خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

افطار

از دیروز بگم که افطار دعوت بودیم.کار جدید قوقول یک جوریه که باید تا ساعت 7-8 بمونه و این یعنی رسما تعطیل شدن دوران طلایی!!

چرا که قوقول جان دیگه نمیرسه بیاد دنبال من و من خودم میرم خونه( اینقدر این همکارا گفتن خوش به حالت همسرت ال و بل و ..حالا چشمش نزنن.. بگذریم)

رفتم خونه یک کم جمع و جور کردم و ظرفهای صبحانه رو شستم و آشغالها رو جمع کردم و رفتم حموم و حاضر شدم تا قوقول بیاد.دیروز یک کم زود اومد که بریم.مامان و بابا و خواهری و نام زدش زودتر رفته بودن و ماهم 7.30 رفتیم بیرون.خیلی به ترافیک برنخوردیم و ساعت 8.10 رسیدیم.

افطار کردیم !! و یک کم صحبت و بعدم موقع غذا شد که سلف سرویس بود.غذاش هم خوب بود و هم اندازه .کم هم نیومد.باقالی پلو ،جوجه باب، کباب کوبیده، زرشک پلو ،سالاد ،هندوانه و ماست و خیار.همراه شربت و نوشابه.

منتها گردان هتل کار نمیرد پس هتل گردان تبدیل به هتل ساکن شده بود!!

ساعت 9.30 اومدیم بیرون که دیدیم طبقه پایین چایی و قلیونه.قوقول گفت بریم اینجا ولی مامان اینا دیرشون بود.واسه همین مامان اینا رو رسوندیم و با قوقول و خواهرم و نامزدش و خواهر شوهر آینده خواهری که رفتن دنبالش رفتیم برای چایی و قلیون.

قوقولم دستت درد نکنه عزیز دلم هم خیلی گرم مهمونداری کرد و هم مهمون خودش بودیم.من و خواهرم اهل قلیون نیستیم ولی بقیه بودن.3 نوع قلیون گرفتن و 2 نوع چایی که سری به سری آورد.

اولیش چایی دارچین بود با نبات که خیلی خوش طعم بود.دومیش هم چایی ترش با نبات که اونم خیلی خوشمزه بود.خوبیش این بود که همه اینها رو دم کرده بودن و لیپتون نبود.تا ساعت 12 بودیم و کلی حرف زدیم و خاطره تعیف کردیم و برگشتیم.

بازم مرسی عزیز دلم.وای خدا قوقول رو برام حفظ کن.عاشقتم.

بابای قوقول کارت عابرش رو که رمزش هم همراهش بوده گم کرده.6 میلیون تو حساب بوده که مثل اینکه تا اینجا ی میلیون و صد ازش کم شده و الان حساب رو مسدود کردن.

بابا هم پریروز رفته بوده جایی که یک میلیون و 300 تو کیفش بوده کیفش رو جا میذاره و خدایی میشه برمیگرده و میبینه دست نخورده همونجا بوده.برای بابای قوقول ناراحت شدم.خدا سومیش رو به خیر کنه.

یک بار هم قوقول رفته بود برای کاری جایی که سند خونه همراهش بود.تو پاکت شناسنامه من و کارت ملی و خلاصه تمام مدارک صاحبان سند همراهش بوده و جا میذاره و میاد.تازه جای دیگه میره و بعد 2 ساعت یادش میاد. وای یعنی من دست و پام میلرزید که بدبخت شدیم ولی خدا خیلی رحم کرد که برگشت و پاکت سرجاش بود بدون کم و کسر.وای یعنی چه فاجعه ای میشد اونوقت.الهی بمیرم که خودش چقدر هول کرده بود.

امروز با قوقول میرم میلاد نور برای لباس.پری شب رفتیم تیراژه چیز خاصی ندیدیم.آخه انگار همه از هم کپی کردن و سری وار دوختن.میگه خارجیه ولی مدلش تو 2 تا مغازه دیگه هم بود.همیشه دوست دارم چیزی که میگیرم خاص باشه و جایی نباشه.اینم ی جور مرض دیگه!!

بعدم رفتیم میلاد نور که راس 10.30 پاساژ تعطیل شد.خاک تو سرتون مردم بعد از افطار میان بیرون چرا بستین.اینه که امروز میریم.

قربونت قوقول جان که پا به پام میای و اینقدرم به دلم راه میای و مجبور نیستم الکی یک چیزی که دوست ندارم بردارم.

نظرات 13 + ارسال نظر
مموی عطــــــــــــر برنـــــــــ سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:33 ق.ظ http://atr.blogsky.com

خوب اگه قیمت لباس برات مهم نیست بدوز خانومی!

والله من تا حالا به ندرت لباس خریدم.
مامانم با اینکه پرستار بود ولی تمام لباسها و مانتو ... ما رو میدوخت هر مدلی که بخوایم ولی الان لباس نامزدی خواهرم رو داره میدوزه دلم نمیاد اینم بندازم گردنش.دوختن بیرون هم زیاد به دلم نمی چسبه

سحر سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:17 ب.ظ http://saharri.blogsky.com

تو اهل قلیون نیستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نصف عمرت بر فناااااااا

اصل و ابدا
یک پک بزنم یک روز سرگیجه و تهوع دارم

سحر سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:18 ب.ظ http://saharri.blogsky.com

واسه لباس به ایران زمین و گلستان هم یه سر بزن

ok

خانم هویج سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:03 ب.ظ http://hawijfamily.danagig.ir

خوشحالم افطاری بهت خوش گذشته.
امیدوارم دیگه کسی توی خونواده ت از این مدل حواس پرتی ها نکنه و چیزای به این مهمی رو جایی جت نذاره چون معلوم نیست همیشه برگردی و اونا سر جاشون باشن.

دقیقا همینطوره

قندک بانو سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:48 ب.ظ http://manozebeliii.blogfa.com


سلام
من از طریق وبلاگ نانازی بانو با وبلاگ شما آشنا شدم
از سبک وبلاگتون خیلی خوشم اومد
برای همین یه وبلاگ به سبک وبلاگ شما زدم
البته اصلا باهم قابل مقایسه نیستن
مال شما کجا و مال من کجا
امیدوارم وبلاگ منم قابل بدونین و هراز گاهی یه سری بهش بزنین
ممنون از لطفت
به امید دیدار

سلام.
ممنون عزیزم لطف داری
من چیز خاص و سبک خاصی ندارم همینم که هستم خوبی از خودته که اینجوری برداشت میکنی

هستی(سکوت پاییز) سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:26 ب.ظ http://sokotepaeez.blogfa.com/

خدا قوقول حفظش کنه.من معمولا لباسمو از ۲۵ شهریور میگیرم .همه جور لباس همه سایز هست .در مورد جا گذاشتن مدارک باید بگم اون روز که مامانم بیمارستان بستری بود.من رفتم بیمه دانا برای معرفی نامه خلاصه از بس گفتن برو طبقه ۴ و۳ ۲ ۵ آخر مدارکو تو یه طبقه جا گذاشتم و گم کردم.وقتی فمیدم چنان زدم تو صورتم که قرمز شده بود چون همه چی داخل اون کلاسور بود.خلاصه همه طبقات گشتم خدا را شکر پیدا کردم

دیروز از میلاد نور خریدم.
خدا رو شکر.جمع کردن مدار هم خیلی سخته

فاطمه سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:24 ب.ظ http://mysweetangels.blogfa.com

سلام. خوبی خانم گل؟ خوشحالم بهتون خوش گذشته خدا همسرتون رو براتون حفظ کنه.
همسر من هم تو فرودگاه امام کارت و رمزش رو گم کرد و از اونجایی که دیر متوجه شدیم سه میلیون تومان باهاش خرید کردن و از حسابش برداشتن. خوب پیش میاد فدای سر همتون.
مرسی از لطفت عزیزم باعث سعادت و خوشحالیم هستش که بتونم ببینمتون امیدوارم موقعیتش پیش بیاد.
پیشاپیش عیدتون مبارک. خوش بگذره

مرسی عزیز
وای ۳ میلیون؟؟؟
یعنی حقوق ۳ ماه و نیم من.وای خیلی زور داره به خدا.
عید شما هم مبارک

خواننده خاموشه... سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:28 ب.ظ

واییییییییییییییییییییییی خدایا شکرت...چه پست شادی بود...الهی همیشه شاد باشی مادر..خیلی خوب بود

مرسییییییییییییی از لطفتون
راستی شما ایمیل ندارید؟
احتیاج دارم

آرام سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:50 ب.ظ

خیلی برای پدر قوقول ناراحت شدم...نمیشه ردش رو پیدا کرد؟آخه چطور توسته یک میلیون بگیره؟از بانک که امضا میخواد از عابر بانک که بیشتر 200نمیده!!

باهاش خرید کرده و منتقل کرده به حساب کسی
خداییش خنگول بوده به حساب کسی منتقل کرده چون اون حساب رو بهشون دادن برای پیگیری

مادرخانومی چهارشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:13 ق.ظ http://na1360.persianblog.ir

ای بابا عجب اتفاقی... چرا پدر شوهرت فوری نرفته مسدود کنه حسابشو که اینقدر ازش برداشت بشه.. آخه از عابر بانک بیشتر از 200 تومان در روز نمی شه برداشت...
خوبه که شوهرت همراهته ..شاد باشید

دیر فهمیده که کارتش نیست
باهاش خرید کردن و به حساب کسی منتقل کردن.در حال پیگیرین تا خدا چی بخواد

آرام چهارشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:02 ق.ظ

آخیش...........ایشالا پیگیری بشه و پیدا بشه .......لباس مبارکت باشه.....خواهر عروس....آه آه....(صدای دست و رقص بود ها؛)...)

مرسی عزیزم
شنیدی میگن:
من منم من منم خواهر عروس منم
جای من بالا بگیرید اصل کاری هم منم

فلفل بانو چهارشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:17 ب.ظ http://pepperandsald.persianblog.ir/

من و نمک خان هم این روزا با مشکل ترافیک برای رسیدن به افطاری روبرو بودیم.
هر دومون هم قلیون دوست داریم و اکثرا میریم فرح زاد و کن
منم درگیر لباس خریدنم آخه ۲۹ شهریور عروسی پسر خواهرشوهرمه.

فرحزاد رو دوست ندارم خیلی شلوغ و پلوغ میشه ولی کن رو ترجیح میدم

دست کوچولو سه‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:14 ق.ظ http://dastkocholo.persianblog.ir/

منم یکبار چیز مهمی رو جا گذاشتم جلوی ای تی ام و وقتی که بعد از برگشت یک مسیر طولانی دیدم سرجاش هست خیلی خوشحال شدم. یه نفس راحت کشیدم و گفتم خدایا شکر.

واقعا حال بدی به آدم دست میده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد