خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

31 شهریور ماه سال 1384 در چنین روزی

31 شهریور ماه سال 1384 در چنین روزی:

من و همسرم با هم، هم پیمان شدیم که تا آخرین روز زندگی ، در غمها و شادیها، در خوشیها و ناخوشیها ، در شکستها و پیروزیها و در تمام روزهای خوب و بد زندگی در کنارهم خواهیم ماند.

من انتخاب کردم و خوشحالم از اینکه مهمترین انتخاب زندگیم، بهترین انتخاب هم بوده. 

همسر عزیزم سلامتی/ خوشبختی / موفقیت در کار/ آرامش فکری و روحیو تمام روزهای قشنگ

رو در کنار تو از خدا خواستم و بدون تو هیچ چیز. 

 

سال گذشته در چنین روزی این متن رو برای این تاریخ نوشتم و خوشحالم که امسال هم عاشق تر از سالی که گذشت هستم : 

 

برای همسر خوبم 

عزیزم

تو حساس ترین مرحله شغلی قرار گرفتی و میدونم که میدونی دغدغه های فکریت دغدغه های منم هست

همسرم امروز روز بزرگی برای من و تو محسوب میشه

3 سال از روزیکه قدم به خونه مشترکمون گذاشتیم میگذره

عزیزم 3 سال با هم بودیم /گفتیم/ خندیدیم /گریه کردیم/ شادی کردیم /غمگین شدیم/ دعوا کردیم/آشتی کردیم

شدی پناهگاه درد و غصه هام بعد از خدا

عزیزم دوستت دارم و به خودم می بالم برای انتخاب همسری مثل تو

سفر اردبیل

مسافرت اردبیل که کنسل شد و در اصل بهم خورد.

چهارشنبه از سرکار که رفتم خونه زودی نهار فردا رو شامی بود آماده کردم و رفتم سراغ بستن ساکها.ساک خودم رو بستم ساک قوقول رو هم آماده کردم تا خودش بیاد و یک نگاه بندازه ببینه چیز دیگه ای می خواد یانه.

وقتی اومد خونه اصلن حالش خوب نبود و سرگیجه و تهوع شدید داشت.گفتم یک کم بخوای یک شربت هم داد بهش گفتم شاید فشارش افتاده.یک ساعتی گذشت که حالش خیلی بد بود گفتم می خوای بریم دکتر که گفت آره.پس حالش خیلی بد بود چون به همین راحتی قبول نمی کنه بره دکتر.

اصلا رانندگی هم نمی تونست بکنه من هم که راننده نیست و خیلی بده، زنگ زدم آژانس اومد و رفتیمدم خونه مامان قوقول درمانگه عمار.

دکتر دید و سرم و آمپول داد.شب هم قرار بود یک سر بریم خونه قوقول اینا چون تولد مامانش بود و این شد که کادو هم نشد بگیریم.

زنگ زدم خونه قوقول اینا که بگم منتظر نباشن و ما نمی آییم که مامان قوقول باباشو فرستاد درمانگاه و داداشش هم از بیرون اومد اونجا .

سرم که تموم شد ما رو بردن خونه خودشون تا شب برسونن.ما هم  سر خیابون پیاده شدیمو اونر خیابون یک عطر فروشی بود که یک عطر هم کادو گرفتیم و رفتیم.

شب اومدیم خونه و زنگ زدیم به دوستامون و مسافرت رو کنسل کردیم.

شب قوقول خیلی بدتر شد و دل درد و دل پیچه و ا س ه ا  ل شدید شد.

فرداش عصری دوباره رفتیم دکتر که گفت عفونت روده است و دوباره سرم و کلی آمپول و دارو و .....

خلاصه از دیروز یک کم بهتر شد.

شبش هم که مهمونی دعوت بودیم و با خواهری رفتیم برای بچه ها که دانشگاه قبول شدن کادو گرفتیم و رفتیم که خداروشکر قوقول خیلی بهتر شده بود و اومد و خوش گذشت.

دفعه قبل گفتم از دست قوقول دلخورم ولی این بار به خاطر من خیلی رعایت کرد و من ازش خیلی ممنونم چون به خاطر من خیلی رفتارش خوب شده بود.

فعلا در همین حد

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

افطاری

 پینوشت دارد:

 

از نظر روحی خیلی بهتر شدم.

البته هفته پیش با قوقول سر موضوعی ، بد درگیر شدیم و دعوا و ووو  کردیم ولی الان اوضاع خوبه.

تو مورد خاصی که پیش اومده بود از ته دل حق رو به قوقول میدادم ولی اصلا از برخورد و نوع کلامش اونقدر حرصم گرفت که بهش نگفتم حرفش رو قبول دارم.چون شرایط خاص بود.

از اونور هم می دونستم از سمتی خیلی تحت فشاره و حرف بی ربط هم نمی زنه ولی کاری که کرد اصلا یادم نمیره حتی اگر صبار بگه به خاطر اون عکس العمل ببخشید.

در هر صورت موضوع تموم شد و منم سعی کردم با یک کار دیگه بهش بفهمونم که ناراحتی و فشار روحی اون مال منم هست و اونو درک میکنم.حالا تا چقدر متوجه شده باشه دیگه نمی دونم.

این هفته 5 شنبه برای افطار کلی مهمون دارم.

ماماخونواده قوقول و مادربزرگش و 2 تا از خا لهاش که جمعا میشن 11 نفر و با خودمون 13 نفر.خوب خونه هم 75 متر بیشتر نیست و منم اهل سفره انداختن نیتم و میز نهارخوری هم 6 نفره است و 2 تا صندلی اپن میشه 8 تا !!!!!

امروز باید بریم کلی خرید کنیم که فردا وقت نمیشه.

افطار که شامی درست میکنم و سبزی و حلیم و پنیر و خامه و مربا و از این چیزا.

برای شام هم خواهر قوقول لازانیا خواسته که درکنارش پلو یونانی و خورشت بادمجون وسالاد کلم هم میذارم.

دلم می خواست مامان اینا حتما یک شب افطار پیشم بیان که به مامان که گفتم گفت راه دوره و شب دیر میشه و ...شما بیاین

ولی خوشبختانه بابا و مامان روز 1 شنبه جایی کار داشتن و کارشون زود تموم شد.قوقول هم منتظر بسته پستی بود و خونه بود.رفتن خونه ما و خواهری هم از جیی برگشت خونه ما. منم سر راه که قوقوا اومد دنبالم حلیم گرفتم و نون بربری و شام هم ماارونی درست کردم و خوشبختانه یک شب افطار پیشمون بودن.

خدا رو شکر 2 تا وام خودرو درست شد و یکیشو گرفتیم و دومیش رو هم تا آخر هفته پرداخت میکنن.

فقط میمونه اگر توی  سایپا  نشه حواله رو بفروشیم ماشینها رو باید تحویل بگیریم و بفروشیم که خود پروسه ای بس عظیم دارد.هر چی صلاحه.

دلم یک مسافرت 2 نفره می خواد.دیروز به قوقول گفتم میگه بزار ، ن م ا ی ش گ ا ه  برق تو بهمن ماه بریم دبی.

 شایدم با این شرکتی که خودمون 2 تا بصورت آنلاین ( از طریق نت  و تلفن چون تو اصفهانه‌ ) کار میکنیم بازدید از هند داشته باشیم تا آخر سال که هزینه بلیط و هتل با اوناست و بقیه هزینه هاشو خودمون پرداخت کنیم. نمی دونم شاید هیچ کدوم هم نشه اصلا.

الان یک لیس از مواد و لوازم مورد نیاز مهمونی فردا نوشتم وای کلی شده. !!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 

 

پینوشت: 

 

بابا مثل اینکه پلو یونانی خواهان داره ها: 

 

خوب مواد لازم: 

گوشت قلقلی که  اول می پزید بعد هم توی زعفرون و روغن کمی سرخ می کنید 

فلفل دلمه ای در  3 رنگ سبز و نارنجی و قرمز که نگینی خردش میکنید و با پیاز داغ و و قارچ خرد شده تفتش میدین تا یک کم نرم بشه نه زیاد +  ذرت پخته شده

بعد همه این مواد رو تو کره تفت میدین البته اگر بخواین می تونید نخود فرنگی هم بهش اضافه کنید 

بعد تو یک قابلمه نصف برنجی که درست کردین زعفرونی کنید و این مخلوط رو توش بریزید و قاطی کنید. 

آخر سر هم موقع کشیدن برنج تودیس لاب ه لا این مخلوط رو به برنج سفید بکشید و رویه آخر برنج هم یک لایه این مخلوط رو بریزید 

امیدوارم خوشتون بیاد............

مشاوره

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.