17 هفته و 3 روز ه که زندگی ما تغییر کرده،،،،به عبارتی آغاز 5 ماه از تغییرات جدید....
حس غریب و در عین حال شاد همراه با نگرانیهای خودش........
دیگه با هم شعر می خونیم،،،،،آشپزی میکنیم،،،،،،حرف میزنیم و درد دل،،،،درد دل از نوع خوب و شادش نه نگرانی که شما معجزه های کوچک و در عین حال بزرگ زندگی من ،فقط باید شاد باشید و بال بزنید و بپرید......
1 هفته دیگه میریم تا دوباره شما معجزه های زندگیمون رو ببینیم........هر چند که من حرکاتتون رو حس نمی کنم ولی بابا با حیرت به مونیتور زل میزنه و از حجم حرکات دوار گونه شما متعجب و خندون میشه.........
شرایط خاص خودم هم تحت کنترل پزشک و فرشته نگهبانیه که تو این مدت نه فقط یک دکتر یا دختر خاله،بلکه یک قوت قلب و حامی بزرگ برای ما بوده و هست......
خدایا عزیزانم رو به دستان قادر خودت میسپارم و نگرانیهای جور وا جور رو هم در پس سایه مهربونت قایم میکنم که میدونم از هر کسی بیشتر مواظب و مراقب فرشته های کوچولوی خودت هستی.....