-
سفرنامه م ا ل ز ی (۱)
شنبه 15 آبانماه سال 1389 11:50
سفر خیلی خیلی خیلی خوبی بود.خدا رو شکر راحت رفتیم و برگشتیم.و باز هم خدا رو شکر که از تور استفاده نکردیم و اگر تا قبلش یک کم دو دل بودم الان خیلی خیلی راضی هستیم که در ادامه توضیحات میگم چرا. یک چیز مهم هم اینکه همسفر آدم خیلی مهمه.یعنی قوقول بهترین و گل ترین و مهربون ترین همراه من تو این سفر بود.پایه برای همه چیز و...
-
قبل از سفر
سهشنبه 4 آبانماه سال 1389 11:19
یکشنبه صبح رفتیم برای خرید ارز.2 تا بانک و یک صرافی تو ساختمون اسکان هست که دفعه قبل دیده بودیم گفتیم بریم همونجا.تو بانک اسم نوشتیم و نشستیم که کاشکی نمی نوشتیم.متوجه نشدیم که صرافی با اختلاف خیلی کمی اون روز ارز میداد وگرنه اون همه معطل نمی شدیم. مخصوصا که 3 روز مهلت خرید ارز برای حجاج هم بود و دیگه کلی شلوغ و پلوغ...
-
پرکاری
شنبه 1 آبانماه سال 1389 12:12
چهارشنبه خونه رو هم مرتب کردم و هم گردگیری که اگر نکرده بودم واقعا به هیچ کاری نمی رسیدم. پنج شنبه صبح ساعت 8 بلند شدیم و نیم ساعته آماده شدیم و رفتیم دنبال اون همه کاری که داشتیم. اول بانک پاسارگاد تا پول از حساب بگیریم و بعدم بانکها بعدی برا دادن قسط و گرفتن دفترچه. بعدم بانک صادرات که حسابم رو ببندم که گفت دفترچتون...
-
تا آخر هفته
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 12:25
تا آخر هفته کار زیاد دارم. پنج شنبه باید بریم 2 قسط خرید خوردو رو بدیم ولی هر کدوم رو شعبه اصلی خودشون.چون دفتر چه ها تموم شده و باید شعبه خودشون دفترچه جدید صادر کنه. عوارض خروج از کشور رو هم باید پرداخت کنیم.2 تا حساب هم دارم که می خوام اونا رو ببندم.ماشا الله هر کدوم یک ور شهرن. ارز هم باید بریم بخریم. با قوقول...
-
در و تخته
یکشنبه 25 مهرماه سال 1389 12:06
-
من برگشتم
شنبه 24 مهرماه سال 1389 12:04
پنج شنبه قوقول تا بیاد دنبال ساعت 5 و ده دقیقه بود.دیگه سعی کردم بهش فکر نکنم که دیره و راه افتادیم. جاده کرج تا سر چالوس شلوغ و ترافیک بود.اول جاده چالوس یک مقدار تنقلات گرفتیم و باد لاستیکها رو تنظیم کردیم و رفتیم. جاده خوب بود نه خلوت و نه شلوغ و ساعت 10 رسیدیم رامسر ویلای خاله بزرگم که خاله کوچیکه و شوهرش و...
-
هوا تاریک می شود
چهارشنبه 21 مهرماه سال 1389 16:08
الان که من اینجا نشستم منتظرم تا قوقول بیاد دنبالم و بریم ی راست سمت جاده و انشا الله شمال.قرار بود ساعت 3 راه بیفتیم ولی قوقول ساعت 2 هنوز دماوند بود و تازه باید بره خونه نهار بخوره و حموم بره و ماشین رو ببره نشون بده و بیاد دنبال من!! من که فکر نمی کنم زودتر از 5 راه بیفتیم.تازه هوا هم زود تاریک میشه و شلوغ هم هست!!...
-
سوء تفاهم
دوشنبه 19 مهرماه سال 1389 11:49
دیروز قبل از رفتن زنگ زدم به مدیر عاملمون. گفتم ببخشید شما پنج شنبه به من اس ام اس دادید و یک سوالی کردید( سوال کاری بود) منم جواب دادم ولی جوابی از شما نگرفتم.می خواستم ببینم جواب من رو گرفتید؟( البته خیلی ملیح و مودبانه صحبت کردم که پی به عصبانیتم به طور مستقیم نبره) (یعنی می خواستم مودبانه بگم چرا جواب ندادید مگه...
-
رفتنی شدیم....
یکشنبه 18 مهرماه سال 1389 12:00
پنج شنبه با قوقول رفتیم و پرس و جو کردیم برای بلیط و تور و .... با توجه به برنامه ای که ما داشتیم توری که هماهنگ برنامه ما باشه پیدا نکردیم.ما تصیم داشتیم چند روز درکوالالامپور و چند روز در جزیره لنکاوی باشیم که تورها یا کوالالامپور تنها بود یا سنگاپور و کوالالامپور و یا پنانگ و کوالالامپور.بعد از مشورت و پرس و جو و...
-
مشروح اخبار
سهشنبه 13 مهرماه سال 1389 12:49
عکسهای آتلیه رو گرفتم.بد نشده ولی به نظر من زیاد از حد روتوش داره.3 تاشو روی تخته زده برام که یکیش برای مامان ایناست که خواسته بودن.حالا که چاپ شده افسوس می خورم چرا اون یکی رو برای مامان اینا چاپ نکردم.تو این عکس اصلا نخندیدم.فقط قوقول میگه قشنگترین عکسه.ولی هر کی دید گفت لبخندت کمه.ولی دیگه چاپ شده.بی خیال!! اینم...
-
حس غریب
یکشنبه 11 مهرماه سال 1389 12:39
یک حس غریبه خیلی خیلی بدی دارم. یکی دو تا وبلاگ خوندم که درغم از دست دادن پدر و مادرشون نوشته بودن. یعنی همچین بغض گلومه گرفته که نمی دونم چطوری باید قورتش بدم. مطمئنا سخت ترین و زجرآورترین لحظه زندگی هر کسی میتونه باشه. اصلا نمی خوام در موردش فکر کنم یا بنویسم.دیشب خواب خیلی بدی دیدم.اونقدر تو خواب جیغ زده بودم و زجه...
-
تا خدا چی بخواد
شنبه 10 مهرماه سال 1389 11:25
یعنی بیخود نیست من اصلا از بانک بدم میاد.پنج شنبه طبق رسالت هر پنج شنبه باید میرفتم قسط میدادم.این بار قسط مسکن.با عابر که نمی تونستم پول از حساب بگیرم چون مبلغش زیاد بود و نمیداد. پس رفتم بانک پاساگاد تا مبلغ مورد نظر رو برای قسط بگیرم.نیم ساعت نشستم تا نوبتم شد.پول گرفتم و رفتم بانک مسکن.دیدم گوش تا گوش آدم...
-
کلاس اول من
دوشنبه 5 مهرماه سال 1389 10:43
آرام جان دعوتم کرده به بازی اولین روز مدرسه. خوب شاید من از معدود آدمایی هستم که اصلا و ابدا روز اول مدرسه رو یادم نمیاد.یعنی هر چی فکر میکنم حتی ی تصویر مات و محو هم یادم نیست. تنها چیزی که یادمه اینه که کلاس اول من تو بمبارانها بود.آژیر قرمز و پناهگاه و فرار و دویدن از 4 طبقه خونمون به پایین توی پارکینگ !! که خدا...
-
آخر هفته
شنبه 3 مهرماه سال 1389 14:50
چهارشنبه برای سالگرد عروسیمون قرار بود شام بریم بیرون.از اونورم چون چند وقت بود قوقول دلش یک عینک آفتابی دیگه هم می خواست قصد داشتم همون رو برای این مناسبت بگیرم ولی چیزیه که حتما باید روی صورتش امتحان میکرد.واسه همین می خواستم همون شب باهاش برم بگیریم.اومدنش به علت خرابی مترو دیر شد ولی خدا رو شکر رسیدیم.رفتیم خیابون...
-
بهترین تاریخ
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1389 10:24
از دورترین فاصله ها بهم رسیدیم وتا اوج بودن با همیم این متن کارت عروسیمون بود. 31 شهریور 1384. هنوز هم از فکر کردن و یادآوری خاطرات روز عروسیمون خوشحال میشم و همه چیز برام تازگی داره. اصلا باورم نمیشه که 5 سال پیش بود که برای همیشه از خونه پدری بیرون اومدم و همراه همسرم زندگی جدیدی رو شروع کردم. توی این مدت تنها ترسی...
-
ممنون از شما
یکشنبه 28 شهریورماه سال 1389 14:37
اول از همه، ممنون از لطف همتون. اینقدر تعریفی نبود و شما لطف داشتید. از تعریفتون از قوقول هم کلی ذوق کردم.خیلی خیلی لطف دارید. عکسهای آتلیه رو این هفته سفارش میدیم و امیدوارم خوب بشه. همه از غذا و پذیرایی تعریف میکردن.خداییش هم کارشون خوب بود و هم خیلی مرتب و سریع با شربت و میوه و شیرینی پذیرایی میکردن و خیلی قشنگ...
-
مهمونی
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 11:25
-
پیشواز و کادو
سهشنبه 23 شهریورماه سال 1389 11:39
دیروز بعد از کار رفتم یک سر بوستان.همون روز 25 که نام زدی خواهرمه تولد مامان قوقول هم هست.قوقول گفت ی چیزی بگیریم همونجا بهش بدیم.برای همین رفتم بوستان که کادو بخرم. با قوقول صحبت کردم که از خواهرش هم بپرسه اگر چیز خاصی لازم داره اونو بگیریم . قوقول پیشنهاد کیف داد.گشتم ولی واقعا چیز بدرد بخور که قیمت مناسب هم باشه...
-
خدایا همسرم رو به خودت میسپرم
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1389 16:18
جواب آزمایش و آم آر آی رو بردیم دکتر.نظرش روی دو تا ام آر آی دیگه و ی سری آزمایشه. که باید انجام بشه. کار بیمه قوقول یک 15-10 روزی طول میکشه و میگه چون دکتر گفت اورژانسی نیست بهتره صبر کنید دفترچه بگیرید بعد انجام بدید ، پس صبر کنیم. دیگه نمیگه این دل صاب مرده من طاقت صبر کردن نداره که.هی میگم بابا تفاوتش نهایتا 200...
-
لباس دار شدم
چهارشنبه 17 شهریورماه سال 1389 12:46
خوب من بالاخره لباس دار شدم.ولی با چه مشقتی. قوقول دیشب ساعت 7 اومد خونه و البته با سردرد بسیار شدید.براش چایی و زولبیا بامیه و میوه و پسته آوردم تا یک کم سر حال شد.بعد رفت دوش گرفت و ساعت 8 رفتیم از خونه بیرون.البته بهش گفتن نریم حالت خوب نیست که گفت نه خوب شدم.نریم میترسم وقت نشه دیگه بریم لباست بمونه. رفتیم میلاد...
-
افطار
سهشنبه 16 شهریورماه سال 1389 11:18
از دیروز بگم که افطار دعوت بودیم.کار جدید قوقول یک جوریه که باید تا ساعت 7-8 بمونه و این یعنی رسما تعطیل شدن دوران طلایی!! چرا که قوقول جان دیگه نمیرسه بیاد دنبال من و من خودم میرم خونه( اینقدر این همکارا گفتن خوش به حالت همسرت ال و بل و ..حالا چشمش نزنن.. بگذریم) رفتم خونه یک کم جمع و جور کردم و ظرفهای صبحانه رو شستم...
-
چند روز گذشته
شنبه 13 شهریورماه سال 1389 13:07
سه شنبه با قوقول رفتیم برای ام آر آی. اومد دنبالم و از سرکار رفتیم.کارهای پذیرش رو انجام دادیم و نشستیم تو نوبت.45 دقیقه بعد نوبت قوقول بود.وسایلش رو گرفتم و رفت کاور مخصوص رو پوشید.حدود 20 دقیقه طول کشید.شد 84 تومن که فدای سرش 1000 برابر این پولا رو حاضرم با جون و دل بدیم ولی مشکلی نداشته باشه. اومدیم و قوقول منو...
-
وطن نه
شنبه 6 شهریورماه سال 1389 14:18
پنج شنبه با قوقول ساعت 7 رفتیم چند پرس غذا گرفتیم چون هم مرغ و گوشت به اندازه کافی نداشتیم و هم وقت نبود این بود که چند پرس جوجه کباب و نوشابه گرفتیم و رفتیم به سمت ابن بابویه.حاجی بابا ( پدر مادرم) خدا بیامرز اونجا دفنه و قوقول اگر هر ماه نشه ولی هر دو ماه 3 ماه یکبار منو میبره سر مزارش چون گاهی خیلی دلم براش تنگ...
-
سفر !!
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1389 12:44
دیروز قوقول اومد دنبالم.چرا؟ چون بارون همچین میومد که انگار سیل داره میاد.خلاصه رفتیم لاستیکهای ماشین رو چک کنه و لنت ترمز هم عوض کنه برای مسافرتمون.البته که عصری بهم زنگ زد که شانس ما فردا معاون وزیر می خواد بیاد اینجا بازدید ولی با کلی دودلی گفتیم بریم. خیلی حالم گرفته بود از چند جهت. یکی اینکه دایی شنبه برمیگرده و...
-
دکتر
سهشنبه 2 شهریورماه سال 1389 10:12
دیروز با قوقول رفتیم دکتر.وقت قبلی نداشتیم و به خاطر سفارشی که از انجمن ام اس شده بودم بهمون وقت بین مریض داده بودن.( از وقتی مامانم اینا فهمدن داییم ام اس گرفته تو انجمن عضو شدن و هر چند ماه یکبار ی مبلغی رو که همه خواهرها و مادرجونم کنار میزارن رو به حساب انجمن واریز میکنن اینه که مامان رو میشناختن) خلاصه 2 ساعت...
-
یاس سکون نما
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 11:24
نمی دونم چرا همش فکر میکنم امروز 4 شنبست و فردا تعطیله.با اینکه دیشب خوب خوابیدم ولی همش خمیازه میکشم. اگر برنامه قوقول جور بشه فردا عصر میریم شمال پیش مامان اینا که با دایی رفتن شمال و احتمالا یا پنج شنبه و یا جمعه برمیگردیم.نمی دونم جور بشه یا نه. چون نیم ساعت هم که قوقول دیر میره از همه طبقات تملس میگیرند .دیگه شد...
-
همه اینها برای احمق فرض داشتن کافیه
شنبه 30 مردادماه سال 1389 09:31
-
همسایه بی ملاحظه
چهارشنبه 27 مردادماه سال 1389 13:08
دیروز با قوقول رفتیم پاساژ ایران چند تا قطعه کامپیوتری می خواست و یک اسپیکر برای خالش خریدیم و رفتیم خونه مامان بزرگ قوقول تا خالش هم که بیرون بود بیاد.مامان و خواهر قوقول هم اومدن و با اینکه قرا بود زود برگردیم ولی شام نگهمون داشتن( میدونستم میگیم زود برمیگردیم بر نمی گردیم چون مامان بزرگ قوقول اگر بری تا شام نخوریم...
-
بدون عنوان
سهشنبه 26 مردادماه سال 1389 12:25
خیلی خوابم میاد.دیروز قوقول رفته بود طبقه آخر شرکت کار داشته و وسایلش طبقه اول بود که اونام به خیال اینکه قوقول رفته در رو قفل کرده بودن و رفته بودن.کیف و لپ تاپ و کیف پول و سوئیچ ماشین و همه مونده بود اونجا و قوقول خان پیاده برگشته بود( البته نزدیکه ولی نگران ماشین بود که توکوچه پارکه اونم حسااااااااس به وسایلش اوه...
-
از دست و زبان که برآید...کز عهده شکرت به درآید
شنبه 23 مردادماه سال 1389 10:33
نمی دونم چی بگم. یعنی تا حالا دیگه بهم ثابت شده اون جاییکه من نا امید نا امید میشم و به درگاهش دست میندازم یکد دفعه خیلی زودتر از اونی که فر کنم کارها رو روال میفته و دستم رو میگیره و نمیزاره امیدم نا امید بشه.. خدا فقط میتونم بگم شکررررررررررررررررررررررت. پنج شنبه صبح قوقول زود رفت چون از ..... میومدن برای بازرسی...