خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

تعطیلات

چهارشنبه که ما آدم نبودیم یعنی اصلا آلودگی هوا روی شرکتهای خصوصی اثری نداره.آدمایی که اونجا کار میکنن آدم نیستن که آدم آهنین پس تعطیلی بی تعطیلی.

تنها کاری که از دستمون براومد این بود که مطابق همیشه یک کم دیر تر بریم سرکار ( دیرتر یعنی ساعت 10!!)

خوب طبیعتا وقتی کل مملکت و حتی بانکها هم تعطیلن هیچ کار مفیدی انجام نشد ( البته من چند تا ایمیل برای اون ور آبیا زدم واین مفید بود!!)

بعدم گفتن به جای 5 میتونید 3 برید.واقعا مسخره بازی در چه حد.

پنج شنبه که صبح رفتیم ماشین و جایی نشون دادیم و بعدم نهار خونه مامان اینا بودیم و خانواده نامزد خواهرم هم بودم.

فقط مامانش یک چیزی گفت یک کم موندم.یعنی اومدن تو. ما و مامان اینا خوب روز عید غدیر بود تبریک گفتیم که عیدتون مبارک گفت تو رو خدا این مناسبتها رو جدی نگیرید ما عید خودمون رو داریم اینا که تبریک گفتن نداره.یعنی زد تو ذوق مامانم.خوب یعنی چی؟؟ البته کسی متوجه نشد و از مامانم هم پرسیدم گفت ناراحت نشدم.

تا ساعت 6 موندیم و شب هم خونه مامان قوقول بودیم.فقط خدا میدونه چه ترافیکی بود می خواستم کلم رو بکوبم توی شیشه جلوی ماشین!!

ساعت 8.30 رسیدیم .اگر مهمون نداشتن با مامان قوقول می رفتیم یک چیزی به سلیقه خودش برای  کادوی خونشون که تازه ساختن و مستقر شدن به عنوان دکور ( آباژوری چیزی یا به قول خودشون کنار سالنی!) می خریدیم که مهمون داشتن و موند برای این هفته.از طرف مهمونها هم که خوب دایی قوقول همیشه و همه جا خوبه و خانومش هم که حرف نداره اونقدر خانومه و اهل هیچ حاشیه ای نیست.

مامان بزرگ و خاله بزرگه قوقول زیاد تحویل نگرفتن و من که نفهمیدم علتش چی بود.البت که زیاد متوجه این موضوع نشدم فقط تعجب کردم که چرا اصلا نه رسیدن به خیری نه چیزی نه تشکری.هیچی نگفتن. بعدا که قوقول گفت دیدم آره راست میگه اصلا تو قیافه بودن یک کلمه هم حرف نزدن و اخم داشتن.چه میدونم والله.

تا 12 هم اونجا بودیم و بعدم رفتیم خونه و این قیافه گرفتن اونا پر ما رو گرفت!!

جمعه تا عصر خونه بودیم و عصری قوقول گفت بریم بیرون.رفتیم شهرک غرب که قوقول می خواست برای من یک عطر بگیره که اونی که می خواستم پیدا نکردیم و قرار شد بعدا بگیریم.عوضش یک مانتوی خوچگل گرفتم که امروز هم افتتاحش کردم.یک بوت هم دیدم بسیار خوچگل که قرار شد اونم بگیریم البته بعد از رسیدن فلوس به دست مبارک.

بمیرم الهی.تا من تو پرو بودم و بیام بیرون تو شک و دودلی بودم که بگیرم یا نگیرم .همون بوت رو فعلا بگیرم چون مامان هم داره برام مانتو زمستونی میدوزه که تا اومدم بیرون قوقول ساک خرید رو داد دستم و گفت مبارکه.قربونت برم من.

البته که همسر گرامی اصرار داشت همون دیشب بوت رو هم بگیریم ولی ترجیح دادیم یک هفته ای صبر کنیم.

شام هم طبق معمول مهمون همسر گلم بودیم پیتزا پنجره ای پرپروک تو سعادت آباد.خیلی شلوغ بود.کلی بیرون واستادیم تا نوبتمون شد.

قوقول یک چیپس تند هم گرفت که همون چیپس و پنیر بود و خیلی خیلی خوشمزه بود.

قوقول اومده میگه بیا آخر هفته بریم مالزی ( انگار خونه خالست یا مثل شمال کنار گوشمونه یا پول و پله داریم زیر گوشمون) 4 روزه میریم و برمیگردیم.وای اونقدر خوشحال شدم گفتم باشه.با مامان بیرون بودیم گفتم مامان ما آخر هفته میریم مالزی.مامان گفت مگه خل شدی؟

گفتم نه بابا 4 روزه میایم. بعد قوقول صدام کرد که پاشو دیر شده!! اه خواب دیده بودم.

نظرات 21 + ارسال نظر
الهه شنبه 6 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:25 ب.ظ http://shahmoradi.blogsky.com

عجب
.

.
.
.
جالب بود

مامان نگار شنبه 6 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:00 ب.ظ http://www.negaremaman.com

عزیزم چه نثر شیرین و شیوایی داری ممنون میشم اگه به منم سر بزنی تا بیشتر باهم آشنا بشیم و اگه خدا بخواد دوستای خوبی براهم باشیم

مرسی شما لطف داری
حتما خوشحال هم میشم
فقط آدرس وبت رو اشتباه میگیره
درسته؟؟

سارا شنبه 6 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 04:13 ب.ظ http://sami1385.persianblog.ir/

الهی بمیرم میدونم بعد اون سفر دیگه هیچی بهتون حال نمیده
بعضی آدما بعضی اوقات همینجوری الکی با خودشون قهرند و کلا حرصین یا شایدم حسودیشون شده

آره هیچی حال نمیده

غزل شنبه 6 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 05:23 ب.ظ http://www.ghazal-shaho.blogfa.com

وااااااااااااااااااااا دیونه
گفتم اینا چه هوایی شدن خوب شد امریکا نرفتن مگه نه چکار میکردن اونوقت هرروز هر روز مجبور بودن کله کنند و برن مگه میشد
و در همین احوالات بودم که دیدم خوابه ه هه ه ه ه

آره ولی خیلی واقعی بودددددددددددددد

م م عزیز شنبه 6 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 05:56 ب.ظ http://chopoli.persianblog.ir

چه ضد حاله پاشدن ازاین خوابایشیرین
ایشالا تعبیرش از خودش قشنگتر باشه

آره واقعاااااااااااااااااااااااااااا
باورم نمیشد به قوقول میگفتم بابا ما ماه پیش برگشتیم پول از کجا بیاریم آخه

ستایش شنبه 6 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:37 ب.ظ http://setayesh87.blogsky.com

چه خوابییییییییییییی

پرستش شنبه 6 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:39 ب.ظ http://parastesh222.blogfa.com

عزیزم واقعا ْ متن قبلیت غم انگیز بودو من فکر کردم خدای نکرده غصه داری.

نه عزیزم

پرستش شنبه 6 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:42 ب.ظ http://parastesh222.blogfa.com

کاش حداقل زودی پا نمی شدی . می رفتی حال می کردی بعدش می فهمیدی خوابه .

راستی متن قبلیت خیلی غصه داشت قبل ازین که به آخرش برسم فکر کردم خدای نکرده غصه داری.

رفته بودم که
چون رفتم خوابش رو دیدم دیگهههههههههههه

هستی شنبه 6 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:42 ب.ظ http://sokotepaeez.blogfa.com/

مبارک باشه
خواب هم خیلی بامزه بودانشالله باز هم میروید مالزی

خدا از دهنت بشنوهههههههههههههههههههه

فاطمه شنبه 6 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:48 ب.ظ

خدا بده از این قوقولها

قربون شما

ضحی یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:05 ق.ظ http://zozooooo.blogfa.com/

مبارکت باشه مانتوت.
آخییییی چه خوابی می دیدی تو .ایشال دوباره میرین عزیزم.

مرسی عزیزم

ضحی یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:09 ق.ظ http://zozooooo.blogfa.com/


مبارک باشه مانتوت.
آخی عجب خوابی ایشالا به زودیه زود دوباره برین.
کامنت دونیت کچلم کرد کامنتمو می خوره.۳ومین باره میفرستم اینو.

مرسی عزیزمممممممممممممممم
انشا الللللللللللللللللللللللللللللللللله

نهال یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:21 ق.ظ http://nahal87654.persianblog.ir

چه خواب شیرینی کاش منم خواب ببینم رفتم آمریکا

آخ امریکااااااااااااااااا که دیگه نگو

ممول یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:58 ق.ظ

اقندر خندیدم به این تیکه آخر پستت . می گم شاید دلخوری خانواده قوقول به خاطر سوغاتی اینا بوده ؟ یادم نیست چیزی بهشون داده بودی فکر کنم نه

برای مامان قوقول بلوز و باباش هم پیرهن و برادرش ادکلن و خواهرش یک کیف و یک کفش آوردیم
برای مامان بزرگش یک بسته شکلات و خالش که مجرده یک کیف آرایش
و دختر خالش که با اونا زندگی میکنه یک ساعت و کیف پول و شکلات

سحر یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:49 ب.ظ http://saharri.blogsky.com

ای بابااااااااااااااااااااا
منم داشتم تو خوشی سیر میکردم و عکسهات رو مرور میکردم و تصور میکردم که باز میری اون شکلات فروشیه و دریا و ...
قوقول چرت منو هم پروند...

فکر کن چه ندید بدید بودیم ما

سحر یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:51 ب.ظ http://saharri.blogsky.com

راستی خیلی گناه داشتین که ۴ شنبه تعطیل نشدین..
بوی دماغ سوخته تون تا اینجا اومد...
نمیدونی چه حالی داد...

خیلی احمقن

یک خانوم پرنیان یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:37 ب.ظ http://parniyan27.mihanblog.com/

خوب خاله وقتی توی خواب می خوای بری چرا مالزی آخه!؟ زودی بیا

آخه هنوز از حال و هوای اون سفر بیرون نیومدیم

غزل یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:24 ب.ظ http://www.ghazal-shaho.blogfa.com

راستی عکس چی شد؟؟؟؟؟؟ قرار بود بذاری... نکنه گذاشتی منو خبر نکردی بلااااااااااا

عزیزم
قربون حواس جمع ۳ تا پست قبل گذاشتم که
رمزش همون قبلیه

سیما یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:26 ب.ظ http://alamatetaajob.blogfa.com

کجایی دخمل پیدات نیست اصلا؟....چه خواب بانمکی!..تا باشه خواب سفر. مبارکه خریدات باشه خانوم. شوهر منم همیشه حتی اگه آهی تو بساطش نباشه یه جوری خجالت زده می کنه منو..نمی دونم والا. از این قیافه گرفتن ها تو قوم شوهر زیاد دیده و شنیده شده. نباید اهمیت داد. وگرنه فکر می کنن چقدر مهم شدن حالا مثلا!

ای وای من الان اونجا بودم

سپیده(خاطرات من) یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:28 ب.ظ http://selena0cute.blogfa.com/

سلام عزیزم
مانتوت مبارک باشه
از دست مادرشوهر خواهرت ناراحت نباش
منظور بدی نداشته
عزیزم از خوابت کلی خندیدم
ایشالا بهترین سفرارو میری دوباره

مرسی عزیزم

دست کوچولو دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:26 ق.ظ http://dastkocholo.persianblog.ir/

عجب خوابی بود.. من بودم میگفتم چند ساعت دیگه بیدار می شم که از مالزی برگشته باشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد