تصمیم گرفتم که دیگه واقعا این تنبلی مفرط رو کنار بذارم و یک کم هم بپردازم به علایق خودم.چیزی که 4 سال تو دانشکده هنر و معماری رفتم و اومدم و به خاطر شرایط گند و ... این جامعه و عدم توجه به هنر و رشته های هنری به صرف اینکه زبان انگلیسی بلد بودم ( که اونم از اصرارها و پیگیری مداوم اول مامان و بعد بابا بود ) برم تو یک شرکت تو بخش بازرگانی و الان با ارتقا شغلی تازه بشم مسئول بخش لجستیک و مکاتبات و قراردادهای خارجی !!
دور از رشته و علایق شخصی خودم.
یادمه اولین نمایشگاه طراحی و نقاشی شال و روسری که گذاشتم چقدر شوق و ذوق داشتم. در کنارش کارای ویترای و نقاشی روی شیشه هم بود.
دقیقا 5 سال پیش!!
در هر صورت ی سری الگو آماده و ی سری هم طراحی کردم که انجام بدم.وسیله کم دارم که باید با قوقول بریم بازار و پنج شنبه تهیه کنم. در کنارش می خوام کارای طراحی و نقاشی روی آینه و سطوح دیگه رو هم شروع کنم.
مامان دیروز رفته شمال تا ی هفته پیش خالم اینا و بعدش با مامان بزرگم برمیگردن.
بازم اون حس بد وگند استرس رو دیروز داشتم تا مامان برسه.اینم اخلاق گند من که هر وقت مسافر داریم بدترین اتفاقات از ذهنم میگذره و خیلی هم پیش میره تا طرف برسه به مقصد. خدا رو شکر بدون مشکل رسید.
با قوقول دیروز رفتیم ساعتش رو که برای تعمیر داده بودیم بگیریم.خدا رو شکر درست شد وگرنه 100 هزار تومن کادو تولدش رفته بود رو هوا. ( البته دقیق یادم نیست بهم تخفیف داده بودا ولی چقدرش یادم نیست )
از اونورم رفتیم خونه مامان قوقول.چند روز بود هوس لوبیا پلو کرده بودم. اونم مال از نوع مادر شوهریش. نمی دونم چیز خاصی نداره ولی من از مزه این غذایی که میپزه خیلی خوشم میاد. قوقول عصری به مامانش گفته بود بپزه.رفتیم ولی من بوی ماکارونی حس میکردم.قوقول به مامانش گفت چرا لوبیا پلو نپختی چون .... ( اسم منو گفت ) دوست داشت گفته بودم. که گفت آخه تو ساعت 5 گفتی فرصت نبود حالا فردا شب بیاید حتما درست میکنم.که گفتیم نه انشا الله دفعه بعد. برای نهار امروزمون هم مامان قوقول قرمه سبزی داد برامون.دستش درد نکنه چون اگر نمیداد قوقول جان امروز نیمرو باید می خورد.خوب پس همه جور غذا داشتیم الا لوبیا پلو.
اتفاق خاص دیگه ای تو این چند روز نبوده جز ی قرار ملاقات در روز شنبه که هم براش هیجان داشتم و هم خوشحال بودم.
بعد از اونم خیلی خوشحال بودم که با دوست خوبی آشنا شدم.قوقول میگفت منم خوشحالم که تو این همه بعد از دوران دانشکده بالاخره با یکی قرار گذاشتی تا بری بیرون .ورزش که نمیری کلاس خاصی هم دوست نداری بری لااقل این طوری روحیت باز میشه و من خیلی خوشحالم.
کار خوبی میکنی که میخوای به هنرت برگردی...بخصوص که هنر ذهن و روان ادمو صیقل میده و از تنش خلاصش میکنه.....امیدورام به زودی نمایشگاه بزنی و ما هم دعوت بشیم!!!!
راستی چه خوبه که دستپخت مامان قوقول رو دوست داری من دیشب به زور ماهی خوردم....نمیدونم چرا غذاهاش طعم ندارند!
درمورد قرار شنبه ات...وای....حتما ادم جالبی بوده که انقد خوشحال شدی(به این میگند قرارشیفتگی)اما اون طرف هم خیلی هیجان زده بود...کلی دوست داشت ببینه نظر تو راجع بهش چی بوده!!.....دیوونه است!!!
قربونت ماهی که میپزه من حام بدتر از تو میشه
ولی خداییش بقیه غذاهاش خوبن
در مورد قرار شنبه هم آره آدم جالبی بود مخصوصا موقع معرفی خودش
دیوونه هم نبود همه دوست دارن نظر دیگران را در مورد خودشون بدونن
وای خدای من
چی می شنوم؟
نمایشگاه طراحی و نقاشی شال و روسری ؟؟؟؟؟؟؟
کارای ویترای و نقاشی روی شیشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خدای من
آفرین بر تو ای دختر خوب و هنرمند
خیلی لذت بردم وقتی متوجه شدم هنرمندی!!!!!!!
خدا را شکر ساعت درست شد
الهی همه مسافرها صحیح و سالم به خونه هاشون برگردند
دختر خوب انرژی های منفی را از خودت دور بگردان
اولش فکر کردم مادرشوهرت از بدجنسی اش لوبیا پلو نپخته ولی وقتی دیدم قرمه سبزی داد متوجه شدم که اشتباه کردم
خدا من را ببخشد
خوشحالم که دوست پیدا کردی و ...
منتظر عکسهای کارهایت هستم جیگر
شاد باشی
بوس بوس
:-*
مرسی عزیزم
اونقدر نوشتت تشویقم کرد ه انگیزم هم بیشتر شد
نه مادرشوهرم آدم بدجنسی نیست
بازم ممنون
ببینم مگه خودشو چطور معرفی کرد؟....خودش یادش نمیاد!!
درضمن کلی بهت حسودیم شد...کاش مادر همسر ما هم اهل غذا تعارف کردن بود....یا لااقل وقتی پسرش میرفت پیشش واسش غذا میپخت که من مجبور نباشم دوروز غذا بپزم و برم برره!!!
خوب من فکر میکنم اگر من زودتر میرسیدیم اصلا نمی دونستم چی کار کنم حتی اگر احتمال می دادم طرف مورد نظرم جایی واستاده میرفتم جلو چی میگفتم؟؟
جز اس ام اس زدن چیزی به ذهنم نمی رسید ه نثلا برم جلو بپرسم شما با کسی قرار داری
خوب این روش جالبی بود.
من که الان تنبل تر شدم ... امیدوارم تنبلی بهار یهو نیاد سراغت .. اگه بتونی بجنگی و پیروز بشی یه موفقیت بزرگه
پیش به سوی موفقیت ..
ممنون از انرژی مثبتت
خیلی خوبه که آدم کاری رو انجام بده که دوست داره:)
بله و اینکه همتش رو هم داشته باشه
خدا را شکر مادرشوهر خوبی داری
قدرش را بدون
منتظر کارهایت هستم عزیزم
بوس بوس
بد و خوبی بهم است
مرسی عزیزم
وووووووووووووویییییییییییییییی
خانومی اصلا باورم نمیشه اینقدر خفن هنرمندی
بابا دمت قیژژژژژژژژژ
من اگرچه هیچ هنری ندارم اما هنرمندا رو خیلی دوس میدارم
طراحی شال و روسری که دیگه تهشهههههه
میگم این دوس جونتو ملاقات باهاش که هی ازش میگی رو یه پست کن ما بفهمیم چی جوری خودشو معرفی کرد و اینا دیگه...
نه که فکر کنی من فضولماااااا
نه بابا این همه تعریفی هم نیست
خوب ما همدیگرو نمی شناختیم منم همچین گ..ز پیچ میشم تو این مواقع اصلا نمی دونم باید چی کار کنم حالا رفتم سر قرار طرف رو چجوری بیابم ولی اون اومد جلو گفت شما با کسی قرار دارید
خوب دیگه اونقدرم خنگ نبودم که نفمم چرا این سوالو کرده
ولی اگر خودم زودتر میرسیدم عمرا جز زدن اس ام اس راهی به نظرم نمی رسید