-
آشفتگیهای ذهن من
سهشنبه 19 مردادماه سال 1389 16:52
امروز قوقول برای اینکه خستگی این مدت رو درکنه میره فوتبال و از اونورم استخر تا ساعت 10 شب و من تنهام. ناراحت نیستم که می خواد بره خیلی هم خوشحالم که هواش عوض میشه چون خیلی خسته شده و دلم برای خودم هم سوخت که منم این مدت خیلی سختم بود و تنهایی کشیدم و امروزم که تا ۱۱ تنهام این حس لعنتی با منه. اگر پول اضافه داشتم...
-
این روزها
یکشنبه 17 مردادماه سال 1389 14:05
دغدغه و فکر این روزهام اولش مربوط به شرایط کاری و روحی قوقوله که خدا رو شکر رو به بهبوده ( گوش شیطون کر البته نشگون هم گرفتم !! ) وقتی اون چشمای درشتش که خستگی توش موج میزنه رو میبینم و وقتی میشنوم همه ازش تعریف میکنن هم احساس غرور میکنم و هم احساس دلسوزی .البته همه دارن برای زندگیشون تلاش میکنن و شاید ساعات بیشتری هم...
-
گلچین روزگار عجب خوش سلیقه است میچیند آن گلی که به عالم نمونه ا
سهشنبه 12 مردادماه سال 1389 12:31
پینوشت دارد با خدا: دیروز قبل از رفتن نشسته بودم تا ساعتم پر بشه و نگاهی به خبرگزاریا مینداختم که یکدفعه شوکه شدم.داشتم همزمان با خواهرم هم صحبت میکردم که اصلا زبونم بند اومد و گریم گرفت. « علی نامور » هنرمند تصویرگر شب گذشته بر اثر سکته قلبی درگذشت . اصلا باورم نمیشد.انگار همین دیروز بود. همه خون مامان اینا بودیم و...
-
مدرک
شنبه 9 مردادماه سال 1389 11:05
سال 84 که از پایان نامه دفاع کردم دقیقا ی هفته مونده بود به عروسیمون.دیگه ببینید من که همه کارم دقیقه نوده چی کار کرده بودم.خود پایان نامه که 2 مرحله داشت یکی کتبی و یکی عملی.کتبی به موقع آماده و صحافی شد بود و مونده بود عملی.وای یادمه 8 تا بوم 50 در 80 باید تحویل میدادم.چون موضوع پایان نامم اسطوره عشق بود ( تو حال و...
-
خرید و دوربین مخفی
شنبه 2 مردادماه سال 1389 12:59
همیشه وقتی میرفتم خرید و میدیدم دخترهایی که معلومه ازدواج کردن و با مادرشون اومدن بیرون مثلا خرید و ... نمی دونم چرا دلم میگرفت.یاد روزهایی که با مامان میرفتیم خرید جهیزیه و اون از جون و دل خرید میکرد و هر چی میگفتم بابا اینو نمی خوام و اونو نمی خوام ولی اون اصرار میکرد می افتادم.یاد اینکه تو این چند سال که مشکل بابا...
-
غروب و ادامه تولد
شنبه 26 تیرماه سال 1389 13:14
قرار بود چهارشنبه شام بریم بیرون.به چه مناسبتی؟؟ خوب چون تولدم رو دسته جمعی جشن گرفته بودن و نشده بود که من وقوقول تنها باشیم قوقول گقته بود چهارشنبه با هم شام بریم بیرون که شام تولد هم بصورت اختصاصی خورده باشیم. ولی طفلکم اونقدر کار داشت که شب ساعت8 بود رسید خونه منم ترجیح دادم یک شب که اونم خسته نیست بریم...
-
اره....
چهارشنبه 23 تیرماه سال 1389 17:43
خوب اول از همه اینکه دور از جونتون امروز مثل چی ... دو زدم.یعنی نگاه کرد دیدم ساعت شده 2.اصلا نفهمیدم چی شد. یک سری اسناد و مدارک مربط به صادرات رو باید آماده میشد و از طریق واحد ما ارسال میشد.حالا هر کدوم لنگ یک واحد دیگه بود.از این ور به اون ور.به این تلفن بزن به اون بزن.فرمها رو تو سایت پر کن.مدارک نمیدن و10 دفعه...
-
۲۰ تیر
یکشنبه 20 تیرماه سال 1389 11:51
برای روز میلادم اگر تو به فکر هدیه ای ارزنده هستی مرا با خود ببر تا اوج خواستن بگو با من که با من زنده هستی ۲۰تیر همیشه این تاریخ برام هیجان انگیز بوده. اینکه در این تاریخ من اونقدر کوچک و ناتوان بودم که شاید جز یک آغوش گرم و پر محبت و چند قطره شیر، چیزی من رو آروم نمی کرد. روزی که دنیای من فقط و فقط در آغوش گرم مادر...
-
کارت پارسیان
سهشنبه 15 تیرماه سال 1389 11:37
نمی دونم این قالبه چرا یهو می پوکن؟؟ حالا عجالتا درست شده فکر میکنم تا یک قالب قشنگ پیدا کنم. دیروز بالاخره بعد از اون همه انتظار این کارت خرید پارسیان شرکت رو شارژ کردن البته با جون کنش اونم چقدر 60 تومن که 30 تومن هم خودمون گذاشتیم روش. خیلی وقت بود می خواستیم بریم خرید کلی و منتظر این کارت بودیم آخه حیفه از این...
-
وابستگی
شنبه 12 تیرماه سال 1389 10:01
-
توپ پر
یکشنبه 6 تیرماه سال 1389 12:05
اول از همه روز مرد رو به همسر خوبم تبریک میگم و امیدوارم همیشه سایش بالای سر خونه و زندگیش باشه. از همینجا میگم که به داشتم همسری مثل اون افتخار میکنم و بازهم میگم داشتن اون برای من یکی از محبتهایی که خدا بهم کرده و اون رو در مسیر زندگیم قرار داده.زنده و سلامت باشی. بابای خوب و گلم روز تو هم مبارک و امیدورام سایت 120...
-
میوه نشسته
چهارشنبه 2 تیرماه سال 1389 11:15
عارضم خدمتتون که ( اینقدر از از این جمله بدم میاد. یک استاد دف داشتم که این جمله رو مرتب میگفت ) مثل اینکه پست مربوط به مادرشوهر برای من اومد داشت و من بعد از اون کلی دوست جدید تو این دنیای مجازی پیدا کردم.بعد از اونم پست مربوط به تغییرات من رکورد زد و من فهمیدم کلی دوست و خواننده خاموش هم داشتم. ممنون ولی واقعا نظرم...
-
دومین تغییر
دوشنبه 31 خردادماه سال 1389 12:41
پینوشت دارد: با خودم فکر میکردم که چرا دوستای وبلاگی من محدود به 9-10 نفر هستن و خیلی وبلاگا به 90 نفر هم میرسه. یعنی تا 90 نفر یا حالا کمتر یا بیشتر میتونن نظرات مختلف نسبت به مسائل مختلف بدن و آدم با یک جمع بندی و نگاه به اکثریت آرا خودش هم به یک جمع بندی برسه. خوب به این نتیجه رسیدم که من تو واقعیت و زندگی روزمره...
-
مادر شوهر من
شنبه 29 خردادماه سال 1389 13:43
دیروز اگرچه روز خوب و بدی با هم بود ولی من خواستم که مادر همسرم رو اون طوری که هست ببینم و دوستش داشته باشم.یک شبه متحول نشدم و به خاطر اینکه همسرم اینجا رو پیدا کرده و گاهی می خونه هم اینو نمی نویسم چون اگر دلخوری هم باشه اینجا منتقل میکنم و باز هم اعتقاد دارم در این خونه کوچیک مجازی برای همه بازه و هر کس که از خوندش...
-
مریضی
چهارشنبه 26 خردادماه سال 1389 09:30
2 شنبه با حال زیاد خوبی نرفتم خونه. دل درد و دل پیچه و ... و تهوع. ولی خیلی هم بد نبودم.با خواهرم بوستان قرار داشتیم تا برای دوستمون که تولدشه کادو بگیریم.یک کم چرخ زدیم و من دیدم حالم داره بدتر هم میشه و سریع ی چیزی خریدیم و برگشتیم.البته اون رفت خونه دوستمون.یعنی من هم اصلا اصرار نکردم و نگفتم بیا پیش ما .با اینکه...
-
مشاوره
دوشنبه 24 خردادماه سال 1389 10:27
-
سر چی؟؟؟
یکشنبه 23 خردادماه سال 1389 11:13
-
دنیای این روزهای من ... هم قد تنپوشم شده
شنبه 22 خردادماه سال 1389 10:37
-
کنسل شد
چهارشنبه 19 خردادماه سال 1389 12:59
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 خردادماه سال 1389 12:16
مامان گلم.عزیز دلم روزت با تاخیر ( البته ثبتش در اینجا ) مبارک. قربون اون دل مهربونت. قربون اون قلب پاکت. قربون اون صداقتت. قربون اون فداکاری و از خودگذشتگیت. تا آخر عمرم مدیون پاکی و مهربونی و صداقتتم . دوستت دارم و عاشقانه بر دستان زحمتکشت بوسه میزنم. دلم برای مامان خیلی تنگ شده.2 هفته پیش رفت شمال ه یک هفته بمونه و...
-
چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه پرکار
دوشنبه 10 خردادماه سال 1389 11:10
چه چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه پرکاری داشتیم ما. چهارشنبه :اول رفتیم بازار کامپوتر از اونجا میدون ولیعصر.توی ی کتاب فروشی سی دی های دکتر هولاکویی رو دیدیم که خیلی وقت بود می خواستیم بخریم.2 سری دی وی دی گرفتیم که شد 35 هزار تومن. از اونجا رفتیم بوستان برای خرید روز مادر.برای مامانم ی کیف برای مامان قوقول یک ست سفالی و...
-
سرم این روزا شلوغه...
چهارشنبه 5 خردادماه سال 1389 13:18
در ماه گذشته وجاری و ماه بعد چندین مناسبت در راهه که باید کادو بخریم.البته چند تا هم پشت سر گذاشتیم. ماه گذشته اول از روز پرستار بود برای مامان گلم و بعدش روز معلم برای مامان و بابای قوقول. بعد تولد خواهرم بود و بعد از اون تولد نامزدش.هفته آینده تولد برادر قوقول و بعد از اون تولد بابا هست.تولد بابا مصادف هست با روز...
-
امان از تنبلی
سهشنبه 4 خردادماه سال 1389 10:48
تصمیم گرفتم که دیگه واقعا این تنبلی مفرط رو کنار بذارم و یک کم هم بپردازم به علایق خودم.چیزی که 4 سال تو دانشکده هنر و معماری رفتم و اومدم و به خاطر شرایط گند و ... این جامعه و عدم توجه به هنر و رشته های هنری به صرف اینکه زبان انگلیسی بلد بودم ( که اونم از اصرارها و پیگیری مداوم اول مامان و بعد بابا بود ) برم تو یک...
-
بازگشت
شنبه 1 خردادماه سال 1389 10:47
یکشنبه شب ساکمون رو بستم.قوقول هم بعد از غذا داشت ظرفها رومیشست.این همکاریش بدون اینه که من حرفی بزنم پس برام لذت بخشه. همه چیز خوب بود. صبح هم نه و ربع دم خونه مامان اینا بودیم.جاده خوب بود و راحت رسیدیم.از جزئیات سفر دلم نمی خواد حرف بزنم.خوب نبود.البته برای من و قوقول. میزبان که خیلی صمیمی بودن و خیلی پذیرایی کردن....
-
آخر هفته خوب
شنبه 25 اردیبهشتماه سال 1389 11:37
چهارشنبه که قوقول اومد دنبالم رفتیم ی دوری بزنیم. گفتیم بریم من یک بلوز می خواستیم بخریم.اول رفتیم میلاد نور که چیز خاصی ندیدم.یک بلوز دیدم که با شلوار لی قشنگ میشد ولی خیلی خلی ساده بود و جنسش هم اگر ی بار میشستی میشد مثل دستمال آشپزخونه.تازه اونو میگفت 38 تومن.گفتم نه آقا جون.من تا25 تومن می خوایم.اصلا بریم ی جا...
-
بادبادک
سهشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1389 09:29
دیروز این باد و بارون همه برنامه ما رو بهم زد.پریشب با قوقول تو خونه یک بادبادک یزرگ درست کرده بودیم ( البته من تو چسبوندن کم کردم و همه کاراش رو قوقول انجام داد) دیروز ساعت 5 قرار بود بیاد دنبالم که بریم پارک پردیسان و بفرستیمش آسمون. اول که اون بارون وحشتناک گرفت و بعدش یک بادی بود که آدم رو از جا میکند.یک کم نشستیم...
-
دلم تنوع می خواد
یکشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1389 14:46
دیروز حس و حال خوبی نداشتم.اصلا حوصله هم نداشتم.قوقول اومد دنبالم و منو برد خونه و خودش رفت فوتبال که روزهای شنبه با همکارای قدیمی میرن. حوصله نداشتم و فکر کردم چی درست کنم هم شام بخوریم و هم نهار فردا.دیدم بهترین گزینده سالاد الویه است.تخم مرغ و سیب زمینی رو گذاشتم بپزه و بقیه مواد رو آماده ردم و به قوقول SMS زدم که...
-
نقطه های من
شنبه 18 اردیبهشتماه سال 1389 09:54
................................................ ................................................ ............................................... ................................................ ................................................ ..................................................
-
از دست قوقول دلخورم
سهشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1389 14:30
-
روال طبیعی
شنبه 11 اردیبهشتماه سال 1389 14:11