مادربزرگها، شب انار، شب هندونه، شب آجیل و شکلات و شیرینی، شب فال و دیوان حافظ، شب خاطره، و از همه مهمتر تولد همسر عزیزم مبارک ... کار بابا هم یک سره...
-
2 تا خبر خوب و یک حس خوب
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1388 12:50
امروز از صبح 2 تا خبر خوب بهم رسیده و یک حس خوب هم بهم منتقل شده. اول از حس خوب بگم. صبح همسرم زنگ زد و گفت روبروی در دانشگاه تهران تو خیابونی واستاده که روبروی کلاس کنکور من بود و اون برای اولین بار برای دیدن من اومده بود اونجا و پشت میله ها واستاده بود تا منو ببینه و منم بعد از اینکه از کلاس اومدم بیرون شوکه شدم که...
-
غم و شادی بهم است
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 09:42
پست قبلی خیلی تلخ بود.اونقدر تلخ که خودم هم با خوندش ناراحت میشم. اونروز خیلی ناراحت بودم.واقعیتش اینه که همسر من اونقدر تلخ نیست.اونقدر خوبی داره که من وقتی به اونا فکر میکنم خیلی آروم میشم.خیلی زیاد.چون خوبیهاش برای من خیلی زیاده ولی خوب متاسفانه وقتی خیلی عصبانی بشه دیگه هیچی متوجه نمیشه. و شاید اگر یکی اونو بشناسه...
-
عذر تقصیر بابت طولانی بودن ( درد نامه )
چهارشنبه 18 آذرماه سال 1388 10:05
پینوشت دارد: عذر تقصیر بابت طولانی بودن ( درد نامه ) دیگه دلم نمی خواد با سانسور بنویسم.دلم نمی خواد فقط از دلخوریهای کوچیک بگم. اطلاعاتی هم که شاید باعث شناخته شدنم بشه رو برداشتم تا با خیال راحت بنویسم. دلم می خواد داد بزنم فریاد بزنم از دست روزگاراز دست زندگی و از همه بدتر از دست شوهرم شوهری که یک زمان عاشقانه و...
-
واقعا ارزش و احترام یاد دادنیه ؟
یکشنبه 8 آذرماه سال 1388 14:06
چهارشنبه شب با قوقول رفتیم خونه مامان اینا و شب هم موندیم. صبحش قرار بود با هم برگردیم که قسط مسکن رو هم بدیم که قوقول چون ساعت 10 قرار داشت دیدیم دیر میشه و قرار شد من خونه مامان اینا بمونم و قوقول هم فردا ظهرش بیاد اونجا و شب هم کاراش رو انجام بده. هم دوست داشتم پیش مامان اینا بمونم و هم دوست داشتم شب پیش همسرم باشم...
-
دیروز من
چهارشنبه 4 آذرماه سال 1388 11:59
دیروز تو شرکت آمپول هپاتیت زدیم و دیشب دردی نداشتم ولی از صبح دستم درد گرفته. دیروز قوقول خیلی کار داشت و حسابی درگیر بود و الهی بمیرم روز خیلی پرکاری رو گزروند و بهش گفتم امروز نرو فوتبال ولی گفت نه برای روحیم خوبه. همش هفته ای 1 باره اونم نرم بدنم خموده میشم. منم ساعت 5 از شرکت اومدم بیرون و اول رفتم بوستان.ی دوری...
-
خوراکی خوشمزه
یکشنبه 1 آذرماه سال 1388 10:56
دیروز که قوقول اومد دنبالم، اول رفتیم چشم پزشکی برای چشم قوقول . بعدش رفتیم خرید و برای شام هم یک غذا که دستورش رو توی یک سایتی دیده بودم در نظر گرفتم که موادش رو بخریم. بنابراین رفتیم و میگو و یک مقدار مواد لازم گرفتیم و برگشتیم. به نظر خودم که غذای خیلی خوشمزه ای شد فقط قوقول میگفت کاش بجای اینکه با پلو مخلوط بشه،...