اون پتوی نرم و گرم همچین دورم پیچیده میشد انگار نه انگار که تخت از چوب ساخته شده
بازی و سرگرمی
شعرها و کاردستیهای مهدکودک
کلاس نقاشی و ژیمناستیک
خوابیدنهای بی دغدغه
دوچرخه سواری و سپردن افکار و خیالات به قدرت قوی تخیل
بازی و باز هم بازی
رفتن به مدرسه و بزرگترین مشکل و دغدغه
درس خوندن
حل کردن ریاضی
و حفظ کردن علوم و جغرافی
12 سال دغدغه برای درس خواندن
و بعد کنکور
2 سال خواندن و بعد دانشکده هنر
باز هم دغدغه مهم
پاس کردن دروس
و حالا
بزرگترین دغدغه های کودکی همچون لطیفه ازنظرم م میگذرد
کاش همیشه دغدغه ها به همان کوچکی باقی می ماند
ولی نه
باید ساخته و پخته شویم تا دغدغها را کوچک کنیم ، با دست خودمان
خدایا
نیرویی بده تا مشکلات را خرد وکوچک کنم
و خم نشوم و نشکنم
و بپذیرم آنچه را که برایم مقدر کردی
و تغییر دهم آنچه را نمی پسندم
و محتاج نشوم به آنکس که کس نیست
و دستم بگیر که افتاده را دستگیری
واقعا یاد باد
کجایی پس خانومی؟؟؟ آره منم خیلی یاد اون روزا می کنم! یه جورایی فک می کنم تو اون دوران گیر کردم و نمی تونم بیرون بیام!
:) چقدر جالب بود... نیرویی تا مشکلات رو خورد و کوچک کنم...