برای ثبت:
امشب ع رو س ی برادر همسری هست...ما کجاییم؟ رو خط استوا...عروسی کجاست؟ باغ تو کرج
کلی چیز میز تو کلم وول می خوره...............
کادوشون رو دادیم بابا از طرف ما بعد خوندن یک متن از طرفمون بده...
براشون یک کارت با یک آویز هم دیروز پست کردیم.......
موقع عقد به وقت ایران زنگ خواهیم زد...
هنوز اون چیزا تو سرم وول می خوره ...... خیلی ناراحتم که نرفتیم.........
دلم برا همسری هم می سوزه..........
لعنت به تو بی پولی که همه این وول خوردنها و همچنین نرفتن هم از تو نتیجه گرفته .....هر چند اونام خیلی بی مقدمه خبر دادن...
کلا خوب نیستم......
ای خدا گریم نگیره پای تلفننننننننننننننننننننننننننننننننننن!!!!!!!
.....................................................................................................
امروز روزجهانی زن بود و همسرم به هوای خرید رفت بیرون و با یک دسته گل سفید بزرگ بی نهایت قشنگ برگشت...
گلها تزیینی هستن و بو ندارن ولی بوی عشق تو خونمون پیچیده......
قربون مهربونیتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت عزیزم
---------------------------------------------------------------------------------
پینوشت: گریم گرفت پای تلفن...نه اشک ها... هق هق گریه کردم...اشک مامان و بابا و مادرشوهرم رو هم درآوردم ولی دست خودم نبود............................................
خیلی وقته که چیزی ننوشتم...اوه چقدر طولانی!!!!!!
چه خبرا بوده این مدت؟
باید خودم هم فکر کنم...
خوب دانشگاه که کلا از برنامه زندگیم در حال حاظر حذف شد و اصلا دیگه براش ناراحت نیستم...زندگیمون جهت گرفته..مدارکم رو برای اتحادیه اروپا فرستادم و تاییدش اومده...دارم دنبال آفر شغلی میگردم که اگر پیدا بشه بدون دردسر ویزا میگیرم...انشا الله........
غیر از سر کار رفتن 2 تا شاگرد خصوصی هم دارم!!!!!یکیش ایرانی و یکیش یک خانم مسن از السالوادور....از آمریکای مرکزی.......اومد دم مدرسه و خواست من و ببینه بعدم گفت معلم خصوصی می خوام اگر قبول میکنید من خونم روبروی مدرسست.....و من رفتم و با دیدن خونش و زندگیش موندم اگر اینا زندگی میکنند ما چه میکنیم!!!! ولی نه خدایا بابت همه چیز که دارم شکر و شکر و شکر...ولی شهریه خوبی ازش میگیرم خیلی بیشتر از شاگرد ایرانیم.......بازم شکر
همسری به شدت مشغول درس خوندنه و من این پشتکارش برای خوندن رو تحسین میکنم واقعا خدا قوت...من اگر می خواستم بخونم اصلا به .....افتاده بودم تا الان...خدایا کمکش کن.........میدونم به لطق تو و تلاش خودش موفق میشه...انشا الله
چند ماه پیش که بلیط برای بالی رزور کرده بودیم رسید اونم تو اوضاع مالی حساس...خیلی سعی کردیم بلیط هواپیما رو کنسل کنیم که نشد....یعنی گفتن سوخت میشه و ما در تاریخ 8 فوریه این سفر رو رفتیم و چه خوب که رفتیم...خدا جون ممنون که نزاشتی که بشه این سفر کنسل بشه...
یک سفر بغایت عالی و خوب که کلیییی روحیمون عوض شد و خوش گذشت...هتل رزرو نکرده بودیم چون کلی گشته بودیم ولی هم برای منطقه انتخابی مطمن نبودیم و هم از روی عکس نمیشد قضاوت کرد...گفتیم بریم ببینیم و بعد انتخاب کنیم چون اگر پرداخت میکردیم و رزرو دیگه کنسل شدنی نبود....فقط اولش تو فرودگاه بالی یک کم حال گیری کرد پلیس مهاجرت که از بین همه مسافرا ما 2 تا ایرانی رو جدا کرد برد تو اتاقک پلیس و کلیییییییییییییییی سوال و جواب چرت و پرت!!!!!!!چرا ساکن مالزی هستی؟چی میخونی؟چرا تو مالزی هستی ولی مالایی نمی دونی؟چرا هتل رزرو نکردی؟چند روز می خواین بمونید؟ بلیط برگشتتون کو؟و...............این در حالی بود که با هیچ کس غیر ما 2 نفر که ایرانی بودیم این کارو نکردن البته که قبلا تو یک سفرنامه خوندم که همچین کاری با 2تا ایرانی کرده بودن!!!!!! این شده وجه ما تو دنیا!!
بگذریم..اومدیم بیرون...آهان یک چیز مسخره دیگه هم تو پرواز ایرایشیا بود که این پرواز 3.5 از کوالالامپور به بالی هیچ کوفتی پذیرایی نداشت و گفتن اگر میخوابد باید بابتش پول بدید!! اونوقت 2 میلیون برای بلیط هواپیما ازمون پول گرفته بودن...ما هم به 2 تا چایی و یک چیپس بسنده کردیم....اومدیم بیرون اول مک دونالد غذا خوردیم و حالا مونده بود انتخاب محل اقامت...کلی قبلش خونده بودیم کلی هم نقشه تو فرودگاه برداشتیم ولی بازم گیج بودیم کدوم منطقه بریم...انتخاب اولمون بودوگول بود که فهمیدیم خیلی دوره حدود 3 ساعت راه بود....انتخاب بعدیمون اوبود بود که خوب خدا رو شکر انتخاب عالییی بود...یک تاکسی گرفتیم برا ابود که 1.30 راه بود به مبلغ 250000 روپیه اندونزی...( هر رینگیت 3.18 روپیه بود) رسیدیم خیابون مانکی فارست و پیادمون کرد...اونجا کلیییییییییییییییییییییییییی هتلهای قشنگ و با صفا بود ولی انتخاب مشکل...خیلی اتفاقی با همسری توی یک کوچه رفتیم...یک هتل ساکت و آروم......مدیر هتل خودش تو پدیرش نشسته بود ...خیلی خونگرم بود...اتاق رو که نشون داد کلی هم در مورد ایران و فوتبال و ....با همسر صحبت کرد.....خیلی خیلی تمیز بود و قیمتش از نصف هم کمتر از جاهای دیگه بود..چون امکاناتی مثل استخر و بار نداشت....ولی واقعا مرتب و تمیز و حمام و توالت که عالییی...بوی گل میداد همه چیز....بعدم گفت اگر بخواید تخفیف هم میدم تازه صبحانه هم محلی دخترش برامون آماده میکرد...به انتخاب خودمون!!!! خوب خیلی عالی بود..در کل 240 رینگیت بابت 3 شب داد که باورکردنی نبود....اونقدر ساکت و تمیز و راحت بود که خدا میدونه..صبحانه هم املت و پنکیک ساده و پنکیک موزی و نون تست و 2 نوع مربا و چایی و قهوه.....بعدم ازش در مورد جاهای دیدنی پرسیدیم که گفت پسر عموم تور داره زنگ زد اون اومد..کلی برامون توضیح داد و قرار شد 2 روز از صبح ساعت 9 صبح تا 6 عصر برامون تور اختصاصی بزارن...یک ون نو با کولر و راننده بسیار مودب و آقا و خوب......بابت اونم بهمون تخفیف دادن و کلا 2 روز با روز سوم که مارو رسوند فرودگاه 1100000 ر وپیه معادل تقریبا 340 رینگیت گرفتن......شب اول خیابونهای دور هتل رو دیدم و از فضای رستورانها و بارها لذت بردیم و یک شام خوشمزه که یک جور ماهی و مخلفات به همراه سالاد و سوپ که بسیار چسبید مخصوصا با شراب شیراز....روز اول ساعت 8.30 صبحانمون آماده تو بالکن روی میز چیده شد...ماشین هم 9 اومد و کل اون روز تمام معابد معروف و مختلف و کوه آتشفشان و دیدیم...اونقدر معابد و محیطشون قشنگ بود و هر کدوم زیبایی خودشو داشت که به حق باید گفت این که میگن بالی بخشی از بهشته واقعا حقیقت داره......جالب اینکه برای ادای احترام همه موظف به بستن یک پارچه حالت لنگ به دوربدنشون بودن که جلوی اولین معبد 2 رنگش رو خریدیم...آیین مذهبیشون..خلق و خوی مردم....برخوردشون....فضای بی نهایت قشنگ و ارام بخش معابدشون که تو دل کوه یا جنگل بودن....همه و همه آدم رو شیفته این جزیره میکنه......بعدم کوه اشتفشان که جای باصفایی بود و غدا رو هم توی یک رستوران بسیار بسیاررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر عالی رو به آتشفشان که بصورت بوفه بود خوردیم و چقدر غذاهاشون خوشمزه تر از مالزی بود......شب هم در یک رستوران خوب با شراب شیراز که خودمون خریده بودیم و یک غذای خوشمزه که مخلوط کباب و جوجه کباب و کباب ماهی بود،خیلی عالی سپری شد......و جالب اینکه اتفاقی یک زوج مسن ایرانی آلمانی هم دیدیم که برای هر هممون بسیار لذت بخش و جالب بود....روز دوم هم ساعت 8.30 بازهم صبحانه آماده بود که بعدش با تور اختصاصیمون اول به جنگل میمونها که همشون آزاد بودن و کنارت راه میومدن و بعد به سمت مزارع بی نظیر و پلکانی برنج رفتیم.............خدای من دیدنیهای این منطقه هم باورنکردنی بود .......یک جا توقف کردیم و کوکتل توت فرنگی تازه خوردیم.......نهار رو هم توی یک بوفه دیگه در بلندای کوه و رو به مزارع برنج خوردیم...باز هم یک غذای عالی و نوشیدنی عالی که مخلوط میوه های استوایی بود!!!
عصر هم توی بازار سنتی ابود پیاده شدیم و چند تا ماسک و مجسمه هنرهای دستی و یک کیف تکه دوزی برای من خریدیم...النگوهای سنتی و چوبی و پیرهن کنفی و بلوز چاپ باتیکهم جز سوغات سفرمون بود...روز آخر هم بعد خوردن صبحانه خوب هتل دنجمون ساعت 10 به سمت فرودگاه حرکت کردیم که پروازمون ساعت 2 بود......البته فکر میکردیم پرواز ساعت 12 شبه و می خواستیم به ساحل بریم که خوشبختانه زود متوجه شدیم که پروازمون ظهره نه نصفه شب!!!!! سفر خوب و خوش ما 11 فوریه به پایان رسید و با آخرین سوغاتی برا خودمون که یک عدد زبونم لال نوشیدنی الکلی مخلوط نسکافه بود و خیلی خوش طعم!! به پایان رسید.............................خدا جون ممنون که به هر دری زدیم نزاشتی این سفر عالی کنسل بشه...........
پینوشت مهم هدیه بی نهایت زیبای همسرم تو شب ولنتاین بود...یک پست سوپرایز کننده تو فیس بوک که با هنرنمایی خودش خلق شده بود و من رو تا عرش بالابرد.....زنده باشی عزیز که بی تو هیچم......
برای ثبت در تاریخ زندگیمون:
برنامه زندگیمون به کل عوض شده.....نمی گم - ولی امیدواریم در جهت + بوده باشه....امیدوارم به زودی روی این صفحه بنویسم خداحافظ کوالالامپور و سلام.....
این نقطه ها هر کشور اروپایی،آمریکایی یا استرالیایی میتونه باشه...فعلا که روند هر جا پیش آید خوش آید رودر پیش گرفتیم و منتظر امدادهای غیبی هم هستیم....
همه کشورها رو داریم بررسی میکنیم از استرالیا تا کانادا تا اتریش تا آلمان..خوب لاتاری آم ر ی ک ا هم که شرکت کردیم...دنبال اقامت کارت آبی آلمانیم....کسی فامیلی از این طریق رفته آیا؟؟؟؟؟
خوب طبیعتا در این راه باید یک چیزایی از برناممون حذف میشد و من ترجیح دادم فعلا درس خوندن رو استاپ کنم!!!!!!!! درسته خیلیییییییییییییییییییییییی برنامه داشتم و روش کلی مانور داده بودم ولی الویت اول شرایط زندگیمونه در حال حاضر...نمی خوام حال رو برای آینده از دست بدیم......برام سخته ولی امیدوارم در کشور مقصد و نهایی بعد از مستقر شدن این آرزو رو جامه عمل بپوشونم.....
و همسرم هم ترجیح داد تا جای ممکن مدارک بین المللی رو بگیره تا کاری که اصلا مناسب حال و احوال و شخصیت ما به عنوان یک متخصص بود بره...........
خدایا ازت می خوام همونجور که تا حالا دستمون رو رها نکردی و تو غربت درموندمون نکردی...
همونطور که رشته روزیمون باریک و باریکتر شد ولی قطعش نکردی،
همونطور که امید یافتن کارمون رو ناامید نکردی،
همونطور که تو دیار غربت دلگرمی باهم بودنمون رو ازمون نگرفتی و پر رنگترش کردی...
و خدایا به حق بزرگی و بخشندگیت:
اول از همه سلامتی رو از بنده هات و همچنین ما دریغ نکن....
دوم اینکه همسرم رو درپناه خودت حفظ کن
و سوم اینکه مارو روسفیدمون کن تا آیندمون رو اونجور که به صلاحمون هست بسازیم......
خدایا امیدمون رو نا امید نکن
تـو که عاشـق ترین عـاشـقـایی
فرشته ای به عرش کبریایی
تو ای مادر صفا و شـور خــونـــه
بـرکــت وجــودت نـــور خــونـــه
اگـه بـا این تـرانه حـقـیـرم
سر و پاتو من از طلا بگیرم
... هنوز شرمندتم ای نازنینم
کـلام اولم ای بـهــتـریـنـم
مامان گلم تولدت مبارک عزیز من..الهی 120 سال سایه پر مهرت رو سر ما باشه...آخ که چقدر دلم برای اون آغوش گرم و دل مهربون و وجود نازنینت تنگه و امشب به اندازه تمام عمرم دلتنگت هستم
----------------------------------------------------------------------------------------------------------
آسمان امشب برایت جشنها خواهد گرفت
از برایت متنها و واژه ها باید نوشت
از بلندای شب یلدای سال
از شب میلاد تو باید نوشت
..............................
و خداوند در شب میلاد تو نعمت را بر من تمام کرد
و من خوشبختی را یافتم
همسر عزیزم تولدت مبارک
دیروز بالاخره ارز دانشجویی رسید دستمون.مامانم طفلک کاراش رو تو ایران انجام داد و رسوند دست دوستش که داشت برای دیدن دختراش میومد برامون آورد.دیروز همون موقع پول رو تبدیل کردیم و به قول همسرم تا ریختیم به حسابمون چند کیلو وزن کم کردیم که اتفاقی نیفته...
امروز هم با یکی از دوستان مالایی و خانمش از صبح رفتیم دنبال ماشین و خدا رو شکر موفق به خرید یک عدد Nissan Sentra مدل 97 شدیم.آلبالویییییییییییییییییییییی خیلی خوشرنگ.اول می خواستیم کمتر پول بزاریم ولی چیزای بدرد نخور نشون میدادن که بعضا داخلش داغون بود به تمام معنی.یعنی اصلا رغبت نمی کردی بشینی توش یا فرمونش رو دستت بگیری.اینم مدلش تقریبا قدیمیه ولی ظاهرش و داخلش و از نظر فنی خیلی خوب بود.حدود 17 میلیون به پول خودمون شد که خوب در اصل این پول خرج نشد و هر وقت بفروشیم دوباره پوله البته با 2یا 3 هزار تا افت قیمت....کلا اینجا ماشین خیلی گرونه.....
مابقی پول هم رفت تو حساب و انشا الله که همون بصورت پس انداز باقی میمونه و خرج نمیشه.......خدا جون شکرت.....
جمعه شب هم به دعوت مدرسمون توی یک هتل برای شام آخر سال مهمون بودیم.با همسری رفتیم و خیلیییییییییییییییی خوش گذشت....یک هتل خیلی شیک و دنج.....یک سالنش برای مدرسه ما رزرو شده بود کلی پذیرایی و آبمیوه و دسر و غذا و .....مدیرمون بازی هم ترتیب داده بود و بعدم کادو به کارمندای تازه استخدام شده و بعدم کادو به همه کارمندا...آخر سر هم کادوهایی که معلمها برای همدیگه خریده بودن داده شد...کسی نمی دونست کی براش کادو گرفته...جالبش این بود....به ماهایی هم که با همسرامون رفته بودیم به همسران هم کادو دادن...کادوها همش وسایل بهداشتی شامل شامپو ،کرم، مرطوب کننده،لوسیون بدن و ماسک صورت و لب و چشم و ... از این چیزا بود.....یک عکاس هم بود و کلی ازمون عکس و فیلم گرفتن...شب خیلی خوبی بود......
خداجون بازم شکرت برای همه حمایتهایی که از ما تو کشور غریب میکنی............انشا الله که هیچ کس تو هیچ کشوری مخصوصا تو غربت درمونده نشه......
پینوشت: خوندن وبلاگ ساچلی داغونم کرد........