خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

گل رز صورتی

دیروز قوقول باشگاه داشت و اومد دنبالم و من و رسوند خونه و رفت فوتبال. 

منم یک کم استراحت کردم و گفتم بهتره عدس پلو درست کنم هم برای شام هم برای نهار فردا. 

یک ظرف ژله هم درست کردم چون قوقول دوست داره. 

داشتم کارامو میکردم که موبایلم زنگ زد و برداشتم دیدم مدیر عاملمونه. 

سلام و علیک کردیم گفت بابا اومدن پیش من بعد یهو گفت چرا صدات ناراحته که من زدم زیر گریه 

خیلی باهام حرف زد و گفت بهت قول نمیدم چون توی شرکت دستم بستست الان وضع مالی همه شرکتها خرابه 

ولی هر کاری بتونم انجام میدم وخیلی متاسفم که آدمی با شخصیت پدرت که هم فرهنگی و هم اهل هنر و موسیقی و اینقدر آدم درستیه این مشکل براش پیش اومده 

 

منم ازش تشر کردم که با این مشغله و اداره شرکت به این بزرگی و با مسئولیت زیاد و حساسش برا ما وقت گذاشته و الانم به من زنگ زده 

خیلی شرمنده شدم که گفت این حرف و نزن و من بعد از برگشتن از ماموریت کار رو دنبال میکنم 

 

خیلی برام ارزش داشت که آدمی با این جایگاه و شخصیت و این درگیری کاری باز به فکر کارمندش هست ( البته همیشه میگه  رو من و قوقول رو خیلی حساب میکنه و به بابا هم گفته بود هردوشون برام عزیز و مهمن) 

 

خلاصه قطع کردم و بعد از یک کوچولو گریه حالم بهتر شد و رفتم تو آشپز خونه. 

۱ ساعت بعد هم قوقول اومد و یک دسته گل رز صورتی خوشگل برام خریده بود. 

و گفت این مدت که فشار کارم زیاده تو تذیت شدی و تحمل میکنی. 

 

منم خیلی خوشحال شدم و همه رو تو گلدون چیدم و شب هم موقع خواب بریدم تو اتاق خوابمون و روی دراور گذاشتم تا عطر عشق اونجا هم بپیچه. 

 

عزیزم دوست دارم یک دنیا و ازت ممنونم

ساعت ۵

 الان ساعت  ۴ و ۳۱ دقیقه

 

امروز قراره بابا ساعت ۵ بیاد شرکت با مدیر عاملمون صحبت کنه. 

وای خدایا 

بازم همون دلشوره بازم همون نگرانی و دل بهم خوردگی 

باز هم استرس 

خدایا کی این استرسهای من تموم میشه 

کی 

کی 

کی 

 

دلم برای بابا سوخت 

از بسکه از دیروز و پریروز گفتم  

اینو نگی اونو نگی 

 نیای به منشی بگی من پدر فلانیم ( آخه اینجا همه فضولن می خوان ببینن چرا فلانی اومده)

این جوری لباس نپوش 

کراوات نزن 

شیرینی نخر 

شکلات بخر 

نه شلات نخر 

شیرینی بخر   

 

الانم زود رسیده گفتم نیا بالا 

گفت باشه قدم میزنم و نیم ساعت دیگه میام

 

اه الهی بمیری ا.... که اینهمه باباتو اذیت کردی 

 

ولی چه کار کنم 

محیطه کاریمه همه خاله زنک و فضول 

دلم داره پاره پاره میشه

مسکن مهر

دیروز بالاخره بعد از چند ماه از مسکن مهر زنگ زدن که بیاین یک میلیونتون رو بریزید به حساب. 

از صبح هم قوقول رفته دنبال کاراش. 

خیلی اعصابم خورده  

با اینکه چند بار ازشون سوال کردم و به مدیر عامل منطقه خودمون هم زنگ زدم و پرسیدم که مطمئن شم اگر من خونه به نامم باشه ( البته ۳ دانگش به نام منه و ۳ دانگ هم مامان قوقول که چون یک خونه کوچولو داشت و اون رو فروخت و گذاشت روی پول ما باهم شریک شدیم)همسرم میتونه ثبت نام کنه و اونا هم هر دفعه گفتن موردی نداره فقط مطرح نکنید ولی بازم می ترسم  آخه همارم میگه چون تعهد محضری دادین اگر بفهمن دیگه پولتون رو پس نمیدن !!!!!!!  

 

بعدشم من فکر میکردم ۶ میلیون دیگه باید تو ۳ سال دیگه بدیم ولی امروز گفتن ۹ میلیون 

خوب  ما الن ماهی نزدیه ۴۰۰ تومن قسط میدیم حالا باید ماهی حدودا ۲۰۰ تومن دیگه کنار بزاریم تا این سالی ۳ میلیون هم جور بشه 

 

اخه چه جورییییییییییییییییی پس بقیه خرج و برج چی میشه؟؟؟ 

ولی خدا بزرگه حتما جور میشه

خدا آخر و عاقبتمون رو بخیر کنه

ای وای روز چهارشنبه مدیرمون ساعت ۴ اومد.تا دیدمش دیدم قلبم همچین طپش گرفته بود که گفتم الان از دهنم بیرون میفته. 

وقتی رفت تو اتاق یک ربع بعد زنگ زدم و گفتم اگر وقت داشته باشین من کری باهاتون داشتم که گفت دارم میرم جله و باشه برای شنبه یا یکشنبه. 

واقع مثل یخ وا رفتم.چون ما وقت زیادی نداریم. 

وسایلم رو جمع کردم که تو راه پله دیدمشو 

 گفت کارت که مهم نیست 

گفتم چر  

گفت الان ی مقدارش رو بگو 

گفتم تو راه پله نمیشه 

گفت در مورد چیه 

گفتم اینجا نمیشه ببخشید 

گفت باشه پس من باهاتون تماس میگیرم 

 

فقط خدا میدونه از چهارشنبه عصر تا امروز چی کشیدم 

امروز هم از صبح خیلی استر داشتم تا ساعت ۴ که خودش زنگ زد که بیا. 

 

وای خدا مردم و زنده شدم تا بهش گفتم 

ولی گفتم همه چیو 

اونم گفت اولا متاسفم که اینو میشنوم 

دوما اگر این شرایط برای ما هم خوب باشه حاضرم استفاده کنم تا به پدرت کمک بشه 

 

بعدم گفت  موضوع رو  جدی دنبال کن من هم سعی میکنم کمکت کنم 

 

باورم نمیشه که بهش گفتم 

خدایا شکرت 

داشتم از استرس می مردم 

 

ای خدا بقیش رو به خودت می سپارم کمکمون کن تا موضوع خوب پیش بره

ای خدا

ای وای خدا 

از استرس و ترس دارم می میرم اصلا تمام دل و رودم داره میاد تو دهنم  

دستام یخ کرده و دلشوره امانم رو بریده 

امروز می خوام در مورد مشکل بابا با مدیرمون حرف بزنم 

یک راهی برامون باز شده اما یک حامی لازم داره 

ای خدا پی همه چیزو به تنم مالیدم 

فقط منتظرم مدیرمون بیاد و برای بعد از وقت اداری ازش وقت بگیرم 

باورتون میشه؟؟ 

زده به سرم ولی می خوام همه راهها رو امتحان کرده باشم 

وای خدایا بهم نیرو بده بهم قدرت و توان بده 

خدایا کمم ن تا حرفامو بزنم 

خدایا کمکم ن یک وقت مدیرمون برداشت بدی نکنه 

خدایا کمکمون کن 

خدایا نفسم داره بند میاد دلم درد گرفته و دل پیچه گرفتم 

خدایا به بزرگیت قسم دستمون رو بگیر 

خدایا محتاج کمکتیم ای خدا 

اصلا تمرکز ندارم 

اگر نشه چی؟ 

اگر جریانو بفهمه ولی کاری از دستش برنیاد چی؟ 

ای وای نفم بریده 

ای خدا همراهم باش 

خدایا..........