سلاممممم
امروز حالم بهتره.
3 شب پیش که به استیصال کامل رسیده بودیم و خواهری استغفرالله کفر میگفت که مامان خیلی عصبانی شد و .........
شبش که اومدیم خونه رفتم حموم و وضو گرفتم و نماز خوندم هر چند نماز خوندنای من شاید سالی 10 دفعه بوده ولی عهد کردم که مرتب بخونم
برام جالب بود از حموم که اومدم دیدم قوقول هم داره نماز می خونه که خیلی تعجب کردم اونم مثل من سالیانه میخونه ولی بدون اینکه بهم بگیم با هم دوباره شروع کردیم
خلاصه اون شب خیلی به درگاه خدا التماس کردم و اشک ریختم که کمکمون کنه.میگن خدا آدم رو به مو بند میکنه ولی مو رو پاره نمیکنه و اگر آدم در اوج ناامیدی چیزی بخواد خدا کمکش میکنه!
صبح که رفتم سر کار با مامان تلفنی صحبت کردم که گفت یکی از دوستای بابا یک آدرس داده که بره برای مشکل بابا 2 ساعت بعد مامان زنگ زد هقهق گریه میکرد تو خیابون و میگفت خدارو شکر یکی از مشکلات داره حل میشه و امیدی هست و قول مساعدت دادن
باورم نمیشد
خداوندا خطا گفتم ببخشای
( الان مامان زنگ زد گفت اون یکی کار هم شاید درست بشه ای خدا ممنون امیدوارم اون کار هم بشه)
واقعا خدا گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری
و اما پری شب از بیرون اومدیم شام که خوردیم تا نشستیم دیدیم صدای دعوا میاد جیغ اونم از نوع بنفش
حالا من دارم با جون کندن پنجره آشپز خونه رو باز میکنم آخه پرده مدل داره روی پنجره رو گرفته که قوقول گفت بابا خودت رو نکش بیا اینجاست خبرا
دیدم آیفون تصویری رو برداشته و سیاحت میکنه منم زودی گرفتم
وای چه خبر بود . طبقه اولی ما حدود 2 هفته پیش عروسی پسرش بود که از همه خواستن ماشین تو پارکینگ نذاریم تا اونجا شام بدن البته از طریق مدیر ساختمان به ما اعلام شد و نه دعوت خشک و خالی نه فرداش یک شیرینیی و نه تشکر
تازه صبح عروسی ساعت 8 اقا داماد زنگ خونه ما رو زده بیاید ماشین و بردارید می خوایم پارکینگ رو بشوریم ( خوبه با بیل نیومد بگه)
بگذریم انشا الله همه خوشبخت باشن ولی......
دیدیم مادر عروس و مادر داماد و داماد دعواشون شده من نمی دونم کی کی رو زده بود ولی صدای جیغ و داد و فریاد وسط کوچه اصلا افتضاح بود
دلم برای عروس و داماد سوخت البته عروس رو آوردن تو همون خونه زندگی کنه واقعا وحشتناک و سخته
خلاصه 2 ساعت تو سرو کله هم زدن و آخر سر اونقدر مادر عروس جیغ زد که دخترم رو بدید که مادر پسره به غلط کردن افتاده بود میگفت بردار فقط برو اونم گوشش رو گرفته بود میگفت زدین تو گوشم پرده گوشم پاره شده الان میرم کلانتری
فکر کنید دخترش که اومد با کمال خونسردی به مادر پسره گفت دستت درد نکنه خدا پشت و پناه پسرت فقط الان میرم درمانگاه اگر گوشم طوری شده با مامور بر می گردم
خلاصه اینا فکر کنم تا صبح منتظر مامور بودن که نیومد خداروشکر.
واقعا زندگی با مادر شوهر توی یک اپارتمان فاجعست حتی اگر فرشته هم باشه خیلی سخته درسته واحد اونا بزرگه و حدود 160 متره ولی آدم اصلا استقلال نداره خدا کمکشون کنه.
واقعا هر کس برای خودش مشکلی داره که بزرگه
الهی مرا آن ده که مرا آن به
سلام.
وب بسیار خ?وبی داری.
تقاضای تبادل لینک دارم.
اگه مایلید یه نظر تو وبلاگم بدید.
همچنینن وبلاگ ما به نویسنده خوبی مثل شما نیاز داره.
بازم اگه مایلین یه نظر تو وبلاگم داده و آیدی خودتون رو بدین تا براتون دعوتنامه ارسال بشه.
همچنین کد افزایش آمار وبلاگ و سایت در وبلاگ ما.
وبلاگ ما:www.apvt.blogsky.com
بازدیدهای ما بالا تر از 1000 (هزار) تا در روز است.
ممنون.
سلام خانومی
وای دلم کلی واسه این عروسه سوخت.
زندگی ، اونم اولش ، اونم این جوری.
راستی خیلی خوشحال شدم به خاطر اینکه داره مشکلات حل میشه ، واقعا خوشحالم.
منم دلم سوخت انیدوارم مشکلشون حل بشه
ممنون منم امیدوارم زودتر مشکل خودمون هم حل بشه
دعا کن برام عزیزم
عزیزم ای شالا که زودتر مشکلات حل بشه..
خدا نگذره از ادمایی که اینجوری میرن دختر دسته گل مردمو با خواهش و تمنا میگیرن و میارن و ۱۰۰۰ بلا و مصیبت سرش میارن. واقعا که