خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

کنارم بخواب

کنارم بخوابو به دورم بتابو
از این لب بنوش چو تشنه که آبو  

گل آتشی تو حرارت منم من
که دیوانه‌ی بی‌قرارت منم من  

خدا دوست دارد لبی که ببوسد
نه آن لب که از ترس دوزخ بپوسد
خدا دوست دارد من و تو بخندیم
نه در جاهلیت بپوسیم، بگندیم 
 
کنارم بخوابو به دورم بتابو
از این لب بنوش چو تشنه که آبو  

گل آتشی تو حرارت منم من
که دیوانه‌ی بی‌قرارت منم من  

بخواب آرام پیش من، لبت را بر لبم بگذار
مرا لمسم کن و دل را به این عاشق‌ترین بسپار
بخواب آرام پیش من، منی که بی تو می‌میرم
لبت را بر لبم بگذار که جان تازه می‌گیرم
 
خدا دوست دارد لبی که ببوسد
نه آن لب که از ترس دوزخ بپوسد
  
خدا دوست دارد من و تو بخندیم 
 نه در جاهلیت بپوسیم، بگندیم  

کنارم بخوابو به دورم بتابو
از این لب بنوش چو تشنه که آبو  

گل آتشی تو حرارت منم من
که دیوانه‌ی بی‌قرارت منم من  
  
دیشب قوقول این آهنگ رو ریخت رو موبایلم از صبح هم او اومدم بهش گوش میکنم 
آدم که غمگینه این چبزا آرومش میکنه ( شعر مربوط به دکتر شاهکار بینش پژوهه)
  

روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت

 این چند وقت اصلا حال و حوصله نوشتن نداشتم 

مشکلات حل نمیشن هر روز داره بدتر هم میشه 

همش به خدا میگم خداجون آخه تا کی و چقدر می خوای ما رو امتحان کنی 

به بزرگی خودت خسته شدم 

ولی با خوندن متن زیر یک کم آروم میشم 

 

------------------------------------------------------------------------------------- 

روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت، فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می‌گفت: می‌آید، من تنها گوشی هستم که غصه‌هایش را می‌شنود و یگانه قلبی‌ام که دردهایش را در خود نگه می‌دارد و سر انجام گنجشک روی شاخه‌ای از درخت دنیا نشست.
فرشتگان چشم به لبهایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:

"
با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست". گنجشک گفت: لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی‌هایم بود و سرپناه بی کسی‌ام.

تو همان را هم از من گرفتی. این توفان بی موقع چه بود؟ چه می‌خواستی از لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟ و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانه‌ات را واژگون کند. آنگاه تو از کمین مار پر گشودی. گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود. خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی‌ام بر خاستی.
اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه‌هایش ملکوت خدا را پر کرد 

 

تعطیلات من و قوقول

تعطیلات من و قوقول

روز چهارشنبه که عید بود نهار خونه مامان اینا و شام خونه قوقول اینا بودیم.البته شبش اصلا خوب نخوابیده بودم چون می ترسیدم برای نماز عید خواب بمونم

( حالا بگو تو خیلی روزه گرفتی که میترسی خواب بمونی) ولی واقعا یک حسی میگفت حتما بخونم خلاصه از ساعت 7 بیدار بودم و قوقول هم صدا کردم حالا ساعت  هفت و نیمه میخواد حموم هم بره میگم پاشو میگه زوده نیم ساعت دیگه میگم آقای آیت الله خودمون که حفظ نیستیم باید با تلویزیون بخونیم اونم 8 شروع میشه

شما 8 می خوای بلند شی خلاصه پاشده حاضر شده میگه بیا صبحانه هم بخوریم دارم می میرم

فکر کنید یک پام تو آشپز خونه یک پام جلو تلویزیون و آماده دویدن که هر لحظه ......... افتخار بده نماز رو شروع کنه

خلاصه ساعت 1 رفتیم قنادی و شیرینی خریدیم و نهار رفتیم خونه مامان اینا که جاتون خالی نهار ماهی و باقالی قاتوق داشتیم

این قوقول با اینه ترکن ولی شب و روز بهش باقالی قاتوق بده آی حال میکنه تازه ماهی شور هم باید باشه

( این از ما شمالی تره)

خلاصه عصر هم رفتیم خونه قوقول اینا که البته آخر وقت یک ضد حال هم خوردم چون فهمیدم مامان قوقول

کادوی روز تولدش رو که با اون بساط خریده بودیم  

برده عوض کرده ( خرم اگر این بار کادو بخرم پول میدم فقط)

خلاصه اومدیم و شب بعدش هم خودمون مهمون داشتیم که به پیشنهاد قوقول کباب بناب سفارش دادیم ( البته من می خواستم باقالی پلو با گوشت درست کنم که قوقول گفت نه بابا چرا خودت رو عذاب میدی ؟ خوب منم گفتم شاه می بخشه شاغلی نبخشه؟؟ گفتم باشه عزیزممممممممممممم)

روز جمعه هم صبح با قوقول رفتیم بوستان من کرم و لوازم آرایش خریدم و عصر هم  فوتبال دیدیم

تازه ساعت 8 دارم فکر میکنم نهار فردا و شام چی که زودی پریدم عدس پختم و برنج گذاشتم و عدس پلو کردم .گوشت و مایع هم داشتم فقط گرم کردم و با کشمش و پیاز داغ ساعت 9 شام حاضر بود

( اونقدر خودم رو تشویق کردم و آفرین گفتم به سرعت عملم که نگو)

طبق معمول ساعت 1 هم  MBC ACTION  که خدا لعنتش کنه فیلم شروع کرد و باعث شد من بازو صبح دیر بیام

( پریشب هم ساعت 2 بیخوابی زد به سرم که رفتم دیدم بهبه فیلم ترسناک داره و هی دیدم هی لرزیدم هی به خودم فحش دادم و هی قوقولو دعوا کردم که چرا خوابه و چرا صدا در میاره تو خواب و من قبض روح میشم

مرضه دیگه کاریش نمیشه کرد)

(البته فقط به خاطر فیلم دیر نیومدم ، یک پشه ..... سگ دماری ازمون درآورد که نگو همش شیرجه میزد بره تو گوشمون آی عین زبل خان هر نیم ساعت تو اتاق دنبالش بودم آخر هم نفهمیدم کدوم گوری رفت اه اه اها)

برای همسر خوبم

برای همسر خوبم

عزیزم

تو حساس ترین مرحله شغلی قرار گرفتی و میدونم که میدونی دغدغه های فکریت دغدغه های منم هست

همسرم امروز روز بزرگی برای من و تو محسوب میشه

3 سال از روزیکه قدم به خونه مشترکمون گذاشتیم میگذره

عزیزم 3 سال با هم بودیم /گفتیم/ خندیدیم /گریه کردیم/ شادی کردیم /غمگین شدیم/ دعوا کردیم/آشتی کردیم

شدی پناهگاه درد و غصه هام بعد از خدا

عزیزم دوستت دارم و به خودم می بالم برای انتخاب همسری مثل تو

حس جدید

یک حس جدید پیدا کردم

خواهشا ازم انقاد نکیند یا تو دلتون نگید چه آدم بیخودیه چون این جوری نیست.

یک مدت زیادی بود تقریبا 3 سال و از زمانیکه پدرم دچار اون مشکل شده بود که بدجوری به همه حسودیم میشد طوریکه اونقدر ناشکر شده بودم که زندگی آروم و بی دغدغه خودم برام با رزش نبود.

روزی هم که خونه خریدیم از ته دل خوشحال نبودم.

اینکه خدا چقدر به ما لطف داره که اول زندگی خونه خریدیم و ماشین گرفتیم و هر دوتا مون کار خوب داریم و از همه مهمتر سلامتیم  هیچ کدوم به چشمم نمی یومد

خدا منو ببخشه هم حسادت میکردم هم بخیل شده بودم و نا شکر

اگر کسی چیزی می خرید ناراحت میشدم که چرا مامان و بابام بعد از یک عمر که به اینجا رسیدن یک شبه اون طوری شد حالا بقیه این جوری ولی به روم نمی آوردم

با دیدن دوو سیلو غم عالم میومد تو دلم چون ماشین بابا بود

خلاصه خیلی بد شده بودم

تا اینکه از 3-4 روز پیش که مشکل جدیدتری پیش اومد و من از خدا خواستم که حداقل این یکی از سرمون رد بشه و یک روزنه های امیدی پیدا شد که صد در صد هم نیست ولی این حالم از بین رفت

گفتم خدایا راضیم به داده و ندادت شرمنده افکار بدم هم هستم

نمی خوام از خودم تعریف کنم ولی خیلی آدم احساساتی هستم و تا اونجا که بشه و از دستم بر بیاد کمک میکنم چه مادی و چه معنوی و اگر خودم نتونم از دیگران کمک میگیریم این حالت من و مامان و بابام بیشتر دارن

ولی اون مدت از فشار زیاد افکار گند هم سراغم میومد.

حالا خدایا ازت می خوام تو این شبهای عزیز که اون افکار بد و منفی دیگه سراغم نیاد.

خداوندا خطا گفتم ببخشای

تو بر من سینه ای بی کینه دادی

مرا همراه این درد و مصیبت

دلی روشنتر از آینه دادی

خدایا دلم آرومتر شده ممنون که این بنده گناه کارت رو فراموش نکردی

روز 2 شنبه هم نذرو رو ادا میکنم

الهی همه حاجت روا بشن